وقتی دزدیده میشی اما... فیک جونگکوک
پارت:31
توی چشمام زل زده بود
دستامو دور گردنش حلقه کردم
-واقعا منو نمیبوسی
خمار بهم نگاه
-نمیخای چیزی بگی
سرش رو اورد نزدیک که ببوسم که هلش دادم عقب
-هنوز نه باید سوالمو جواب بدی میخای یا نه؟
×میخام
نیشخندی زدم
-ولی گفتی که نمیخای
خواستم بلند شم که
دستشو گذاشت دور کمرم و کشیدم سمت خودش و لبمو عمیق بوسید
بعد از 5مین بخاطر کمبود نفس از هم جدا شدیم
×چرا میخای منو امتحان کنی؟ نمیگی ی وقت نمیتونم خودمو کنترل کنم و ی اتفاقی بیوفته و من....
زدم به بازوش و گفتم
-هی بس کن من خوابم میاد
چیزی نگفت سرش رو گذاشت روی شونم
×منم خوابم میاد
-پس بزار بخوابیم
سرش رو اورد بالا
بلند شد منم که روی پاش نشسته بودم وقتی بلند شو پاهامو دور کمرش قفل کردم که نیوفتم
منو روی تخت گذاشت و خودشو اومد کنارم دراز کشید
پشتمو دادم بهش و چشمامو بستم
از پشت خودشو بهم چسبوندم و دستاشو دورم حلقه کرد
اینقدر خسته بودم که اصلا حال نداشتن باهاش بحث کنم پس چشمامو بستم به خواب فرو رفتم
ویو فردا صبح
چشمامو باز کردم و دیدم صورتمون اونقدر نزدیک به همه ک اگ حرفی بزنم لبامون به هم میخوره
اروم خودمو کشیدم عقب و از تخت اومدم پایین
در اناق رو باز کردم و رفتم بیرون
خیلی گشنم بود با خودم گفتم ی چیزی درست کنم
رفتم در یخچال رو باز کردم
-چرا خالیه!اوففف من الان چیکار کنم برم تهیونگ رو بیدار کنم؟نه!کیف پولش کجا بود
رفتم توی اتاقش
اخرین بار اینو پوشیده بود
دست کردم توی جیب شلوارش و کیفش رو در اوردم ب اندازه خریدم پول برداشتم و رفتم بالا
یواش در اتاق رو باز کردم
چقدر کیوت خوابیده بود(خفه شو ات
ی دست لباس برداشتم و پوشیدم و از خونه زدم بیرون که چند تا نگهبان جلوم رو گرفتم
¶اگ چیزی لازم دارین بگین ما تهیه کنیم
با جدیت نگاهش کردم
-میخام برم مغازه توی خونه چیزی نیست واسه خوردن حالاهم اگ اجازه میدی برو کنار رد شم
¶رییس میدونن
-برو کنار جایی برای فرار ندارم
به چشمای جدیم نگاه کرد
¶بله ببخشید
و از سر راهم رفت کنار
رفتم به نزدیک ترین مغازه تا چیزی بخرم
ویو تهیونگ
کمی توی جا تکون خوردم و اروم چشمامو باز کردم نگاهی به کنارم کردم ات نبود!
با خودم گفتم حتما رفته پایین
رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم
رفتم پایین
×ات(بلند
جوابی نشنیدم
×ات(بلند تر
بازم جوابی نشنیدم رفتمتوی اشپزخونه ولی ات نبود
×یعنی چی کجا رفته
رفتم بیرون سراغ نگهبانا
-شما خانم رو ندیدین
¶چرا رفتند ی چیزی بخرن
×شماهم اجازه دادین بره!من واسه چی ب شما پول میدم
همینجوری داشتم باهاشون دعوت میکردم که
-اتفاقی افتاده
صدای ات بود
برگشتم سمت صدا
اره خودش بود ...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
توی چشمام زل زده بود
دستامو دور گردنش حلقه کردم
-واقعا منو نمیبوسی
خمار بهم نگاه
-نمیخای چیزی بگی
سرش رو اورد نزدیک که ببوسم که هلش دادم عقب
-هنوز نه باید سوالمو جواب بدی میخای یا نه؟
×میخام
نیشخندی زدم
-ولی گفتی که نمیخای
خواستم بلند شم که
دستشو گذاشت دور کمرم و کشیدم سمت خودش و لبمو عمیق بوسید
بعد از 5مین بخاطر کمبود نفس از هم جدا شدیم
×چرا میخای منو امتحان کنی؟ نمیگی ی وقت نمیتونم خودمو کنترل کنم و ی اتفاقی بیوفته و من....
زدم به بازوش و گفتم
-هی بس کن من خوابم میاد
چیزی نگفت سرش رو گذاشت روی شونم
×منم خوابم میاد
-پس بزار بخوابیم
سرش رو اورد بالا
بلند شد منم که روی پاش نشسته بودم وقتی بلند شو پاهامو دور کمرش قفل کردم که نیوفتم
منو روی تخت گذاشت و خودشو اومد کنارم دراز کشید
پشتمو دادم بهش و چشمامو بستم
از پشت خودشو بهم چسبوندم و دستاشو دورم حلقه کرد
اینقدر خسته بودم که اصلا حال نداشتن باهاش بحث کنم پس چشمامو بستم به خواب فرو رفتم
ویو فردا صبح
چشمامو باز کردم و دیدم صورتمون اونقدر نزدیک به همه ک اگ حرفی بزنم لبامون به هم میخوره
اروم خودمو کشیدم عقب و از تخت اومدم پایین
در اناق رو باز کردم و رفتم بیرون
خیلی گشنم بود با خودم گفتم ی چیزی درست کنم
رفتم در یخچال رو باز کردم
-چرا خالیه!اوففف من الان چیکار کنم برم تهیونگ رو بیدار کنم؟نه!کیف پولش کجا بود
رفتم توی اتاقش
اخرین بار اینو پوشیده بود
دست کردم توی جیب شلوارش و کیفش رو در اوردم ب اندازه خریدم پول برداشتم و رفتم بالا
یواش در اتاق رو باز کردم
چقدر کیوت خوابیده بود(خفه شو ات
ی دست لباس برداشتم و پوشیدم و از خونه زدم بیرون که چند تا نگهبان جلوم رو گرفتم
¶اگ چیزی لازم دارین بگین ما تهیه کنیم
با جدیت نگاهش کردم
-میخام برم مغازه توی خونه چیزی نیست واسه خوردن حالاهم اگ اجازه میدی برو کنار رد شم
¶رییس میدونن
-برو کنار جایی برای فرار ندارم
به چشمای جدیم نگاه کرد
¶بله ببخشید
و از سر راهم رفت کنار
رفتم به نزدیک ترین مغازه تا چیزی بخرم
ویو تهیونگ
کمی توی جا تکون خوردم و اروم چشمامو باز کردم نگاهی به کنارم کردم ات نبود!
با خودم گفتم حتما رفته پایین
رفتم دستشویی کارای مربوطه رو انجام دادم
رفتم پایین
×ات(بلند
جوابی نشنیدم
×ات(بلند تر
بازم جوابی نشنیدم رفتمتوی اشپزخونه ولی ات نبود
×یعنی چی کجا رفته
رفتم بیرون سراغ نگهبانا
-شما خانم رو ندیدین
¶چرا رفتند ی چیزی بخرن
×شماهم اجازه دادین بره!من واسه چی ب شما پول میدم
همینجوری داشتم باهاشون دعوت میکردم که
-اتفاقی افتاده
صدای ات بود
برگشتم سمت صدا
اره خودش بود ...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۸.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.