سرنوشت نفرین شده...
پارت 3
من پشت دیوار قایم شده بودم ولی حس اینکه ینفر داشت بهم نزدیک میشد...اصلا احساس امنیت نمیداد بهم.
همش نزدبک تر میشد و هر لحظه ترس بیشتر جلو فرارمو میگرفت.
حتی دیگه نمیتونستم تکون بخورم.بدنم قفل شده بود.نفسم حبس شد. از گوشه چشمم کفشاشو دیدم.معلوم بود خیلیییی گرونن. این برندو وقتی پولدار بودیم منم استفاده میکردم.
یه قدم دیگه اومد جلو تر اما من هنوزم داشتم کفشاشو نگا میکردم.
یه قدم دیگه اومد و وایستاد جلوم.
آرو آرو و با ترس نگاهمو یواش یواش آوردم سمت صورتش.
دستاش تو جیب کتش بود و یه بخش از موهاش ریخته بود رو سمت چپ صورتش. خببب باید اعتراف کنم خیلی جذاب بود.ولی من مث سگ میترسیدم.
با یه نیشخند نگام میکرد.
حدود پنج ثانیه اون با غرور نگام کرد و من از ترس خشکم زده بود.
بالاخره به حرف در اومدم و با من و من گفتم
-ب ب بدهیش...
پرید وسط حرفم و لحنمو مسخره کردو گفت:
+ب ب ب بدهیش؟
بعد یه خنده کوتاه از سر غرور زد و گفت:
+بدهیش چی؟دختر کوچولو
لحنش تمسخرآمیز بود
-ب بدهیش چنده...بگید...سعی میکنم جو...جورش کنم
من عملا پاس کن چک و بدهیای پدرم شده بودم
خندید و بهم گفت:
+فک کردی میتونی جبرانش کنی دختر کوچولو؟
اینو گفت و یه قدم نزدیک شد منم یه قدم رفتم عقب و خوردم به دیوار پشتم. یه کراپ مشکی تنم بود با یه شومیز سفید سه تا دکمه اول شومیز باز بود و وقتی خوردم به دیوار سمت چپ شومیز افتاد رو بازوم و بند کراپ معلوم شد.
خوشبختانه یکم از موهام جلوشو گرفت ولی بازم معلوم بود.
-م من سعیمو میکنم.
هنوزم ازش میترسیدم. از این بیشتر از همه افرادی که تا الان بابام بهشون باخته میترسیدم.
چشاشو کوچیک کرد و از سر تا پامو نگا کرد
+هوم
همینو گفت و برگشت نشست رو کاناپه یه سیگار دیگه روشن کرد.
کشید و فوتش کرد.
+خب.مستر کیم پولو میدی یااا
یکم مکث کرد و ادامه داد
+به قیمت جون دوتاتون تموم میشه...
خواستم بپرم وسط ولی یه صدایی از درونم گفت خفه شم
پدر عوضیم (علامتش:K)در جواب گفت: Kجناب جئون...
سرشو انداخت پایین
چقدررر از این مرد متنفر بودم
Kم من نمیتونم این هزینه رو بدم تنها دارایی من این خونس
صرفه کرد و گفت
K میتونم این خونرو بدم؟
عصبی شدمو و با داد گفتم
-چی میگی عوضی میخوای خونرم بدی بره؟
اونم با داد گفت
Kخفه شو و گوه اضافه نخور
مردی که رو کاناپه نشسته بود خیلی ریلکس اومد نزدیک پدرم. رو یه زانوش نشست و چونه پدرمو به یا دست گرفت.
سیگارو کرد تو چشش و فریاد پدرم باعث شد خونه که بهتره بگم خرابه یکم لرزید.
+میخوای این آشغالدونی رو بدی بهم؟
حرفاش بی حس بود خودشم ریلکس
خواستم بیام جلو ولی یکی از اون مردای قوی هیکل که تا چند دقیقه پیش داشتن...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
من پشت دیوار قایم شده بودم ولی حس اینکه ینفر داشت بهم نزدیک میشد...اصلا احساس امنیت نمیداد بهم.
