رمان عشق لجباز من
پارت ۷۵
لباسو فروشنده بهم داد منم رفتم پرو کردم اومدم
یه لباس صورتی پوشیده ساده قشنگی بود😍(عکسشو میزارم براتون😅)
ارسلان:خوشگل شدی خیلی بهت میاد 😍
من:میسی☺
مامان ارسلان:ایشالله بعد این لباس بعدی که میخری لباس عروسیته خودم میام براتون لباس عروس و دامادی بگیرم ای جان😍
من:وایییییی خدا کاشکی بشه😍
ارسلان:میشه میشه مطمعن باش 😃
مامان دیانا:خیلی خوشگله خودت دوستش داری؟
من:اره مامان خیلی😍
ارسلان:پس همینو برات میگیریم😅
لباس رو خریدیم و پولشو حساب کردیم و اومدیم بیرون و رفتیم خونه
شب شام خوردیم و بابام زنگ زد همچی رو چک کرد و مهمونا هم چک کرد و بعدش همه رفتیم تو اتاقا بخوابیم و مثل دیشب عسل هم پیش ما بود😐
ارسلان خیلی خسته بود منم همینطور ولی از ذوق خوابمون نمیبرد واییی خدا😂😍
عسل:دیانا یه سوال بپرسم راستشو میگی با اینکه ارسلان اینجا نشسته؟
ارسلان: ا وا مگه چی میخوای بگی که من اینجا نشستم😂
من:بش بگو
عسل:ارسلانو دوس داری؟
من:چه سوالیه معلومه اصلا یه جوری دوستش دارم انگار بهم حقوق میدن😅
عسل:حتی بعد اون اتفاق چند ماه پیش؟ اون حالت؟ حتی بعد اونا؟
من:کدوم؟
عسل:خودتو به کوچه علی چپ نزن بعد وقتی که ترکت کرد
من:شاید باعث شد بیشتر عاشقش شم و بیشتر قدرش رو بدونم همین....🙂💜
عسل:یعنی ذره ای پشیمون نیستی؟ حتی.....
نذاشتم حرفشو ادامه بده
من:اصلا نیستم سوال نداره
ارسلان:همش تقصیر من بود اون روز با رفتار بدم و اینکه گذاشتمت و رفتم به هردومون به خصوص تو ضربه زدم از خودم بدم میاد.... (:
من:تو میتونی از خودت متنفر باشی ولی جلوی منو نمیتونی بگیری من عاشقتم 😄
ارسلان
دیانا رو بغل کردم و لباشو بوسیدم
من:منم عاشقتم
دیانا به عسل اشاره کرد و گفت:همش تقصیر توعه مارو بد فاز کردی😂نفوذی عخش مایی😂
عسل:عه به من چه😂
من:حالا بگیرید بخوابید که فردا خیلی روز سختیه😂
و گرفتیم خوابیدیم.....
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
لباسو فروشنده بهم داد منم رفتم پرو کردم اومدم
یه لباس صورتی پوشیده ساده قشنگی بود😍(عکسشو میزارم براتون😅)
ارسلان:خوشگل شدی خیلی بهت میاد 😍
من:میسی☺
مامان ارسلان:ایشالله بعد این لباس بعدی که میخری لباس عروسیته خودم میام براتون لباس عروس و دامادی بگیرم ای جان😍
من:وایییییی خدا کاشکی بشه😍
ارسلان:میشه میشه مطمعن باش 😃
مامان دیانا:خیلی خوشگله خودت دوستش داری؟
من:اره مامان خیلی😍
ارسلان:پس همینو برات میگیریم😅
لباس رو خریدیم و پولشو حساب کردیم و اومدیم بیرون و رفتیم خونه
شب شام خوردیم و بابام زنگ زد همچی رو چک کرد و مهمونا هم چک کرد و بعدش همه رفتیم تو اتاقا بخوابیم و مثل دیشب عسل هم پیش ما بود😐
ارسلان خیلی خسته بود منم همینطور ولی از ذوق خوابمون نمیبرد واییی خدا😂😍
عسل:دیانا یه سوال بپرسم راستشو میگی با اینکه ارسلان اینجا نشسته؟
ارسلان: ا وا مگه چی میخوای بگی که من اینجا نشستم😂
من:بش بگو
عسل:ارسلانو دوس داری؟
من:چه سوالیه معلومه اصلا یه جوری دوستش دارم انگار بهم حقوق میدن😅
عسل:حتی بعد اون اتفاق چند ماه پیش؟ اون حالت؟ حتی بعد اونا؟
من:کدوم؟
عسل:خودتو به کوچه علی چپ نزن بعد وقتی که ترکت کرد
من:شاید باعث شد بیشتر عاشقش شم و بیشتر قدرش رو بدونم همین....🙂💜
عسل:یعنی ذره ای پشیمون نیستی؟ حتی.....
نذاشتم حرفشو ادامه بده
من:اصلا نیستم سوال نداره
ارسلان:همش تقصیر من بود اون روز با رفتار بدم و اینکه گذاشتمت و رفتم به هردومون به خصوص تو ضربه زدم از خودم بدم میاد.... (:
من:تو میتونی از خودت متنفر باشی ولی جلوی منو نمیتونی بگیری من عاشقتم 😄
ارسلان
دیانا رو بغل کردم و لباشو بوسیدم
من:منم عاشقتم
دیانا به عسل اشاره کرد و گفت:همش تقصیر توعه مارو بد فاز کردی😂نفوذی عخش مایی😂
عسل:عه به من چه😂
من:حالا بگیرید بخوابید که فردا خیلی روز سختیه😂
و گرفتیم خوابیدیم.....
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۷.۸k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.