سناریو درخواستی
#سناریو_درخواستی
موضوع«وقتی زمستونه و تو هودی اونو پوشیدی و صبح که بیدار شد دید داری با هودیش برف بازی میکنی»
„𝐍𝐚𝗺𝐢”
بلوبری: صبح زود بلندشده بودی و حوصلت سر رفته بود..نامجون هم خواب بود پس تصمیم گرفتی بری بیرون با برف خودتو سرگرم کنی.
یواش یواش بعداز شستن صورتت رفتی بیرون از خونه،تقربیاً یه ساعت شده بود داشتی بازی میکردی
که دیدی یهو در باز شد و نامجون با صورت خوابالو اومد پیشت
از اونجایی که لباس گرمی تنش نبود با همون تن یخ زده اومد پیشت
𝐍𝐚𝗺𝐢:ا/ت سرده بیا داخل
از اونجایی که خیلی دلت بازی میخواست،میخواستی بگی نه
ولی وقتی وضع نامجون رو دیدی دلت سوخت گفتی
𝐚.𝐭:عاامم باشه
و دستاشو گرفتی و باهم رفتین داخل
نشستی رو مبل که با تعجب نگات کرد
𝐍𝐚𝗺𝐢:این هودی من نیست؟
با قهقهه زدن گفتی
𝐚.𝐭:دیگه مال منهه
سرشو با حالت تاسف تکون داد و گفت
𝐍𝐚𝗺𝐢:دیگه هیچ لباسی برامنموندد
-
„𝐣𝐢𝐧”
بلوبری: دیشب با جین اومده بودین به کلبه جنگلی که باهم درستش کرده بودین
البته یه کلبه جنگلی که خیلی از شهر فاصله داره...
صبح که بلند شدی دیدی برف اومده
انقدر برف اومده بود که کل زمین سفید شده بود؛بدون هیچ معطلی رفتی بیرون و یه نفس عمیق کشیدی
𝐚.𝐭:چه هوای قشنگیه
و شروع کردی به برف بازی
اصلا متوجه این نشدی که جین داره نگات میکنه
پس خودش دست به کار شد و اومد سمتت و گفت
𝐣𝐢𝐧:سرما میخوری بیا بریمداخل
با صداش دومتر پریدی رو هوا و با حالت بچگونه گفتی
𝐚.𝐭:بازی کنممم
جین که از این رفتارت خندش گرفته بود
با قهقهه زدن گفت
𝐣𝐢𝐧:بعداز اینکه گرم شدی دوباره باهم میایم بازی کنیم
با این حرفش از خوشحالی بغلش کردی و لب*شو بو*سیدی.
که با تعجب بهت خیره شد
با خنده دستشو گرفتی و بردیش داخل کلبه..که یهووایساد و روتو برگردوندی و ازش پرسیدی
𝐚.𝐭:۰چیزی شده؟
با اخم بهت خیره شد و گفت
𝐣𝐢𝐧:باز من خوابیدم تو هودی های منو پوشیدییی
تا اینو شنیدی دستاشو ول کردی و با خنده رفتی سمت کلبه که با داد گفت
𝐣𝐢𝐧:میکشمت کیم ا/تتت
-
زیادن الان جیهوپ و شوگا رو میزارم بقیه روهم بنویسم میزارم
حمایت؟
موضوع«وقتی زمستونه و تو هودی اونو پوشیدی و صبح که بیدار شد دید داری با هودیش برف بازی میکنی»
„𝐍𝐚𝗺𝐢”
بلوبری: صبح زود بلندشده بودی و حوصلت سر رفته بود..نامجون هم خواب بود پس تصمیم گرفتی بری بیرون با برف خودتو سرگرم کنی.
یواش یواش بعداز شستن صورتت رفتی بیرون از خونه،تقربیاً یه ساعت شده بود داشتی بازی میکردی
که دیدی یهو در باز شد و نامجون با صورت خوابالو اومد پیشت
از اونجایی که لباس گرمی تنش نبود با همون تن یخ زده اومد پیشت
𝐍𝐚𝗺𝐢:ا/ت سرده بیا داخل
از اونجایی که خیلی دلت بازی میخواست،میخواستی بگی نه
ولی وقتی وضع نامجون رو دیدی دلت سوخت گفتی
𝐚.𝐭:عاامم باشه
و دستاشو گرفتی و باهم رفتین داخل
نشستی رو مبل که با تعجب نگات کرد
𝐍𝐚𝗺𝐢:این هودی من نیست؟
با قهقهه زدن گفتی
𝐚.𝐭:دیگه مال منهه
سرشو با حالت تاسف تکون داد و گفت
𝐍𝐚𝗺𝐢:دیگه هیچ لباسی برامنموندد
-
„𝐣𝐢𝐧”
بلوبری: دیشب با جین اومده بودین به کلبه جنگلی که باهم درستش کرده بودین
البته یه کلبه جنگلی که خیلی از شهر فاصله داره...
صبح که بلند شدی دیدی برف اومده
انقدر برف اومده بود که کل زمین سفید شده بود؛بدون هیچ معطلی رفتی بیرون و یه نفس عمیق کشیدی
𝐚.𝐭:چه هوای قشنگیه
و شروع کردی به برف بازی
اصلا متوجه این نشدی که جین داره نگات میکنه
پس خودش دست به کار شد و اومد سمتت و گفت
𝐣𝐢𝐧:سرما میخوری بیا بریمداخل
با صداش دومتر پریدی رو هوا و با حالت بچگونه گفتی
𝐚.𝐭:بازی کنممم
جین که از این رفتارت خندش گرفته بود
با قهقهه زدن گفت
𝐣𝐢𝐧:بعداز اینکه گرم شدی دوباره باهم میایم بازی کنیم
با این حرفش از خوشحالی بغلش کردی و لب*شو بو*سیدی.
که با تعجب بهت خیره شد
با خنده دستشو گرفتی و بردیش داخل کلبه..که یهووایساد و روتو برگردوندی و ازش پرسیدی
𝐚.𝐭:۰چیزی شده؟
با اخم بهت خیره شد و گفت
𝐣𝐢𝐧:باز من خوابیدم تو هودی های منو پوشیدییی
تا اینو شنیدی دستاشو ول کردی و با خنده رفتی سمت کلبه که با داد گفت
𝐣𝐢𝐧:میکشمت کیم ا/تتت
-
زیادن الان جیهوپ و شوگا رو میزارم بقیه روهم بنویسم میزارم
حمایت؟
۱۱.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.