پارت◇²⁶
دیگ نا نداشتم اینقد خندیده بودم ...کوک خم شد و یه وونی در اورد گذاشت روی سینش ...
کوک:برو یکی دیگ رو خر کن ..باشه عمو جون ...اینم بگیر ابنات بخر غضروفات بهم بچسبن ...
دیگ از خنده تعادل نداشتم داشتم میافتادم که کوک گرفتم...
با خنده گفت:به چی میخندی
اینو نگاه تازه میگه به چی میخندیییی خداااا با خنده گفتم:اون چه کاری بود گناه داشت ...
با دستش که دور کمرم بود صافم کرد و گفت:از اینجور دخترا خوشم نمیاد ولی.....از دخترای ساده خوشم میاد مثل....تو...
با این حرفش جا خوردم ...این چش شده چرا اینجوری حرف میزنه ...د..داره گرمم میشه ..اوفف خدا جون ...تعجب که تو چشمام دید بلند خندید و گفت :افتخار رقص میدیدن ...
بدون اینکه دستم جلو ببرم دستم و گرفت و با اون یکی دستش کمرم و محکم گرفت شروع کرد رقصیدن من اروم باهاش پیش رفتم ...
ا/ت:یادت نره بگیریم
با خنده گفت:تو رو یادم نمیره ...
بهش لبخند زدم و سرم و انداختم پایین...با این حرفاش ادم داغ میکنه پوفف...دیگ اخرای رقص بودم و گفتم شاید منم مثل اون دختر نگیره بیافتم بترکم ...ولی ن خداروشکر گرفتم تازه اینقد محکم گرفت نزدیک بود دل و رودم بریزه بیرون ....هنوز گرفته بودم و تو صورتم نفس میکشید منم نگاهم به چشماش بود که صدای داد کل خونه رو گرفت...سریع از کوک جدا شدم و اطراف و دیدم همه با تعجب بهم نگاه میکردن...اخه چی شده ...
ا/ت:چه خبره؟
کوک:نمیدونم
ا/ت:صدای داد ارباب زادس...م..من میترسم...
کوک:از چی میترسی...من اینجام
سرم و انداختم پایین که دستاش و دور صورتم قاب کرد و صورتم اورد بالا ...
کوک:از هیچی نترس خب
اروم سرم و تکون دادم که کشیدم تو بغلش ...بغلش خیلی برام اشنا بود ...انگار یکی همنجور من و بغل کرده ...ولی..نمیدونم..
اروم از خودش جدام کرد به چشماش خیره بودم که صدای داد داخل سالن بلند شد ...ترسیده سرم و برگردوندم سمت صدا ...همنطور که موهای سئون و تو دستاش پیچیده بود از پله با شدت اوردش پایین ...سئونم بی صدا داشت گریه می کرد ... بخاطر درد موهاش دنبالش میومد ...اما اخه واسه چی ...از بغل لبش داشت خون میومد ...انگار کلی کتک خورده ...
تهیونگ:بیاا....بیا اینجا هرزه ...
یهو پرتش کرد وسط سالن که افتاد جلو پای من ...دلم براش سوخت خواستم بشینم کمکش کنم که دست کوک دور بازوم پیچید نگامو دادم بهش که سرش و به حالت منفی تکون داد
ا/ت:اون حالش بده ..
کوک:بهتره دخالت نکنی ...
ا/ت:اما...
کوک:اینجوری بهتره
دیگ حرفی نزدم و فقط نگاه کردم ...تهیونگ چن دور دورش چرخید و گفت:خُب....بگو بینم زیر خواب چن نفر بودی ...
تهیونگ:چرا..لال مونیی گرفتی جواب بدههه..
سئون با گریه بریده بریده گفت:ار..باب..من..
تهیونگ:تو چیی..ها تو چی..
دیگ حرفی نزد و ساکت موند فقط گریه میکرد...چرا چیزی نمیگه ...یعنی واقعا دختر نبود...
تهیونگ:حرف نمیزنی ...باشه ..خانم چان(باداد)
خانم چان:ب..بله ارباب
تهیونگ:فعلا از جلو چشمام ببرش بعدا بحساب اینم میرسم ..
