خیره شدن تهیونگ به ات (پارت سوم)
چند روز گزشته که ات و تهیونگ باهم دوست شدن و ات نمیخواست با تهیونگ دوست شه فقط میخواست عشق تهیونگ شه با خودش فک کرد چرا تهیونگ رابطه عشقی رو قبول نکرد و گفت فقط دوست باشیم ات هرچی فک کرد نمیدونست چرا فردای اون روز تهیونگ به ات زنگ زد ات گوشی رو برداشت.
ات : بفرمایید کاری داشتید که زنگ زدید ؟
تهیونگ : سلام ات منم تهیونگ خوبی
ات : سلام تهیونگ ممنون خوبم کاری داشتی بهم زنگ زدی
تهیونگ : عاممم میخواستم بگم حاضر شو بریم بیرون دور بزنیم
ات : اممم واسه چی ؟
تهیونگ : تو بپوش بیا بهت میگم
ات : باشه همین الان حاضر میشم
ات و تهیونگ رفتیم بیرون قدم بزنن وقتی قدم زدن تهیونگ
به ات گفت که ات میدونی چرا اول گفتم بیا دوست شیم ات گفت نه نمیدونم چرا گفتی تهیونگ تهیونگ گفت چون اگه اول عشق هم شیم نمیتونم قشنگ خیره نگات کنم گفتم بیا دوست شیم که مرتب بهت خیر شم نگات کنم بعد اگه موافقی
ات گفت باشه قبول
امیدوارم خوشتون بیاد
لایک ۴
کامنت ۳
فالور ۷
ات : بفرمایید کاری داشتید که زنگ زدید ؟
تهیونگ : سلام ات منم تهیونگ خوبی
ات : سلام تهیونگ ممنون خوبم کاری داشتی بهم زنگ زدی
تهیونگ : عاممم میخواستم بگم حاضر شو بریم بیرون دور بزنیم
ات : اممم واسه چی ؟
تهیونگ : تو بپوش بیا بهت میگم
ات : باشه همین الان حاضر میشم
ات و تهیونگ رفتیم بیرون قدم بزنن وقتی قدم زدن تهیونگ
به ات گفت که ات میدونی چرا اول گفتم بیا دوست شیم ات گفت نه نمیدونم چرا گفتی تهیونگ تهیونگ گفت چون اگه اول عشق هم شیم نمیتونم قشنگ خیره نگات کنم گفتم بیا دوست شیم که مرتب بهت خیر شم نگات کنم بعد اگه موافقی
ات گفت باشه قبول
امیدوارم خوشتون بیاد
لایک ۴
کامنت ۳
فالور ۷
۱۰.۹k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.