p43
به ماشینش گاز دادو رفت
پنجره رو نبسته بودم که با صدای پشت سرم برگشتم و دستم خورد به دماغش
&آخ آیییی دماغ خوشگلمو ناقص کردی
+خوب زوره پشت سرم موندی
&میبینم باهم دوست شدین
+اره..حتی باهم رلیم
&واووو مبارکه پس من چی؟
+تو چی؟
&منم رل موخوام
+لوس بازی درنیار برات پیدا میشه
&اوففف اوکی
+من میرم بخوابم شب بخیر
(فردا بعدازظهر ۳:۰۰)
جلوی در منتظرش موندم با لباسای اسپرت سوار ماشین شد
+واو جذاب شدی
_به تو که نمیرسم..خوب بریم که همه منتظرن
(۲۰ دقیقه بعد)
وارد خونه شدیم
+سلام
م.ج:سلام دخترم
مادر.ج:سلام پسرم بیاین بشینین که مارو کنجکاو کردین چیشده؟
+بابا کو؟
م.ج:پدرت میاد واسش کار پیش اومده
+اوکی..اهم مامان...خاله...میخواستم یه یز مهمی رو بهتون بگم
مادر جیمین و جی هی: بگین؟
_+ما همو دوست داریم
سکوتی بدی تو خونه پیچید سرم پایین بود وقتی بالا آوردم با چهار جفت چشم روبرو شدم و بعد صدای خنده و بغل کردنشون رو دیدم
م.ج:وایییییی خواهر بلاخره بچه هامون بهم رسیدن
مادر.جیمین:خوشحالم خیلی خوشحالم
+او..اوما الان شما ناراحت نیستین
پ.ج:چیشده؟
م.ج:عزیزم جیمین و جی هی همو دسوت دارن
پ.ج:مبارکه..من میرم خوابم میاد
+هوم؟
_چیشد؟
+نفهمیدم هیچی سر در نمیارم
م.ج:هیچی فقط ما بهتون شک داشتیم از همون اول فهمیدیم که همو دوست دارین و باهم شرط بستیم که اگه بهم رسیدن بهتون گیر ندیم
+یاااا اومااااا
رفتم و تو آغوش مادرم خودمو انداختم جیمینم مادرشو بغل کرد بهش نگاه انداختم بهم چشمک زد و روشو برگردوند
(دوماه بعد)
_چاگیا امروز تولد دوستمه میای؟
+اوهوم کی؟
_شب
+چرا الان میگی؟
&از دست این دختر خوب شاید خواست دیرتر بگه
+باید زودتر میگفت
_یادم رفت ببخشید
+این دفعه میبخشت حالا کیا هستن؟
_نانسی با تهیونگ(باهم رلن) فلیکس سوبین تهیون و دوستاش و دوست دختراشون بعد خیلی از دوستاش
+فلیکس و سوبین؟اوناهم هستن؟واییی دلم واسشون تنگ شده
_تولد سانمی هست
+چییی؟لی سانمی؟
_اوهوم
+واییییی یس بلاخره میبینمش
&درمورد کی حرف میزنین؟
+سانمی دوست جیمین تو ندیدی
&اوهوم...منم دعوتم دیگه؟
+اره بابا
_نوچ
+اره
_نه
+ارهههه
_نههههه
+واسه چی؟
_چونکه زیرا
+یاااااا جیمین اعصابم منو بهم نریز جی کی دوست منه اگه اون نیاد منم نمیام
_اون آخه کیلویی چنده هی دور و برت میپلکه؟
&هوی با من درست حرف بزن
_من با دوست دخترم تو دخالت نکن
+جیمین داری زیاده روی میکنی جونگ کوک دوستمه اگه اونو نمیخوای پس بهتره بگم منم از ذهنت بیرون کن
_جی هی
چیزی نگفتم و رفتم اتاقم (هنوزم تو همون خونه ای که جی هی خریده بود زندگی میکنن)
روی تختم نشسته بودم که صدای در اومد و بعد تخت بالا پایین شد از پشت بغلم کرد و سرشو رو شونم گذاشت
_مادرت میخوام باهات بد رفتاری کردم میخواستم کمی شوخی کنم ولی...
