پارت 9
پارت 9
کوک: من چیکار کردم خدایاا اون یه دختره(داخل ذهنش، با ناراحتی).
یونسو: من باید برم میتونی مواظب ات باشی. کوک: ار از خودممم بیشتر.
یونسو: پس خیالم راحت شد، بای.
کوک: یونسو وایسا، منظورت چی بود.
یونسو: خودت بیشتر میدونی. بای دیگه.
منظور یونسو این بود که بخاطر تو این اتفاق افتاده. کوک رفت داخل نشست پیش صز3ئ
کوک خستش بود پیش ات خوابش برد، ات بیدار شد. چشاش افتاد به صورت زیبای کوک. ات: حتی تو خواب هم خوشگله(با خنده) کوک بیدار شد. به مدت ۱مینی چشم توچشم شدن، ات نگاش رو از کوک کشید.
ات: از کی اینجایی. کوک: ام از وقتی اومدم خونه اوردمت بیمارستان.
ات: ببخشید، باعث اذیتت شدم....
ات اومد حرفشو ادامه بده کهـ..... کوک گفت: اینو نگو.
ات: میتونی بری من زنگ میزنم به یونسو.
کوک: اون کار داشت، رفت.
ات: اگه رزی بفهمه، باز میاد اینجا دعوامون میشه. کوک: نه، بیخیال.
ات: میشه بری. کوک: حالا که خودت میخوای باش. ات: بای. کوک: بای
ات زنگ زد به مینسو گفت: خوبی، کجاییـ
مینسو: دارم میام پیشت. ات: نمیخواد بیای کوک پیشمه. مینسو: اوه، اوکی پس من نمیام راحت باشید(باخنده). ات: چرت نگو بای. مینسو: باشه، بای. ات: اخه مجبور بودم دروغ بگم.
ات بعد از 5مینی راه افتاد به سمت خونه. کوک پیش بچه ها بود. که به بهانه سوجو خریدن بره پیش ات. کوک بعد از 8مینی رسید جلوی بیمارستان رفت داخل اتاقی که ات بستری بود. دید ات نیست همه جارو دنبالش گشت: ببخشید دختریو ندید که با موهای تقریبا بلند و رنگ باشه. پرستار: اها ایشون
کوک: من چیکار کردم خدایاا اون یه دختره(داخل ذهنش، با ناراحتی).
یونسو: من باید برم میتونی مواظب ات باشی. کوک: ار از خودممم بیشتر.
یونسو: پس خیالم راحت شد، بای.
کوک: یونسو وایسا، منظورت چی بود.
یونسو: خودت بیشتر میدونی. بای دیگه.
منظور یونسو این بود که بخاطر تو این اتفاق افتاده. کوک رفت داخل نشست پیش صز3ئ
کوک خستش بود پیش ات خوابش برد، ات بیدار شد. چشاش افتاد به صورت زیبای کوک. ات: حتی تو خواب هم خوشگله(با خنده) کوک بیدار شد. به مدت ۱مینی چشم توچشم شدن، ات نگاش رو از کوک کشید.
ات: از کی اینجایی. کوک: ام از وقتی اومدم خونه اوردمت بیمارستان.
ات: ببخشید، باعث اذیتت شدم....
ات اومد حرفشو ادامه بده کهـ..... کوک گفت: اینو نگو.
ات: میتونی بری من زنگ میزنم به یونسو.
کوک: اون کار داشت، رفت.
ات: اگه رزی بفهمه، باز میاد اینجا دعوامون میشه. کوک: نه، بیخیال.
ات: میشه بری. کوک: حالا که خودت میخوای باش. ات: بای. کوک: بای
ات زنگ زد به مینسو گفت: خوبی، کجاییـ
مینسو: دارم میام پیشت. ات: نمیخواد بیای کوک پیشمه. مینسو: اوه، اوکی پس من نمیام راحت باشید(باخنده). ات: چرت نگو بای. مینسو: باشه، بای. ات: اخه مجبور بودم دروغ بگم.
ات بعد از 5مینی راه افتاد به سمت خونه. کوک پیش بچه ها بود. که به بهانه سوجو خریدن بره پیش ات. کوک بعد از 8مینی رسید جلوی بیمارستان رفت داخل اتاقی که ات بستری بود. دید ات نیست همه جارو دنبالش گشت: ببخشید دختریو ندید که با موهای تقریبا بلند و رنگ باشه. پرستار: اها ایشون
۴.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.