-【رمان عشق خطرناک】-
-【رمان عشق خطرناک】-
[پارت ۳]
_"صبح آن رو مثال ساعت ۸ صبح".._
از گفته موری سان: به آکاتاگاوا بگین بیاد تو اتاقم..>
_چند دقیقه بعد.._
آکاتاگاوا: بله رئیس کارم داشتین؟+
موری: اوهوم.،چویا میگه چند روزی هستش که چندتا آدم مشکوک به شهر اومدن و ممکنه بخواهند دردسری برای ما _=(یعنی مافیای بندر)_ درست بکنن لطفا برامون تتو شونو در بیار و به بین چه کاره هستن..
.
.
آکاتاگاوا:چشم رسیدگی میکنم...
راوی:آکاتاگاوا به ساعتش نگاهی کرد و گفت:خب ساعت الان ساعت ۱۰ شب هست به گفته رئیس حتما اینجا توی این کوچه میرن ....برین سریع تو کوچه = _(منظور به بادیگارد و سرباز ها اطرافش که همراهش بودن)..._
راوی:سرباز هاش رفتن خود آکاتاگاوا جلوی کوچه وایساد بود و منتظر بود که یه دفه ای ۵ دقیقه بعد یکی از اونا اومد و گفت... گرفتیمشون آکاتاگاوا رفت داخل کوچه
کوچه خیلی تاریک بود سریع گروگانشون گرفتن و سرباز ها و بادیگارد ها رفتن و اونارو با خودشون بردن ولی آکاتاگاوا موندش و اطرافش رو میگشت که یه دفعه ای فاکوزاوا اومد داخل کوچه اون رئیس آژانس بود باید فرار میکرد اون گفت
راشومون و از ساختمان ها رفت بالا و فرار کردم...
.
.
.
_*(الان زمان حال داستان)*_
_ادامه پارت بعدی_
فالو لایک و کامنت یادت نره❤️😍
『کپی حرام』
[پارت ۳]
_"صبح آن رو مثال ساعت ۸ صبح".._
از گفته موری سان: به آکاتاگاوا بگین بیاد تو اتاقم..>
_چند دقیقه بعد.._
آکاتاگاوا: بله رئیس کارم داشتین؟+
موری: اوهوم.،چویا میگه چند روزی هستش که چندتا آدم مشکوک به شهر اومدن و ممکنه بخواهند دردسری برای ما _=(یعنی مافیای بندر)_ درست بکنن لطفا برامون تتو شونو در بیار و به بین چه کاره هستن..
.
.
آکاتاگاوا:چشم رسیدگی میکنم...
راوی:آکاتاگاوا به ساعتش نگاهی کرد و گفت:خب ساعت الان ساعت ۱۰ شب هست به گفته رئیس حتما اینجا توی این کوچه میرن ....برین سریع تو کوچه = _(منظور به بادیگارد و سرباز ها اطرافش که همراهش بودن)..._
راوی:سرباز هاش رفتن خود آکاتاگاوا جلوی کوچه وایساد بود و منتظر بود که یه دفه ای ۵ دقیقه بعد یکی از اونا اومد و گفت... گرفتیمشون آکاتاگاوا رفت داخل کوچه
کوچه خیلی تاریک بود سریع گروگانشون گرفتن و سرباز ها و بادیگارد ها رفتن و اونارو با خودشون بردن ولی آکاتاگاوا موندش و اطرافش رو میگشت که یه دفعه ای فاکوزاوا اومد داخل کوچه اون رئیس آژانس بود باید فرار میکرد اون گفت
راشومون و از ساختمان ها رفت بالا و فرار کردم...
.
.
.
_*(الان زمان حال داستان)*_
_ادامه پارت بعدی_
فالو لایک و کامنت یادت نره❤️😍
『کپی حرام』
۹۸۱
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.