پارت ۱۰
ویو جیمین
از بس وودکا خورده بودم داشت خوابم میگرفت. به زور بلند شدم و رفتم تو گوشیم و عکس پروفایل ا.ت رو باز کردم. من چجوری تونستم دستی دستی عشقمو از دست بدم؟ همونجا بی هوش شدم.
فردا صبح
روی زمین خوابم برده بود. به سختی با درد دستم یلند شدم. امروز کلاس زبان داشتم اما اصلا نمیتونستم تو چشمای ا.ت نگاه کنم. از طرفی هم چون تازه اومده بودم توی اون کلاس اگه غیبت میکردم درست نبود. با هر بدبختی بود خودمو رسوندم بیمارستان و رفتم تو تا دستمو ببندن. پرستاره دستمو بست و گفت خدا رحم کرده که شیشه ها به عصب نخورده. از بیمارستان اومدم بیرون و رفتم سمت کلاس
ویو ا.ت
اونشب همه چیزو واسه یونا تعریف کردم. حالم خراب بود. اونم همچین حالش بهتر از من نبود. از بس گریه کرده بودم خوابم برده بود. یونا هم پیش من خوابیده بود. صبح از خواب بیدار شدم که دیدم یونا خوابه. بیدارش کردم و گفتم باید بریم مدرسه اما اون یونیفرم مدرسه همراش نبود واسه همین سریع رفتیم خونشون و یونیفرمشو پوشید و کتاباشو جمع کرد و با هن رفتیم مدرسه. زیر چشمام گود بود از بس گریه کرده بودم. بازم جک پیداش شد. هوفففف خدایا این نمیخواد دست از سرم برداره؟
جک. ا.ت چطوری؟ گریه کردی؟ حالت خوبه؟
ا.ت. جک توروخدا انروز اصلا حالم خوب نیست. امروز ولم کن
جک. باشه عشقم
این عشقم گفتنش واسه یه هفته بس بود. ای خدا یعنی میشه منم یا روز خوش ببینم؟ با یونا رفتیم سر کلاس که معلم ریاضیمون اومد. هیچی از حرفاش نفهمیدم که یهو گفت برم پای تخته. یه مسئله ریاضی نوشته بود. مسئله سختی بود اما قبلا کوک بهم گفته بود چجوری حلش کنم. منم سریع رفتم و حلش کردم. جوابش میشد ۱۷۴. معلم بهم گفت غلطه و گفت برم بشینم سر جام. خودش مسئله رو حل کرد. جواب بازم شد ۱۷۴. خدایا مال من که درست بود این زنیکه چرا ایراد گرفت؟ یه جوری انگار حرفمو شنیده باشه گفت من راه حلم راه حلی که اون گفته بود نبود. اول صبحی هم این شروع کرده. مثل اینکه من امروز قرار نیست مثل یه آدم عادی زندگی کنم. مدرسه تموم شد و یونا رفت خونشون منم رفتم خونمون. شت امروز کلاس زبان دارم. نشستم تکالیفشو نوشتم و کتابامو گذاشتم تو کیفم. رفتم سر کلاس. جیمین هنوز نیونده بود. اصا به من چه؟ هر وقت خواست بیاد هر وقت هم نخواست نیاد. ۵ مین بعد دیدم از در کلاس اومد تو. دستش باند پیچی شده بود. یعنی چی شده. اومد نشست کنار منم اصلا بهش اهمیت ندادم که یه دفعه دیدم داره یه چیزی میچکه رو زمین. ودف؟ خون بود. نگاه کردم دیدم داره از دست جیمین میریزه. خودشم حالش خوب نبود. خیلی بی حال بود. معلم هم که متوجه شده بود جیمینو صدا میزد اما جواب نمیداد
ا.ت. جیمین
جیمین. .......
ا.ت. جیمین
جیمین. .......
ا.ت. جیمین ( صدای بلند )
جیمین. .......
نه اینطوری نمیشه. از معلم اجازه گرفتم ببرمش بیمارستان. دستشو انداختم رو کولم و از توی جیبش سوییچ ماشینشو در آوردم. رفتم سمت ماشینش و در رو باز کردم و جیمینو تو ماشین گذاشتم. خدایا من گواهی نامه ندارم چیکار کنم؟ پوففف مجبورم برونم. چارهی دیگه ای ندارم. رفتم سمت بیمارستان و سریع جیمینو بردن تو. خیلی استرس داشتم. بعد از یک ساعت دکتر اومد بیرون رفتم سمتش
دکتر. شما همراه پارک جیمینی؟
ا.ت. بله
دکتر. خب دوست پسرتون دستش بدجور آسیب دیده بود. ما قبلا براشون دستشونو باند پیچی کرده بودیم اما مثل اینگه اوضاع از اون چیزی که فکر میکردیم بدتره. ما فکر میکردیم شیشه ها به عصب نخوردن اما یک تیکه از شیشه ها توی عصب بوده. شانس آوردن که دستشون فلج نشده چون زود رسیدن. ما دستشونو گچ گرفتیم و تا یک ماه نباید به هیچ عنوان با دستشون کاری انجام بدن. ایشالا حالشون زود خوب میشه
با هر کلمه ای که دکتر میگفت حالم بدتر میشد
ا.ت. کی میتونم مرخصش کنم؟
دکتر. به خاطر آرام بخش ها هنوز بی هوشه. هر وقت به هوش اومد میتونید ببریدش. اما حتما ماه دیگه بیاریدش تا گچ دستشو باز کنیم
ا.ت. ممنون
رفتم تا کارای ترخیصشو انجام بدم.
