my devil pt 6
{از زبان دازای}
کتابو گذاشتم کنار از تخت اومدم پایین و ریچاردو نگاه میکردم
چقدر کیوت خوابیده بود
اروم تکونش دادم که مث فشنگ پرید
×: من کجام؟!!!
+: توی ازمایشگاه
پاشو باید بریم سالن غذاخوری
×: برا چی؟
+: صبحونه کوفت کنی
×: اها پاشو بریم
بلند شدیم و رفتیم توی راهرو
+: ریچارد...
×: هوم؟
+: قراره از امروز رومون ازمایش کنن...
×: دروغ میگی...
+: نچ
×: یا خدا...
میریم تو سالن غذاخوری، نیم ساعت نیم ساعت بچه ها رو صدا میکردن و از اتاق شکنجه صدای جیغ صدها بچه میومد
ریچارد سر هر جیغ گوشاشو میگرفت
انگار از جیغ خوشش نمیاد یا میترسه
من خیلی ریلکس داشتم غذامو میخوردم که دیدم یه دختری با موهای قهوه ای بلند و چشمای قرمز دقیقا شبیه به من اومد
تازه دوهزاریم افتاد که کیه
(بله، تو این داستان دازای خواهر داره)
اون خواهرم بود، ملودی اوسامو
کلی زخم روی صورتش بود
به من نگاه کرد، جوری چشماش بی روح بود که منی که از چیزی نمیترسم ترسیدم
×: چیزی شده؟
+: چ...چی؟! نه چیزی نیست...
×: چرا به اون دختره نگاه میکنی؟
+: هیچی...
×: نکنه کراش زدی؟
+: چی زر میزنی؟
×: بیخیال بابا...
یدفه میبینم یکی منو از پشت بغل میکنه و بوی خون رو احساس میکنم
موهای قهوه ای بلندش دورم جمع میشه و حس میکنم مادرم بغلم کرده...
(علامت ملودی ♤)
♤: سلام برادر...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب اینم از این پارت، لطفا لایک کنین
و نظر بدین که برای چویا هم خواهر بزارم یا نه
و بیوگرافی های ریچارد و ملودی رو هم میزارم^^
کتابو گذاشتم کنار از تخت اومدم پایین و ریچاردو نگاه میکردم
چقدر کیوت خوابیده بود
اروم تکونش دادم که مث فشنگ پرید
×: من کجام؟!!!
+: توی ازمایشگاه
پاشو باید بریم سالن غذاخوری
×: برا چی؟
+: صبحونه کوفت کنی
×: اها پاشو بریم
بلند شدیم و رفتیم توی راهرو
+: ریچارد...
×: هوم؟
+: قراره از امروز رومون ازمایش کنن...
×: دروغ میگی...
+: نچ
×: یا خدا...
میریم تو سالن غذاخوری، نیم ساعت نیم ساعت بچه ها رو صدا میکردن و از اتاق شکنجه صدای جیغ صدها بچه میومد
ریچارد سر هر جیغ گوشاشو میگرفت
انگار از جیغ خوشش نمیاد یا میترسه
من خیلی ریلکس داشتم غذامو میخوردم که دیدم یه دختری با موهای قهوه ای بلند و چشمای قرمز دقیقا شبیه به من اومد
تازه دوهزاریم افتاد که کیه
(بله، تو این داستان دازای خواهر داره)
اون خواهرم بود، ملودی اوسامو
کلی زخم روی صورتش بود
به من نگاه کرد، جوری چشماش بی روح بود که منی که از چیزی نمیترسم ترسیدم
×: چیزی شده؟
+: چ...چی؟! نه چیزی نیست...
×: چرا به اون دختره نگاه میکنی؟
+: هیچی...
×: نکنه کراش زدی؟
+: چی زر میزنی؟
×: بیخیال بابا...
یدفه میبینم یکی منو از پشت بغل میکنه و بوی خون رو احساس میکنم
موهای قهوه ای بلندش دورم جمع میشه و حس میکنم مادرم بغلم کرده...
(علامت ملودی ♤)
♤: سلام برادر...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب اینم از این پارت، لطفا لایک کنین
و نظر بدین که برای چویا هم خواهر بزارم یا نه
و بیوگرافی های ریچارد و ملودی رو هم میزارم^^
۳.۹k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.