卩卂尺ㄒ29
داشت از پله ها بالا میومد
روم رو کردم به پله هاو اقای جانگ رو دیدم که اومده بالا
بلند شدم و گفتم:او چیزی لازم داشتید؟
گفت:توهم خوابت نمیبره نه؟
گفتم:نه خوابم نمیاد
گفت:منم همینطور ...کوک بهم گفته بود یه کتابخونه بزرگ این بالاست...نمیدونستم اینقدر بزرگه و فوق العادست
گفتم:بله خیلی خوبه
گفت:میتونم بشینم باهات حرف بزنم؟
گفتم:بله حتما...اتفاقا حوصلم سر رفته بود
اومد روی مبل مقابلم نشست
گفت:دوسش داری؟
گفتم:ها؟
گفت:داری نه؟
گفتم:نه
گفت:دوسش داری
گفتم:نه میگم دوسش ندارم
گفت:دوسش داری ..چون بدون اینکه بگم کیه فهمیدی منظورمو
گفتم:خب که چی؟...اره خیلی دوسش دارم ....اینقدر دوسش دارم که..
نمیدونم چرا ولی بغضم گرفت
گفت:هی اروم باش
اومد روی مبل کنارم نشست و دستمو گرفت و گفت:اشکال نداره
لبخند ملیحی زدم و گفتم:مثل اینکه عاشق نشدی نه؟
گفت:نه نشدم
گفت:پس نگو اشکال نداره ....قلبم مثل این میمونه کوک چاقو قرو کرده توش ...درست ظاهرم خیلی اوکیه ولی باطنم خیلی درد داره ...تو نمیفهمی چقدر دلم میخواد الان برم توی بغل گرمش بخوابم .....تو نمیفهمی چقدر خواستم بوسش کنم ...چقدر خواستم...هق ...هق
گریه هام امون نداد
بغلم کرد اروم تر شدم و گریم قطع شد از بغلش اومدم بیرون
گفت:چرا اینارو بهش نمیگی؟
پوزخند زدم و گفتم:چی؟...بهش بگم؟...اون اصلا براش مهم نیست ...حالا اگه هم 1 درصد براش مهم باشه اخرش میرینه بهم و ضایعم میکنه درسته اعتماد به نفس ندارم اما حداقل به اندازه یک مورچه غرور که دارم
گفت:کاملا حق میدم بهت ....اما بنظرم کوک داره بازیت میده ....میدونی اون اصلا اخلاقش با من عوض نشده
گفتم:به هرحال برام مهم نیس...چکار میتونم بکنم؟
گفت:فقط صبر کن ....اگه صبور باشی درست میشه
گفتم:امیدوارم واقعا
(از دیدکوک)
صداشون رو کامل از پشت در شنیدم اشکام جاری شد
اخ چقدر من عاشق این دخترم ....خدا لعنتت کنه تهیونگ .....کسی که عاشقشم هم ازم گرفتی
ایییی قلبم درد میکنه ...نمتونم دیگه...نمیتونم دیگه سرد رفتار کنم .....باصداش با دیدنش اینقدر قلبم تند میزنه که هرلحظه ممکنه برم بیرون و ببوسمش
(فلش بک به دوسال پیش)
(از دیدکوک)
بخاط کارم اومدم فرانسه حدود 1 ماهی هست که اینجام
شنیدم خیلی قشنگه
چند باری با کیمورا سعی کردم تماس برقرار کنم اما متاسفانه نشد چون جایی که برای تماس خوبه روی پشت بومه تا ساعت 12 شب اما چون تا 1 کار میکنم نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم
(از دید نویسنده)
کوک به مدت 1 سال توی فرانسه موند
اما کیمورا فکر میکرد که کل اون 2 سال رو اونجا بوده
خب حتما میپرسین 1 سال بعدش رو کجا بوده
خب الان متوجه میشید...
تهیونگ از اولش یک مافیای مخفی بوده و هرکس که به کیمورا نزدیک میشده یا میخواسته نزدیک بشه رو میکشه یعنی نامجون رو هم کشت چونکه نامجون بعد از یک مدت به تهیونگ میگه که از کیمورا خوشش اومده و شاید بهش پیشنهاد داد و تهیونگ هم نامجون رو کشت دور از چشم خود کیمورا این اتفاق ها همینطور میوفتاد تا اینکه کیمورا رفت امریکا و تهیونگ به جرم تجاوز و تعرض جنسی به مدت 10 سال افتاد زندان تهیونگ توی زندان جاسوس داشت و یکی همش خبر هارو براش میورد . تهیونگ خیلی عصبی شد که فهمید کوک برادر ناتنیش با عشقش زوریش رابطه داره
تهیونگ به کمک یکی از جاسوس هاش برای خودش مدارکی رو جور کرد که بر اثر مستی اون شب این کار رو با کیمورا کرده و قاضی هم چونکه کیمورا در کره وجود نداشته تهیونگ رو ازاد میکنه
تهیونگ .قتی که ازاد میشه به کارش ادامه میده ووقتی که میفهمه کوک در فرانسه هس یک نفر رو میفرسته اونجا تا کوک رو بیارن پیشش و....
