❀part5❀
❀part5❀
آنچه گذشت: داشتم میرفتم تو اتاقم تا اینکه ......
............................................
تا اینکه یه خانم اومد سر راهم
خانم چوی: اهای تو کی هستی برای چی اینقدر تو این عمارت میپلکی 🤨
یونا: ب.....ب بخشید منو اوردن اینجا داشتم این عمارتو میدیدم
خانم چوی: بیخود... عمارتو میدیدم پاشو جارو بگیر دستت سالن رو تمیز کن
یونا: اما......
خانم چوی: اما چی.... ناز میکنه برا من أه
یونا( زیر لب):من که زیر دستت نیستم
(۱۰مین بعد)
......: بگید اون دختره رو بیارن!
خانم چوی:هوی تو
یونا:من؟
خانم چوی:غیر تو کسی اینجاس؟ بیا بریم
یونا:ک....کجا؟م.......من نمیام
خانم چوی:عههه هی ناز میکنه واسه من بیا بریم ببینم*میکشه میبرتش
یونا:نمیام ولم کنن*داد
خانم چوی:ببند اون دهنتو بیا بریم
یونا:کجا میبری منو؟؟
خانم چوی: میگم ببند دهنتو دختره احمق ( دستشو میگیره پرت میکنه تو اتاق)
خانم چوی: اقا اوردمش
......:تنهامون بزار
«راوی:خانم چوی رفت بیرون »
.....: اسمت چیه؟
یونا: چطور انتظار دارید به کسی که نه میدونم کیه از کجا اومده اسم و فامیلش چیه و شغلش چیه و
«راوی: .... پرید تو صحبتش و حرف زدنشو قطع کرد»
......: بلبل زبونم که هستی میدونی اکه کسی از این عمارت با من مثل تو رفتار کنه چه بلایی سرش میارم؟
یونا: نه نمیدونم چون برام مهم نیست و اصلا هم نمیخوام بدونم
.....: ن دیگه باید بدونی چون قراره انتخاب کنی؟
یونا: چیو انتخاب کنم؟
.....:روش به قتل رسوندنت
یونا: آ... آخه ... چ ....چراااا؟! ( متعجب وترسیده)
......: به خاطر بلبل زبونیت، زبونت کار دستت داد، خب انتخاب میکنی یا خودم انتخاب میکنی
یونا: شوخی میکنید دیگه ؟!
.....: ن به نظرت من الان حوصله شوخی دارم اونم با تو؟!
یونا: اخه .... آخه نمیشه .... من به پلیسا میگم!
.....: اهااا موش کور هارو میگی اونا که خودشون که تظاهر به تعقیب ما دارن ولی جرات ندارن نزدیک به عمارت بشن بعد شکایت منو پیششون ببری
هههههه (خنده)خیلی احمقی!🤏🏻
یونا:( ساکت و متعجب)
......: زیادی حرف زدیم اصلا از دیدنت خوشحال نشدم ببرینش
نگهبانا: چشم
یونا:اهای منو کجا میبرین ولم کنیددددددد( جیغغغ)
آنچه گذشت: داشتم میرفتم تو اتاقم تا اینکه ......
............................................
تا اینکه یه خانم اومد سر راهم
خانم چوی: اهای تو کی هستی برای چی اینقدر تو این عمارت میپلکی 🤨
یونا: ب.....ب بخشید منو اوردن اینجا داشتم این عمارتو میدیدم
خانم چوی: بیخود... عمارتو میدیدم پاشو جارو بگیر دستت سالن رو تمیز کن
یونا: اما......
خانم چوی: اما چی.... ناز میکنه برا من أه
یونا( زیر لب):من که زیر دستت نیستم
(۱۰مین بعد)
......: بگید اون دختره رو بیارن!
خانم چوی:هوی تو
یونا:من؟
خانم چوی:غیر تو کسی اینجاس؟ بیا بریم
یونا:ک....کجا؟م.......من نمیام
خانم چوی:عههه هی ناز میکنه واسه من بیا بریم ببینم*میکشه میبرتش
یونا:نمیام ولم کنن*داد
خانم چوی:ببند اون دهنتو بیا بریم
یونا:کجا میبری منو؟؟
خانم چوی: میگم ببند دهنتو دختره احمق ( دستشو میگیره پرت میکنه تو اتاق)
خانم چوی: اقا اوردمش
......:تنهامون بزار
«راوی:خانم چوی رفت بیرون »
.....: اسمت چیه؟
یونا: چطور انتظار دارید به کسی که نه میدونم کیه از کجا اومده اسم و فامیلش چیه و شغلش چیه و
«راوی: .... پرید تو صحبتش و حرف زدنشو قطع کرد»
......: بلبل زبونم که هستی میدونی اکه کسی از این عمارت با من مثل تو رفتار کنه چه بلایی سرش میارم؟
یونا: نه نمیدونم چون برام مهم نیست و اصلا هم نمیخوام بدونم
.....: ن دیگه باید بدونی چون قراره انتخاب کنی؟
یونا: چیو انتخاب کنم؟
.....:روش به قتل رسوندنت
یونا: آ... آخه ... چ ....چراااا؟! ( متعجب وترسیده)
......: به خاطر بلبل زبونیت، زبونت کار دستت داد، خب انتخاب میکنی یا خودم انتخاب میکنی
یونا: شوخی میکنید دیگه ؟!
.....: ن به نظرت من الان حوصله شوخی دارم اونم با تو؟!
یونا: اخه .... آخه نمیشه .... من به پلیسا میگم!
.....: اهااا موش کور هارو میگی اونا که خودشون که تظاهر به تعقیب ما دارن ولی جرات ندارن نزدیک به عمارت بشن بعد شکایت منو پیششون ببری
هههههه (خنده)خیلی احمقی!🤏🏻
یونا:( ساکت و متعجب)
......: زیادی حرف زدیم اصلا از دیدنت خوشحال نشدم ببرینش
نگهبانا: چشم
یونا:اهای منو کجا میبرین ولم کنیددددددد( جیغغغ)
۴.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.