Part 28
Part 28
سویون: داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد خودش بود جیمین جواب دادم...
سویون: بله؟
جیمین: دارم میام
سویون: باشه
جیمین: ببین من نمیدونم چیکار کردم گه ناراحتی و این موضوع رو با هم حل میکنیم پس وقتی اومدم عاشقانه رفتار کن...
سویون: باش
جیمین گوشی رو قطع کرد سویون از پله ها پایین رفت همه جمع بودن و اون کای عوضی هم اینجا بود...یه کم که نشستن زنگ خورد و سویون با ذوق به طرف در رفت...
ناستیا: کیه؟
سویون: مهمون من
ناستیا: میدونم کیه؟
سویون: میبینید
سویون در عمارت رو باز کرد که مرد جذاب و قد بلند و چهار شونه ای جلوی در ظاهر شد...که همه شوکه بهش نگاه میکردن یه نگاهی کرد و عینکش رو برداشت نگاهش رو از روی سویون بر نمیداش و با لبخند نگاش میکرد
سویون: نمیخوای بیای تو؟😊
جیمین:چرا عزیزم
جیمین اومد تو و سویون پرید بغلش جیمیمن هم سفت سویون بغل کرد
جیمین: اخیشششش خستگیم در رفت
سویون: اهوم دلم برات تنگ شده بود عشقمم
جیمین: منم همینطور
کل خوانواده با تعجب به اون دو تا خیره بودن و کای که داشت منفجر میشد از قیافش معلوم بود ناستیا از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت...
ناستیا: معلوم هست چه غلطی میکنی نامزدت اینجا نشسته بعد تو میری بغل یه مرد غریبه؟
سویون از بغل جیمین پایین اومد که جیمین جلوی سویون ایستاد...
جیمین: ببخشید ولی اینی که داری میگی مال منه...
سویون: مامان بابا معرفی میکنم پارک جیمین عضو گروه بی تی اس...
همه با تعجب به هم نگاه میکرد که ناستیا به طرفشون اومد...
ناستیا: اوهه آقای پارک شرمنده بفرمایید
جیمین وارد خونه شد و روی یه مبل نشست و سویون هم اومد کنارش نشست کای از عصبانیت قرمز شده بود و اصلا حرفی نمیزد و فقط منتظر یه جرقه بود که منفجر بشه که جیمین برای این که حرص کای رو در بیاره دستشو دور کمر سویون حلقه کرد و اونو تو بغلش کشید...
....
ادامه دارد..
سویون: داشتم آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد خودش بود جیمین جواب دادم...
سویون: بله؟
جیمین: دارم میام
سویون: باشه
جیمین: ببین من نمیدونم چیکار کردم گه ناراحتی و این موضوع رو با هم حل میکنیم پس وقتی اومدم عاشقانه رفتار کن...
سویون: باش
جیمین گوشی رو قطع کرد سویون از پله ها پایین رفت همه جمع بودن و اون کای عوضی هم اینجا بود...یه کم که نشستن زنگ خورد و سویون با ذوق به طرف در رفت...
ناستیا: کیه؟
سویون: مهمون من
ناستیا: میدونم کیه؟
سویون: میبینید
سویون در عمارت رو باز کرد که مرد جذاب و قد بلند و چهار شونه ای جلوی در ظاهر شد...که همه شوکه بهش نگاه میکردن یه نگاهی کرد و عینکش رو برداشت نگاهش رو از روی سویون بر نمیداش و با لبخند نگاش میکرد
سویون: نمیخوای بیای تو؟😊
جیمین:چرا عزیزم
جیمین اومد تو و سویون پرید بغلش جیمیمن هم سفت سویون بغل کرد
جیمین: اخیشششش خستگیم در رفت
سویون: اهوم دلم برات تنگ شده بود عشقمم
جیمین: منم همینطور
کل خوانواده با تعجب به اون دو تا خیره بودن و کای که داشت منفجر میشد از قیافش معلوم بود ناستیا از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت...
ناستیا: معلوم هست چه غلطی میکنی نامزدت اینجا نشسته بعد تو میری بغل یه مرد غریبه؟
سویون از بغل جیمین پایین اومد که جیمین جلوی سویون ایستاد...
جیمین: ببخشید ولی اینی که داری میگی مال منه...
سویون: مامان بابا معرفی میکنم پارک جیمین عضو گروه بی تی اس...
همه با تعجب به هم نگاه میکرد که ناستیا به طرفشون اومد...
ناستیا: اوهه آقای پارک شرمنده بفرمایید
جیمین وارد خونه شد و روی یه مبل نشست و سویون هم اومد کنارش نشست کای از عصبانیت قرمز شده بود و اصلا حرفی نمیزد و فقط منتظر یه جرقه بود که منفجر بشه که جیمین برای این که حرص کای رو در بیاره دستشو دور کمر سویون حلقه کرد و اونو تو بغلش کشید...
....
ادامه دارد..
۴۸۹
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.