پارت اخر

بیمارستان
.
.
.
.
+کوک صدامو میشنوی
-یو..یوهی...
+کوکککک(با ذوق)
بلاخره به هوش اومدی ؟؟
-چیشده من کجام
+هیچی تو توی مهمونی مردی
اینجاهم بیمارستانه
-چییییی؟؟؟؟...یعنی الان من مردم
×بابا نهههه کوک تو غش کردی الان زنده ای
-خب همینو عین ادم بگو
+نوموخوام
-از دست توو
«و همه خندیدن »
-یو...یونهی...
+جانمممم
-میشه دوباره با من باشی
+کوک ...من نمی تونم متاسفم
×هی من اینجاما
-دارم حرف می زنم اوکی(کاملا جدیییی)
×به...بله
-خواهش می کنم
+نمی تونم
-لطفا نرو
یونهی:این ...این اولین باره که کوک التماس می کنه
+نمی خوام می فهمی نمی خوام بنظر تو کارایی که کردی بخشش داره؟؟؟
-نه ...نداره
+پس ساکب شو و برو یکی رو پیدا کن
-ای کاش می تونستم دوباره مزه ی لبت رو بچشم
(یونهی رفت و لب کوک رو بوسید)
+اینو ذخیره کن ...........
«همه رفتن و کوک موند دو روز بعد کوک خودشو از بالای جایی که با یونهی اشنا شد پرت کرد و مرد....
یونهی هم بعد از اون افسردگی گرفت ولی ته ته سعی داشت ارومش کنه ولی نمی شد»
.
.
.
.
.
.
.
.
پایان......
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
&قدر-چیز +هایی ×که ∆داریم +رو-بدونیم. :-( :'(