بعد از ۳۰ مین کارا رو انجام دادم و رفتم تو اتاقش تا ببینم به هوش اومده یا نه
از بس وودکا خورده بودم داشت خوابم میگرفت. به زور بلند شدم و رفتم تو گوشیم و عکس پروفایل ا.ت رو باز کردم. من چجوری تونستم دستی دستی عشقمو از دست بدم؟ همونجا بی هوش شدم.
فردا صبح
روی زمین خوابم برده بود. به سختی با درد دستم یلند شدم. امروز کلاس زبان داشتم اما اصلا نمیتونستم تو چشمای ا.ت نگاه کنم. از طرفی هم چون تازه اومده بودم توی اون کلاس اگه غیبت میکردم درست نبود. با هر بدبختی بود خودمو رسوندم بیمارستان و رفتم تو تا دستمو ببندن. پرستاره دستمو بست و گفت خدا رحم کرده که شیشه ها به عصب نخورده. از بیمارستان اومدم بیرون و رفتم سمت کلاس
ویو ا.ت
اونشب همه چیزو واسه یونا تعریف کردم. حالم خراب بود. اونم همچین حالش بهتر از من نبود. از بس گریه کرده بودم خوابم برده بود. یونا هم پیش من خوابیده بود. صبح از خواب بیدار شدم که دیدم یونا خوابه. بیدارش کردم و گفتم باید بریم مدرسه اما اون یونیفرم مدرسه همراش نبود واسه همین سریع رفتیم خونشون و یونیفرمشو پوشید و کتاباشو جمع کرد و با هن رفتیم مدرسه. زیر چشمام گود بود از بس گریه کرده بودم. بازم جک پیداش شد. هوفففف خدایا این نمیخواد دست از سرم برداره؟
جک. ا.ت چطوری؟ گریه کردی؟ حالت خوبه؟
ا.ت. جک توروخدا انروز اصلا حالم خوب نیست. امروز ولم کن
جک. باشه عشقم
این عشقم گفتنش واسه یه هفته بس بود. ای خدا یعنی میشه منم یا روز خوش ببینم؟ با یونا رفتیم سر کلاس که معلم ریاضیمون اومد. هیچی از حرفاش نفهمیدم که یهو گفت برم پای تخته. یه مسئله ریاضی نوشته بود. مسئله سختی بود اما قبلا کوک بهم گفته بود چجوری حلش کنم. منم سریع رفتم و حلش کردم. جوابش میشد ۱۷۴. معلم بهم گفت غلطه و گفت برم بشینم سر جام. خودش مسئله رو حل کرد. جواب بازم شد ۱۷۴. خدایا مال من که درست بود این زنیکه چرا ایراد گرفت؟ یه جوری انگار حرفمو شنیده باشه گفت من راه حلم راه حلی که اون گفته بود نبود. اول صبحی هم این شروع کرده. مثل اینکه من امروز قرار نیست مثل یه آدم عادی زندگی کنم. مدرسه تموم شد و یونا رفت خونشون منم رفتم خونمون. شت امروز کلاس زبان دارم. نشستم تکالیفشو نوشتم و کتابامو گذاشتم تو کیفم. رفتم سر کلاس. جیمین هنوز نیونده بود. اصا به من چه؟ هر وقت خواست بیاد هر وقت هم نخواست نیاد. ۵ مین بعد دیدم از در کلاس اومد تو. دستش باند پیچی شده بود. یعنی چی شده. اومد نشست کنار منم اصلا بهش اهمیت ندادم که یه دفعه دیدم داره یه چیزی میچکه رو زمین. ودف؟ خون بود. نگاه کردم دیدم داره از دست جیمین میریزه. خودشم حالش خوب نبود. خیلی بی حال بود. معلم هم که متوجه شده بود جیمینو صدا میزد اما جواب نمیداد
ا.ت. جیمین
جیمین. .......
ا.ت. جیمین
جیمین. .......
ا.ت. جیمین ( صدای بلند )
جیمین. .......
نه اینطوری نمیشه. از معلم اجازه گرفتم ببرمش بیمارستان. دستشو انداختم رو کولم و از توی جیبش سوییچ ماشینشو در آوردم. رفتم سمت ماشینش و در رو باز کردم و جیمینو تو ماشین گذاشتم. خدایا من گواهی نامه ندارم چیکار کنم؟ پوففف مجبورم برونم. چارهی دیگه ای ندارم. رفتم سمت بیمارستان و سریع جیمینو بردن تو. خیلی استرس داشتم. بعد از یک ساعت دکتر اومد بیرون رفتم سمتش
دکتر. شما همراه پارک جیمینی؟
ا.ت. بله
دکتر. خب دوست پسرتون دستش بدجور آسیب دیده بود. ما قبلا براشون دستشونو باند پیچی کرده بودیم اما مثل اینگه اوضاع از اون چیزی که فکر میکردیم بدتره. ما فکر میکردیم شیشه ها به عصب نخوردن اما یک تیکه از شیشه ها توی عصب بوده. شانس آوردن که دستشون فلج نشده چون زود رسیدن. ما دستشونو گچ گرفتیم و تا یک ماه نباید به هیچ عنوان با دستشون کاری انجام بدن. ایشالا حالشون زود خوب میشه
با هر کلمه ای که دکتر میگفت حالم بدتر میشد
ا.ت. کی میتونم مرخصش کنم؟
دکتر. به خاطر آرام بخش ها هنوز بی هوشه. هر وقت به هوش اومد میتونید ببریدش. اما حتما ماه دیگه بیاریدش تا گچ دستشو باز کنیم
ا.ت. ممنون
رفتم تا کارای ترخیصشو انجام بدم.
بعد از ۳۰ مین کارا رو انجام دادم و رفتم تو اتاقش تا ببینم به هوش اومده یا نه
۴.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.