رمان: بازی عشق
ویو آکاری
حوصلم سر رفته از بس بغض کردم بهتره از اتاقم برم بیرون هم به ندیمه ها کمک میکنم هم هوایی عوض میکنم .
از اتاق رفتم بیرون به پله ها رسیدمو رفتم پایین داخل آشپزخونه همه داشتن کار می کردن حتی یون جو رفتم پیشش .
ویو یون جو
داشتم ظرفا رو میشستم که ..
آکاری : کمک نمی خوای؟
یون جو: ها!! تویی! آره ولی از تو نه
آکاری: چرا آخه
یون جو : چون ممکنه ارباب عصبی بشه منم دوست ندارم دعوات کنه
آکاری: ولی آخه..
هنو همه ی حرفشو نزده بود که گفتم
یون جو: خواهش میکنم آکاری نمی خوام از دستت عصبی بشه
آکاری: باشه پس اونجا میشینم
بعدش رفتو رو صندلی نشست.
ویو جونگ سو
حوصلم سر رفته بود از اتاقم اومدم بیرون از طبقه ی بالا دیدم آکاری تو آشپز خونه نشسته رفتم پایین داخل آشپز خونه آکاری رو شو می کرد اونور نمی خواست منو ببینه ولش کردم
جونگ سو: یون جو شام حاضره ؟
یون جو: بله ارباب میز حاضره
جونگ سو: باشه من میرم .آکاری تو هم بیا
آکاری :چی؟ من ؟
جونگ سو: آره تو مگه چیه ؟
آکاری: باشه 😳
حوصلم سر رفته از بس بغض کردم بهتره از اتاقم برم بیرون هم به ندیمه ها کمک میکنم هم هوایی عوض میکنم .
از اتاق رفتم بیرون به پله ها رسیدمو رفتم پایین داخل آشپزخونه همه داشتن کار می کردن حتی یون جو رفتم پیشش .
ویو یون جو
داشتم ظرفا رو میشستم که ..
آکاری : کمک نمی خوای؟
یون جو: ها!! تویی! آره ولی از تو نه
آکاری: چرا آخه
یون جو : چون ممکنه ارباب عصبی بشه منم دوست ندارم دعوات کنه
آکاری: ولی آخه..
هنو همه ی حرفشو نزده بود که گفتم
یون جو: خواهش میکنم آکاری نمی خوام از دستت عصبی بشه
آکاری: باشه پس اونجا میشینم
بعدش رفتو رو صندلی نشست.
ویو جونگ سو
حوصلم سر رفته بود از اتاقم اومدم بیرون از طبقه ی بالا دیدم آکاری تو آشپز خونه نشسته رفتم پایین داخل آشپز خونه آکاری رو شو می کرد اونور نمی خواست منو ببینه ولش کردم
جونگ سو: یون جو شام حاضره ؟
یون جو: بله ارباب میز حاضره
جونگ سو: باشه من میرم .آکاری تو هم بیا
آکاری :چی؟ من ؟
جونگ سو: آره تو مگه چیه ؟
آکاری: باشه 😳
۳.۲k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.