ℙ𝕒𝕣𝕥𝟜
ℙ𝕒𝕣𝕥𝟜
«بچه ها یه نکته برای اینکه اسم اِما رو
با حرف اَما اشتباه نگیرین اِما رو با حرف ع مینویسم اینجوری:عما که تشخیصش راحت تر بشه»
از زبان نورمن:
لعنتی...فقط چند دیقه بیشتر میخواستیم و بعدش بالای دیوار بودیم تا بفهمیم دنیای اونطرف دیوار چجوریه. حالا کاملا توسط ماما محاصره شده بودیم و مثل اینکه ری هم نتونسته بهمون علامت بده احتمالا الان توی راه اینجان عما جوری بهم علامت میده که ماما نفهمه احتمالا میخواد سرشو گرم کنه تا بتونم از دیوار برم بالا. سرمو جزئی تکون میدم و همون موقعی که عما میدوه سمت ماما من هم میرم سمت طنابای دست سازمون که گیلدا زحمتشونو کشید. همین که میخوام از دیوار بالا برم صدای وحشتناک خورد شدن چیزی و بلافاصله بعدش هم صدای جیغ عما رو میشنوم که باعث میشه برگردم و نگاه ترسیده ای به ماما بندازم. درست حدس زدم...ماما کاملا ماهرانه زانوی عما رو شکسته. و حالا عمای عزیزم داره جلوی چشمای خودم درد میکشه...ای کاش من به جای اون بودم...دقیقا همین موقعه که ری همراه با دن و گیلدا نفس نفس زنان میرسن اینجا. خب دیگه دیره همه نقشه هامون به باد رفت.ماما همون موقع که داره باند از جیبش و یه تیکه چوب از بقل دستش برمیداره میگه
ماما:برنامه عوض شده...
میتونم حدس بزنم در ادامه میخواد چی بگه
ماما:تبریک میگم نورمن
و آره...دقیقا همونی که فکرشو میکردم. دیگه نمیشنوم اطرافم چه صداها یا چه اتفاقایی میوفته. گیج شدم. با اینکه حدس زده بودم بازم حضمش برام سخت بود و خودمو به زور سر پا نگه داشتم.
از زبان ری:همین که دن اومد کمکم و در اون اتاق کوفتیو شکوند با سرعت سمت جنگل دویدم. حتی برام مهم نبود دن و گیلدا پشت سرمن یا نه...فقط الان زندگی اون دوتا مهم بود. آدمایی که عمر کوتاهمو پاشون گذاشتم...
ادامه دارد
واقعا حمایتتت
«بچه ها یه نکته برای اینکه اسم اِما رو
با حرف اَما اشتباه نگیرین اِما رو با حرف ع مینویسم اینجوری:عما که تشخیصش راحت تر بشه»
از زبان نورمن:
لعنتی...فقط چند دیقه بیشتر میخواستیم و بعدش بالای دیوار بودیم تا بفهمیم دنیای اونطرف دیوار چجوریه. حالا کاملا توسط ماما محاصره شده بودیم و مثل اینکه ری هم نتونسته بهمون علامت بده احتمالا الان توی راه اینجان عما جوری بهم علامت میده که ماما نفهمه احتمالا میخواد سرشو گرم کنه تا بتونم از دیوار برم بالا. سرمو جزئی تکون میدم و همون موقعی که عما میدوه سمت ماما من هم میرم سمت طنابای دست سازمون که گیلدا زحمتشونو کشید. همین که میخوام از دیوار بالا برم صدای وحشتناک خورد شدن چیزی و بلافاصله بعدش هم صدای جیغ عما رو میشنوم که باعث میشه برگردم و نگاه ترسیده ای به ماما بندازم. درست حدس زدم...ماما کاملا ماهرانه زانوی عما رو شکسته. و حالا عمای عزیزم داره جلوی چشمای خودم درد میکشه...ای کاش من به جای اون بودم...دقیقا همین موقعه که ری همراه با دن و گیلدا نفس نفس زنان میرسن اینجا. خب دیگه دیره همه نقشه هامون به باد رفت.ماما همون موقع که داره باند از جیبش و یه تیکه چوب از بقل دستش برمیداره میگه
ماما:برنامه عوض شده...
میتونم حدس بزنم در ادامه میخواد چی بگه
ماما:تبریک میگم نورمن
و آره...دقیقا همونی که فکرشو میکردم. دیگه نمیشنوم اطرافم چه صداها یا چه اتفاقایی میوفته. گیج شدم. با اینکه حدس زده بودم بازم حضمش برام سخت بود و خودمو به زور سر پا نگه داشتم.
از زبان ری:همین که دن اومد کمکم و در اون اتاق کوفتیو شکوند با سرعت سمت جنگل دویدم. حتی برام مهم نبود دن و گیلدا پشت سرمن یا نه...فقط الان زندگی اون دوتا مهم بود. آدمایی که عمر کوتاهمو پاشون گذاشتم...
ادامه دارد
واقعا حمایتتت
۱.۴k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.