تک پارتی
یه خلاصه بگم که ا/ت و شوگا به اجبار ازدواج کردن و الان یک ساله باهمن و به تدریج ا/ت عاشق شوگا میشه ولی شوگا نه عاشق یونا هستش
__________
ویو ا/ت
امروز دیگه باید بهش بگم نمیتونم نگهش دارم
ا/ت:شوگا من باید یه چی رو بهت بگم
شوگا:سریع تر با یونا قرار دارم
بازم یونا هعی ولی بازم بهش میگم
ا/ت:م..من دوست دارم/الان میگه ندارم/
شوگا:ولی من ندارم
ا/ت:حتی یه ذره/نه/
شوگا:نه..... ا/ت تو خودت میدونی ازدواجمون اجباری بود و من خودم یکی دیگه رو دوست دارم پس چیز دیگه ای نگو من دیگه باید برم*داشت میرفت* عا راستی با خانوادهامون حرف زدم قبول کردن که ۲ هفته ی دیگه از هم جدا شیم
ا/ت:چ..
نتونستم ادامه ی حرفم رو بگم که شوگا رفت
انتظار داشتم قبولم نکنه ولی فکر نمیکردم بگه از هم جدا شیم
هوففف چه میشه کرد حداقل امیدوارم بتونیم دوست باشیم
*پرش زمانی به شب ساعت ۱۲(هوا بارونیه)*
از شوگا خبری نبود بهش زنگ میزدم یا پیام میدادم جواب نمیداد که در باز شد و شوگا اومد
ا/ت:شوگا کجا بودی چرا جواب تماس و پیام ها رو نمیدی
شوگا:به تو هیچ ربطی نداره
ا/ت:باشه ولی حداقل پیام هام رو سین میکردی
شوگا:چرا نمیفهمی من نمیخوام با تو ارتباطی داشته باشم ها؟ نمیخوایی بفهمی که من ه.ر.ز.ه ای مثل تو رو تو زندگیم نمیخوامم بفهممم هرزه
اون حرف ها رو که میزد انگار داشتن قلبم رو تیکه تیکه میکردن اومد دستم رو گرفت و پرتم کرد بیرون
شوگا: تمومه تموم ۲ هفته ی دیگه بیا دادگاه واسه طلاق
ا/ت:ص....
در رو بست و من موندم تو آسمونی که درحال باریدنه جایی رو نداشتم برم تو خیابون ها قدم میزدم خیس اب شده بودم و خیلی سردم بود که صدای بوق
ماشین شنیدم و.....
*پرش زمانی به فردا*
ویو شوگا
از کاری که دیشب کردم پشیمونم وقتی یونا رو با یکی دیگه دیدم تمام عصبانیتم رو ا/ت خالی کردم دیشب هوا بارونی بود و ا/ت لباس مناسبی نداشت دنبالش میگشتم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم
....: سلام ببخشید شما شخصی به نام پارک ا/ت میشناسید
شوگا:بله زنم هستند
.... : ما از طرف بیمارستان زنگ میزنیم متاسفانه خانم در اثر تصادف با ماشین جون خودشون رو از دست دادن
شوگا:چییی الان میام
ویو ادمین
وقتی شوگا رفت بیمارستان باورش نمیشد که ا/ت مرده فرداش خاکسپاریش بود و اون موقعه فهمید که چقدر ا/ت رو دوست داره و همیشه خودش رو برای رفتار اون شبش سرزنش میکنه و پشیمونه ولی مگه پشیمونی فایده داشت؟ شوگا نمیتونست این وضع رو تحمل کنه و واسه همین خودش رو راحت کرد و در اون دنیا ا/ت و شوگا به خوبی باهم زندگی کردند🙂
__________
ویو ا/ت
امروز دیگه باید بهش بگم نمیتونم نگهش دارم
ا/ت:شوگا من باید یه چی رو بهت بگم
شوگا:سریع تر با یونا قرار دارم
بازم یونا هعی ولی بازم بهش میگم
ا/ت:م..من دوست دارم/الان میگه ندارم/
شوگا:ولی من ندارم
ا/ت:حتی یه ذره/نه/
شوگا:نه..... ا/ت تو خودت میدونی ازدواجمون اجباری بود و من خودم یکی دیگه رو دوست دارم پس چیز دیگه ای نگو من دیگه باید برم*داشت میرفت* عا راستی با خانوادهامون حرف زدم قبول کردن که ۲ هفته ی دیگه از هم جدا شیم
ا/ت:چ..
نتونستم ادامه ی حرفم رو بگم که شوگا رفت
انتظار داشتم قبولم نکنه ولی فکر نمیکردم بگه از هم جدا شیم
هوففف چه میشه کرد حداقل امیدوارم بتونیم دوست باشیم
*پرش زمانی به شب ساعت ۱۲(هوا بارونیه)*
از شوگا خبری نبود بهش زنگ میزدم یا پیام میدادم جواب نمیداد که در باز شد و شوگا اومد
ا/ت:شوگا کجا بودی چرا جواب تماس و پیام ها رو نمیدی
شوگا:به تو هیچ ربطی نداره
ا/ت:باشه ولی حداقل پیام هام رو سین میکردی
شوگا:چرا نمیفهمی من نمیخوام با تو ارتباطی داشته باشم ها؟ نمیخوایی بفهمی که من ه.ر.ز.ه ای مثل تو رو تو زندگیم نمیخوامم بفهممم هرزه
اون حرف ها رو که میزد انگار داشتن قلبم رو تیکه تیکه میکردن اومد دستم رو گرفت و پرتم کرد بیرون
شوگا: تمومه تموم ۲ هفته ی دیگه بیا دادگاه واسه طلاق
ا/ت:ص....
در رو بست و من موندم تو آسمونی که درحال باریدنه جایی رو نداشتم برم تو خیابون ها قدم میزدم خیس اب شده بودم و خیلی سردم بود که صدای بوق
ماشین شنیدم و.....
*پرش زمانی به فردا*
ویو شوگا
از کاری که دیشب کردم پشیمونم وقتی یونا رو با یکی دیگه دیدم تمام عصبانیتم رو ا/ت خالی کردم دیشب هوا بارونی بود و ا/ت لباس مناسبی نداشت دنبالش میگشتم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم
....: سلام ببخشید شما شخصی به نام پارک ا/ت میشناسید
شوگا:بله زنم هستند
.... : ما از طرف بیمارستان زنگ میزنیم متاسفانه خانم در اثر تصادف با ماشین جون خودشون رو از دست دادن
شوگا:چییی الان میام
ویو ادمین
وقتی شوگا رفت بیمارستان باورش نمیشد که ا/ت مرده فرداش خاکسپاریش بود و اون موقعه فهمید که چقدر ا/ت رو دوست داره و همیشه خودش رو برای رفتار اون شبش سرزنش میکنه و پشیمونه ولی مگه پشیمونی فایده داشت؟ شوگا نمیتونست این وضع رو تحمل کنه و واسه همین خودش رو راحت کرد و در اون دنیا ا/ت و شوگا به خوبی باهم زندگی کردند🙂
۷.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.