همش نزدبک تر میشد و هر لحظه ترس بیشتر جلو فرارمو میگرفت.
حتی دیگه نمیتونستم تکون بخورم.بدنم قفل شده بود.نفسم حبس شد. از گوشه چشمم کفشاشو دیدم.معلوم بود خیلیییی گرونن. این برندو وقتی پولدار بودیم منم استفاده میکردم.
یه قدم دیگه اومد جلو تر اما من هنوزم داشتم کفشاشو نگا میکردم.
یه قدم دیگه اومد و وایستاد جلوم.
آرو آرو و با ترس نگاهمو یواش یواش آوردم سمت صورتش.
دستاش تو جیب کتش بود و یه بخش از موهاش ریخته بود رو سمت چپ صورتش. خببب باید اعتراف کنم خیلی جذاب بود.ولی من مث سگ میترسیدم.
با یه نیشخند نگام میکرد.
حدود پنج ثانیه اون با غرور نگام کرد و من از ترس خشکم زده بود.
بالاخره به حرف در اومدم و با من و من گفتم
-ب ب بدهیش...
پرید وسط حرفم و لحنمو مسخره کردو گفت:
+ب ب ب بدهیش؟
بعد یه خنده کوتاه از سر غرور زد و گفت:
+بدهیش چی؟دختر کوچولو
لحنش تمسخرآمیز بود
-ب بدهیش چنده...بگید...سعی میکنم جو...جورش کنم
من عملا پاس کن چک و بدهیای پدرم شده بودم
خندید و بهم گفت:
+فک کردی میتونی جبرانش کنی دختر کوچولو؟
اینو گفت و یه قدم نزدیک شد منم یه قدم رفتم عقب و خوردم به دیوار پشتم. یه کراپ مشکی تنم بود با یه شومیز سفید سه تا دکمه اول شومیز باز بود و وقتی خوردم به دیوار سمت چپ شومیز افتاد رو بازوم و بند کراپ معلوم شد.
خوشبختانه یکم از موهام جلوشو گرفت ولی بازم معلوم بود.
-م من سعیمو میکنم.
هنوزم ازش میترسیدم. از این بیشتر از همه افرادی که تا الان بابام بهشون باخته میترسیدم.
چشاشو کوچیک کرد و از سر تا پامو نگا کرد
+هوم
همینو گفت و برگشت نشست رو کاناپه یه سیگار دیگه روشن کرد.
کشید و فوتش کرد.
+خب.مستر کیم پولو میدی یااا
یکم مکث کرد و ادامه داد
+به قیمت جون دوتاتون تموم میشه...
خواستم بپرم وسط ولی یه صدایی از درونم گفت خفه شم
پدر عوضیم (علامتش:K)در جواب گفت: Kجناب جئون...
سرشو انداخت پایین
چقدررر از این مرد متنفر بودم
Kم من نمیتونم این هزینه رو بدم تنها دارایی من این خونس
صرفه کرد و گفت
K میتونم این خونرو بدم؟
عصبی شدمو و با داد گفتم
-چی میگی عوضی میخوای خونرم بدی بره؟
اونم با داد گفت
Kخفه شو و گوه اضافه نخور
مردی که رو کاناپه نشسته بود خیلی ریلکس اومد نزدیک پدرم. رو یه زانوش نشست و چونه پدرمو به یا دست گرفت.
سیگارو کرد تو چشش و فریاد پدرم باعث شد خونه که بهتره بگم خرابه یکم لرزید.
+میخوای این آشغالدونی رو بدی بهم؟
حرفاش بی حس بود خودشم ریلکس
خواستم بیام جلو ولی یکی از اون مردای قوی هیکل که تا چند دقیقه پیش داشتن...
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۳.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.