خانم چان :چ..چشم
کامنت❤
کوک:برو یکی دیگ رو خر کن ..باشه عمو جون ...اینم بگیر ابنات بخر غضروفات بهم بچسبن ...
دیگ از خنده تعادل نداشتم داشتم میافتادم که کوک گرفتم...
با خنده گفت:به چی میخندی
اینو نگاه تازه میگه به چی میخندیییی خداااا با خنده گفتم:اون چه کاری بود گناه داشت ...
با دستش که دور کمرم بود صافم کرد و گفت:از اینجور دخترا خوشم نمیاد ولی.....از دخترای ساده خوشم میاد مثل....تو...
با این حرفش جا خوردم ...این چش شده چرا اینجوری حرف میزنه ...د..داره گرمم میشه ..اوفف خدا جون ...تعجب که تو چشمام دید بلند خندید و گفت :افتخار رقص میدیدن ...
بدون اینکه دستم جلو ببرم دستم و گرفت و با اون یکی دستش کمرم و محکم گرفت شروع کرد رقصیدن من اروم باهاش پیش رفتم ...
ا/ت:یادت نره بگیریم
با خنده گفت:تو رو یادم نمیره ...
بهش لبخند زدم و سرم و انداختم پایین...با این حرفاش ادم داغ میکنه پوفف...دیگ اخرای رقص بودم و گفتم شاید منم مثل اون دختر نگیره بیافتم بترکم ...ولی ن خداروشکر گرفتم تازه اینقد محکم گرفت نزدیک بود دل و رودم بریزه بیرون ....هنوز گرفته بودم و تو صورتم نفس میکشید منم نگاهم به چشماش بود که صدای داد کل خونه رو گرفت...سریع از کوک جدا شدم و اطراف و دیدم همه با تعجب بهم نگاه میکردن...اخه چی شده ...
ا/ت:چه خبره؟
کوک:نمیدونم
ا/ت:صدای داد ارباب زادس...م..من میترسم...
کوک:از چی میترسی...من اینجام
سرم و انداختم پایین که دستاش و دور صورتم قاب کرد و صورتم اورد بالا ...
کوک:از هیچی نترس خب
اروم سرم و تکون دادم که کشیدم تو بغلش ...بغلش خیلی برام اشنا بود ...انگار یکی همنجور من و بغل کرده ...ولی..نمیدونم..
اروم از خودش جدام کرد به چشماش خیره بودم که صدای داد داخل سالن بلند شد ...ترسیده سرم و برگردوندم سمت صدا ...همنطور که موهای سئون و تو دستاش پیچیده بود از پله با شدت اوردش پایین ...سئونم بی صدا داشت گریه می کرد ... بخاطر درد موهاش دنبالش میومد ...اما اخه واسه چی ...از بغل لبش داشت خون میومد ...انگار کلی کتک خورده ...
تهیونگ:بیاا....بیا اینجا هرزه ...
یهو پرتش کرد وسط سالن که افتاد جلو پای من ...دلم براش سوخت خواستم بشینم کمکش کنم که دست کوک دور بازوم پیچید نگامو دادم بهش که سرش و به حالت منفی تکون داد
ا/ت:اون حالش بده ..
کوک:بهتره دخالت نکنی ...
ا/ت:اما...
کوک:اینجوری بهتره
دیگ حرفی نزدم و فقط نگاه کردم ...تهیونگ چن دور دورش چرخید و گفت:خُب....بگو بینم زیر خواب چن نفر بودی ...
تهیونگ:چرا..لال مونیی گرفتی جواب بدههه..
سئون با گریه بریده بریده گفت:ار..باب..من..
تهیونگ:تو چیی..ها تو چی..
دیگ حرفی نزد و ساکت موند فقط گریه میکرد...چرا چیزی نمیگه ...یعنی واقعا دختر نبود...
تهیونگ:حرف نمیزنی ...باشه ..خانم چان(باداد)
خانم چان:ب..بله ارباب
تهیونگ:فعلا از جلو چشمام ببرش بعدا بحساب اینم میرسم ..
خانم چان :چ..چشم
کامنت❤
۱۲۳.۹k
۱۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.