+اوک...بزار آماده بشم بریم
(ساعت ۶:۵۸ دقیقه هست)
پیراهن قرمز مخملی رو پوشیدم و موهامو که چند روزی بود سیاه کرده بوده رو باز گذاشتم رفتم سالن جیمین که آماده رو مبل نشسته بود بهم نگاهی کرد
_واووو چرا انقدر تو خوشگلی
+تقصیر منه؟
_نه بیب بریم؟
+بریم...جی کی آماده ای؟
_جی کی جونت رفته
+کجا؟
_من خودم بهش آدرس دادم رفت گفتم شاید اگه تنها اونجا باشه یکی براش پیدا بشه خیلی سینگل مونده
+دیونه..بریم
بعد نیم ساعت رسیدیم ماشین جونگ کوک دم در بود رفتیم داخل حیاط معلومه که سانمی خانمم پولداره جونگ کوک رو با نانسی پیدا کردم داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن
+واوو اونجارو
_هه معلومه زود دست به کار شده
+اره
رفتم پیش سانمی همو بغل کردیم و باهم حرف زدیم فلیکس و سوبینم دیدم بعد اینکه ساعت ۱۲ شد کم کم باید میرفتیم تهیونگ و نانسی هم باید خونشون پیاده میکردیم هندز سوار ماشین نشده بودم که صدای یک شخص و شنیدم و بعد صدای تفنگ
پنجره رو نبسته بودم که با صدای پشت سرم برگشتم و دستم خورد به دماغش
&آخ آیییی دماغ خوشگلمو ناقص کردی
+خوب زوره پشت سرم موندی
&میبینم باهم دوست شدین
+اره..حتی باهم رلیم
&واووو مبارکه پس من چی؟
+تو چی؟
&منم رل موخوام
+لوس بازی درنیار برات پیدا میشه
&اوففف اوکی
+من میرم بخوابم شب بخیر
(فردا بعدازظهر ۳:۰۰)
جلوی در منتظرش موندم با لباسای اسپرت سوار ماشین شد
+واو جذاب شدی
_به تو که نمیرسم..خوب بریم که همه منتظرن
(۲۰ دقیقه بعد)
وارد خونه شدیم
+سلام
م.ج:سلام دخترم
مادر.ج:سلام پسرم بیاین بشینین که مارو کنجکاو کردین چیشده؟
+بابا کو؟
م.ج:پدرت میاد واسش کار پیش اومده
+اوکی..اهم مامان...خاله...میخواستم یه یز مهمی رو بهتون بگم
مادر جیمین و جی هی: بگین؟
_+ما همو دوست داریم
سکوتی بدی تو خونه پیچید سرم پایین بود وقتی بالا آوردم با چهار جفت چشم روبرو شدم و بعد صدای خنده و بغل کردنشون رو دیدم
م.ج:وایییییی خواهر بلاخره بچه هامون بهم رسیدن
مادر.جیمین:خوشحالم خیلی خوشحالم
+او..اوما الان شما ناراحت نیستین
پ.ج:چیشده؟
م.ج:عزیزم جیمین و جی هی همو دسوت دارن
پ.ج:مبارکه..من میرم خوابم میاد
+هوم؟
_چیشد؟
+نفهمیدم هیچی سر در نمیارم
م.ج:هیچی فقط ما بهتون شک داشتیم از همون اول فهمیدیم که همو دوست دارین و باهم شرط بستیم که اگه بهم رسیدن بهتون گیر ندیم
+یاااا اومااااا
رفتم و تو آغوش مادرم خودمو انداختم جیمینم مادرشو بغل کرد بهش نگاه انداختم بهم چشمک زد و روشو برگردوند
(دوماه بعد)
_چاگیا امروز تولد دوستمه میای؟
+اوهوم کی؟
_شب
+چرا الان میگی؟
&از دست این دختر خوب شاید خواست دیرتر بگه
+باید زودتر میگفت
_یادم رفت ببخشید
+این دفعه میبخشت حالا کیا هستن؟
_نانسی با تهیونگ(باهم رلن) فلیکس سوبین تهیون و دوستاش و دوست دختراشون بعد خیلی از دوستاش
+فلیکس و سوبین؟اوناهم هستن؟واییی دلم واسشون تنگ شده
_تولد سانمی هست
+چییی؟لی سانمی؟
_اوهوم
+واییییی یس بلاخره میبینمش
&درمورد کی حرف میزنین؟
+سانمی دوست جیمین تو ندیدی
&اوهوم...منم دعوتم دیگه؟
+اره بابا
_نوچ
+اره
_نه
+ارهههه
_نههههه
+واسه چی؟
_چونکه زیرا
+یاااااا جیمین اعصابم منو بهم نریز جی کی دوست منه اگه اون نیاد منم نمیام
_اون آخه کیلویی چنده هی دور و برت میپلکه؟
&هوی با من درست حرف بزن
_من با دوست دخترم تو دخالت نکن
+جیمین داری زیاده روی میکنی جونگ کوک دوستمه اگه اونو نمیخوای پس بهتره بگم منم از ذهنت بیرون کن
_جی هی
چیزی نگفتم و رفتم اتاقم (هنوزم تو همون خونه ای که جی هی خریده بود زندگی میکنن)
روی تختم نشسته بودم که صدای در اومد و بعد تخت بالا پایین شد از پشت بغلم کرد و سرشو رو شونم گذاشت
_مادرت میخوام باهات بد رفتاری کردم میخواستم کمی شوخی کنم ولی...
+اوک...بزار آماده بشم بریم
(ساعت ۶:۵۸ دقیقه هست)
پیراهن قرمز مخملی رو پوشیدم و موهامو که چند روزی بود سیاه کرده بوده رو باز گذاشتم رفتم سالن جیمین که آماده رو مبل نشسته بود بهم نگاهی کرد
_واووو چرا انقدر تو خوشگلی
+تقصیر منه؟
_نه بیب بریم؟
+بریم...جی کی آماده ای؟
_جی کی جونت رفته
+کجا؟
_من خودم بهش آدرس دادم رفت گفتم شاید اگه تنها اونجا باشه یکی براش پیدا بشه خیلی سینگل مونده
+دیونه..بریم
بعد نیم ساعت رسیدیم ماشین جونگ کوک دم در بود رفتیم داخل حیاط معلومه که سانمی خانمم پولداره جونگ کوک رو با نانسی پیدا کردم داشتن باهم حرف میزدن و میخندیدن
+واوو اونجارو
_هه معلومه زود دست به کار شده
+اره
رفتم پیش سانمی همو بغل کردیم و باهم حرف زدیم فلیکس و سوبینم دیدم بعد اینکه ساعت ۱۲ شد کم کم باید میرفتیم تهیونگ و نانسی هم باید خونشون پیاده میکردیم هندز سوار ماشین نشده بودم که صدای یک شخص و شنیدم و بعد صدای تفنگ
۶۵.۲k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.