پارت پنجاه و دوم where are you کجایی؟ به روایت زیحا:
مرد بعد از زدن حرفش انجا را ترک کرد.رزالین کنار الی نشست و به او نگاه کرد:
"الی؟"
با خود گفت انگار خیلی ضایع در حال فکر کردن است.
"بله..."
"میخوای بریم بیرون؟...زیاد اشپزخونه موندیم."
الی برگه ها و خودکار ها را از روی میز جمع کرد و بلند شد.در مقابل سوال رزالین مقاومتی نکرد.میخواست در هوای ازاد تنفس کند.
"خب...از فردا میای؟"
رزالین و او روی صندلی فلزی کوتاه روی چمن ها نشستند.
"نمیدونم فکر نمی کنم."
خورشید بالای سرشان می تابید.لباس رزالین درخشنده تر شده بود.چمن ها خشک شده بودند،با اینکه خانم الموند به انها اب داده بود.
"چرا؟"
رزالین ابرو هایش را جمع کرد و به او نگاه کرد.
"حقوقت کمه؟"
"نه اتفاقا خیلی زیاده."
الی نمیتوانست به چشم های رزالین نگاه کند.
"جیمین چیزی بهت گفته؟"
بند کیفش را در دستش گرفته بود و می پیچاند.به پولک های لباس رزالین خیره شد.از نزدیک فهمید پولک ها، مربعی اند.
"اره؟"
الی می خواست چیزی بگوید اما چیزی مانع اش میشد.چیزی در درونش...
"نه من فقط..."
رزالین نگاهش را از او گرفت و به درخت های رو به رویش نگاه کرد.صدای جیمین از خانه می امد که با خانم استنلی درباره رنگ کراوات حرف میزد.
"میدونم...خودم میدونم."
بدون اینکه به الی نگاه کند،ادامه داد:
"گفته کنار من باشی؟"
"خب...اره"
"خودت چی؟دوست داری کار کنی؟"
الی به من من افتاده بود.
"من...فقط..."
"به حرف جیمین توجه نکن،فکر کن نشنیدی...اگه دوست داری برای ما کار کنی،از فردا بیا"
جیمین او را از دور صدا میزد.
"عزیزم؟میای ببینی این طرح چطوره؟"
رزالین از روی صندلی بلند شد.حالا الی از پایین او را می دید.چون رو به روی خورشید ایستاده بود،الی او را مثل سایه می دید.
"کار به عنوان همون چیزی که به خاطرش اومدی"
داشت از پله ها بالا میرفت.
"برنامه نویسی."
الی تنها در حیاط خلوت انجا روی صندلی ماند...
"الی؟"
با خود گفت انگار خیلی ضایع در حال فکر کردن است.
"بله..."
"میخوای بریم بیرون؟...زیاد اشپزخونه موندیم."
الی برگه ها و خودکار ها را از روی میز جمع کرد و بلند شد.در مقابل سوال رزالین مقاومتی نکرد.میخواست در هوای ازاد تنفس کند.
"خب...از فردا میای؟"
رزالین و او روی صندلی فلزی کوتاه روی چمن ها نشستند.
"نمیدونم فکر نمی کنم."
خورشید بالای سرشان می تابید.لباس رزالین درخشنده تر شده بود.چمن ها خشک شده بودند،با اینکه خانم الموند به انها اب داده بود.
"چرا؟"
رزالین ابرو هایش را جمع کرد و به او نگاه کرد.
"حقوقت کمه؟"
"نه اتفاقا خیلی زیاده."
الی نمیتوانست به چشم های رزالین نگاه کند.
"جیمین چیزی بهت گفته؟"
بند کیفش را در دستش گرفته بود و می پیچاند.به پولک های لباس رزالین خیره شد.از نزدیک فهمید پولک ها، مربعی اند.
"اره؟"
الی می خواست چیزی بگوید اما چیزی مانع اش میشد.چیزی در درونش...
"نه من فقط..."
رزالین نگاهش را از او گرفت و به درخت های رو به رویش نگاه کرد.صدای جیمین از خانه می امد که با خانم استنلی درباره رنگ کراوات حرف میزد.
"میدونم...خودم میدونم."
بدون اینکه به الی نگاه کند،ادامه داد:
"گفته کنار من باشی؟"
"خب...اره"
"خودت چی؟دوست داری کار کنی؟"
الی به من من افتاده بود.
"من...فقط..."
"به حرف جیمین توجه نکن،فکر کن نشنیدی...اگه دوست داری برای ما کار کنی،از فردا بیا"
جیمین او را از دور صدا میزد.
"عزیزم؟میای ببینی این طرح چطوره؟"
رزالین از روی صندلی بلند شد.حالا الی از پایین او را می دید.چون رو به روی خورشید ایستاده بود،الی او را مثل سایه می دید.
"کار به عنوان همون چیزی که به خاطرش اومدی"
داشت از پله ها بالا میرفت.
"برنامه نویسی."
الی تنها در حیاط خلوت انجا روی صندلی ماند...
۳.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.