روم رو کردم به پله هاو اقای جانگ رو دیدم که اومده بالا
بلند شدم و گفتم:او چیزی لازم داشتید؟
گفت:توهم خوابت نمیبره نه؟
گفتم:نه خوابم نمیاد
گفت:منم همینطور ...کوک بهم گفته بود یه کتابخونه بزرگ این بالاست...نمیدونستم اینقدر بزرگه و فوق العادست
گفتم:بله خیلی خوبه
گفت:میتونم بشینم باهات حرف بزنم؟
گفتم:بله حتما...اتفاقا حوصلم سر رفته بود
اومد روی مبل مقابلم نشست
گفت:دوسش داری؟
گفتم:ها؟
گفت:داری نه؟
گفتم:نه
گفت:دوسش داری
گفتم:نه میگم دوسش ندارم
گفت:دوسش داری ..چون بدون اینکه بگم کیه فهمیدی منظورمو
گفتم:خب که چی؟...اره خیلی دوسش دارم ....اینقدر دوسش دارم که..
نمیدونم چرا ولی بغضم گرفت
گفت:هی اروم باش
اومد روی مبل کنارم نشست و دستمو گرفت و گفت:اشکال نداره
لبخند ملیحی زدم و گفتم:مثل اینکه عاشق نشدی نه؟
گفت:نه نشدم
گفت:پس نگو اشکال نداره ....قلبم مثل این میمونه کوک چاقو قرو کرده توش ...درست ظاهرم خیلی اوکیه ولی باطنم خیلی درد داره ...تو نمیفهمی چقدر دلم میخواد الان برم توی بغل گرمش بخوابم .....تو نمیفهمی چقدر خواستم بوسش کنم ...چقدر خواستم...هق ...هق
گریه هام امون نداد
بغلم کرد اروم تر شدم و گریم قطع شد از بغلش اومدم بیرون
گفت:چرا اینارو بهش نمیگی؟
پوزخند زدم و گفتم:چی؟...بهش بگم؟...اون اصلا براش مهم نیست ...حالا اگه هم 1 درصد براش مهم باشه اخرش میرینه بهم و ضایعم میکنه درسته اعتماد به نفس ندارم اما حداقل به اندازه یک مورچه غرور که دارم
گفت:کاملا حق میدم بهت ....اما بنظرم کوک داره بازیت میده ....میدونی اون اصلا اخلاقش با من عوض نشده
گفتم:به هرحال برام مهم نیس...چکار میتونم بکنم؟
گفت:فقط صبر کن ....اگه صبور باشی درست میشه
گفتم:امیدوارم واقعا
(از دیدکوک)
صداشون رو کامل از پشت در شنیدم اشکام جاری شد
اخ چقدر من عاشق این دخترم ....خدا لعنتت کنه تهیونگ .....کسی که عاشقشم هم ازم گرفتی
ایییی قلبم درد میکنه ...نمتونم دیگه...نمیتونم دیگه سرد رفتار کنم .....باصداش با دیدنش اینقدر قلبم تند میزنه که هرلحظه ممکنه برم بیرون و ببوسمش
(فلش بک به دوسال پیش)
(از دیدکوک)
بخاط کارم اومدم فرانسه حدود 1 ماهی هست که اینجام
شنیدم خیلی قشنگه
چند باری با کیمورا سعی کردم تماس برقرار کنم اما متاسفانه نشد چون جایی که برای تماس خوبه روی پشت بومه تا ساعت 12 شب اما چون تا 1 کار میکنم نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم
(از دید نویسنده)
کوک به مدت 1 سال توی فرانسه موند
اما کیمورا فکر میکرد که کل اون 2 سال رو اونجا بوده
خب حتما میپرسین 1 سال بعدش رو کجا بوده
خب الان متوجه میشید...
تهیونگ از اولش یک مافیای مخفی بوده و هرکس که به کیمورا نزدیک میشده یا میخواسته نزدیک بشه رو میکشه یعنی نامجون رو هم کشت چونکه نامجون بعد از یک مدت به تهیونگ میگه که از کیمورا خوشش اومده و شاید بهش پیشنهاد داد و تهیونگ هم نامجون رو کشت دور از چشم خود کیمورا این اتفاق ها همینطور میوفتاد تا اینکه کیمورا رفت امریکا و تهیونگ به جرم تجاوز و تعرض جنسی به مدت 10 سال افتاد زندان تهیونگ توی زندان جاسوس داشت و یکی همش خبر هارو براش میورد . تهیونگ خیلی عصبی شد که فهمید کوک برادر ناتنیش با عشقش زوریش رابطه داره
تهیونگ به کمک یکی از جاسوس هاش برای خودش مدارکی رو جور کرد که بر اثر مستی اون شب این کار رو با کیمورا کرده و قاضی هم چونکه کیمورا در کره وجود نداشته تهیونگ رو ازاد میکنه
تهیونگ .قتی که ازاد میشه به کارش ادامه میده ووقتی که میفهمه کوک در فرانسه هس یک نفر رو میفرسته اونجا تا کوک رو بیارن پیشش و....
۲۲۹
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.