فیک وضعیت سیاه و سفید پارت۶🍷
نویسنده: یک چندتا نکته
یک () این دو علامت ذهن
واینکه وقتی میزنم از زبان ات
حتی وسطش دیالوگ اومد ادامه داره تا بزنم پایان از زبان ات
از زبان ات
داشتم کتابم میزاشتم که
؟؟:فکر نکنم کتاب لازمت بشم
نگاه کردم دیدم تهیونگ😑😑
ات: نظرتو نخواستم
تهیونگ: باش هرجور خواستی😏
لباسام گذاشتم
می خواستم لباسام عوض کنم
ات: لطفا برو
تهیونگ: کجا😏😏
ات: اذیتم نکن من می خوام لباسام عوض کنم
تهیونگ: خوب که چی
ات: لطفا برو
تهیونگ: برای چی
ات: واضح نیست زشت که بدن یک دختر بیبنی😑
تهیونگ: من که نمی خوام بدن یک دختر ببینم می خوام همسرم تماشا کنم
ات:من هنوز زنت نشدم پس ولم کن
تیهونگ: باش ، ولی متامن باش حرف پس میگری دارم برات😏
تهیونگ رفت 😭😭😭
ات: من چقدر بدختم 😭😭😭
رفتم لباسام عوض کردم ( پست میزارم😉)
چمدانم برداشتم یک کیفم برداشتم
رفتم جلوی در اتاقم که بالای پله ها می شد
که آقای کیم منو دید
آقای کیم: عروس خانم اومد😊
تهیونگ برو دیگه چمدان همسرت بگیر بیار پایین از پله ها سنگینه
تهیونگ اومد بالا
تهیونگ: بده من بیارم لیدی😉
ات:😑😑بفرمایید
با تهیونگ از پله ها رفتیم پایین
ات: خداحافظ پدرجون
پدر ات: دخترم مواظبت خودت باش
ات،:( منظورش کامل فهمیدم😑😑 تیکه داشت یعنی مواظب رفتارت کار بدی نکن)
ات:حتما پدرجان😊
آقای کیم: قول میدم تهیونگ مواظبش عروس عزیزم است
مگه نه تهیونگ
تهیونگ: بله پدرجان😊
از عمارت اومدیم بیرون
تهیونگ: بشین لیدی
سوار ماشین لامبورگینی شدم ( هی خیلی آرزو همچین زندگی دارن ارزو می کنم با عشقشون تجربه کنن نه به زور)
ات: مگه پدرت نمیاد
تهیونگ: نه اون میره خونه خودش من و تو هم امشب یک دوری میزنیم
ات: ...
هوا بارونی شد تهیونگم تو شهر دور میزد منم خودمو چسباندم به شیشه
انگار
بارون اومد و یادم داد تو زورت بیشتره
ممکن هردفه اونجوری که می خواستی پیش نره
خاطرهام داره خواب و میگیره ازم
دوری و من دیگه ته دنیام قلبت نوک قله قافه
من به قله قاف پرتگاه رسیدم و...
نظر لطفا تا اینجاش چطوری💔
یک () این دو علامت ذهن
واینکه وقتی میزنم از زبان ات
حتی وسطش دیالوگ اومد ادامه داره تا بزنم پایان از زبان ات
از زبان ات
داشتم کتابم میزاشتم که
؟؟:فکر نکنم کتاب لازمت بشم
نگاه کردم دیدم تهیونگ😑😑
ات: نظرتو نخواستم
تهیونگ: باش هرجور خواستی😏
لباسام گذاشتم
می خواستم لباسام عوض کنم
ات: لطفا برو
تهیونگ: کجا😏😏
ات: اذیتم نکن من می خوام لباسام عوض کنم
تهیونگ: خوب که چی
ات: لطفا برو
تهیونگ: برای چی
ات: واضح نیست زشت که بدن یک دختر بیبنی😑
تهیونگ: من که نمی خوام بدن یک دختر ببینم می خوام همسرم تماشا کنم
ات:من هنوز زنت نشدم پس ولم کن
تیهونگ: باش ، ولی متامن باش حرف پس میگری دارم برات😏
تهیونگ رفت 😭😭😭
ات: من چقدر بدختم 😭😭😭
رفتم لباسام عوض کردم ( پست میزارم😉)
چمدانم برداشتم یک کیفم برداشتم
رفتم جلوی در اتاقم که بالای پله ها می شد
که آقای کیم منو دید
آقای کیم: عروس خانم اومد😊
تهیونگ برو دیگه چمدان همسرت بگیر بیار پایین از پله ها سنگینه
تهیونگ اومد بالا
تهیونگ: بده من بیارم لیدی😉
ات:😑😑بفرمایید
با تهیونگ از پله ها رفتیم پایین
ات: خداحافظ پدرجون
پدر ات: دخترم مواظبت خودت باش
ات،:( منظورش کامل فهمیدم😑😑 تیکه داشت یعنی مواظب رفتارت کار بدی نکن)
ات:حتما پدرجان😊
آقای کیم: قول میدم تهیونگ مواظبش عروس عزیزم است
مگه نه تهیونگ
تهیونگ: بله پدرجان😊
از عمارت اومدیم بیرون
تهیونگ: بشین لیدی
سوار ماشین لامبورگینی شدم ( هی خیلی آرزو همچین زندگی دارن ارزو می کنم با عشقشون تجربه کنن نه به زور)
ات: مگه پدرت نمیاد
تهیونگ: نه اون میره خونه خودش من و تو هم امشب یک دوری میزنیم
ات: ...
هوا بارونی شد تهیونگم تو شهر دور میزد منم خودمو چسباندم به شیشه
انگار
بارون اومد و یادم داد تو زورت بیشتره
ممکن هردفه اونجوری که می خواستی پیش نره
خاطرهام داره خواب و میگیره ازم
دوری و من دیگه ته دنیام قلبت نوک قله قافه
من به قله قاف پرتگاه رسیدم و...
نظر لطفا تا اینجاش چطوری💔
۴۸.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.