ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت⁸
میونگ:ولی جونگکوک.....
جین:خانوم میونگ لطفا تمومش کنین
میونگ:تو چی میگی این وسط(داد)
جونگکوک بلند میشه و یه سیلی محکم بهش میزنه)
جونگکوک:بار آخرت باشه که صداتو برای رفیقم بالا میبری
میونگ:ازت متنفرم(داد و گریه)
جونگکوک:همچنین حالام بای
میونگ رفت)
جین:الان حتما میره به مامان باباش میگه
جونگکوک:بزار بگه....اینجوری راحت تر میتونم ازش طلاق بگیرم
جین:اوهوم
میونگ)
میونگ:با گریه از شرکتش زدم بیرون و امدم خونه خواستم به مامان بابام زنگ بزنم که منصرف شدم چون میدونم میان طلاقمو از جونگکوک میگیرن...منم اینقدر ذهنم درگیر بود روی مبل دراز کشیدم که سیاهی مطلق....
شب)
میونگ:همینجوری خوابیده بودم که با صدای در بیدار شدم
جونگکوک:هوی پاشو
میونگ:ها چیه(خواب آلود)
جونگکوک:باید به یه مهمونی بریم سریع حاظر شو
میونگ:کی میریم؟
جونگکوک:حاظر شدی میریم
میونگ:اها اوکی من رفتم......امدم تو اتاقم چون صبح رفتم حموم نیاز نبود برم دوش بگیرم پس اولین کاری که کردم باز ترین لباسمو برداشتم و پوشیدمش و یه آرایش غلیظی کردم خیلی دوست داشتم ببینم واکنش جونگکوک به لباسم چیه پس سریع رفتم بیرون و وقتی دیدمش برای چند ثانیه قلبم نمیزد که....
جونگکوک:من رفتم سوار ماشین بشم توام بیا
میونگ:اوکی
[عکس از لباسشون میزارم]
هردو سوار ماشین شدن و رفتن مهمونی)
مهمونی تو بار بود)
جونگکوک:پیاده شو
میونگ:نمیخوای دستمو بگیری؟
جونگکوک:نگاه ترسناک)
میونگ:باشه بریم
رفتن داخل🥸)
تهیونگ:جونگکوک
جونگکوک:تهیونگ
تهیونگ:چطورییییی
جونگکوک:قربونت
تهیونگ:بیا بغلم دو ساله همو ندیدیم
جونگکوک:یادم نیارررر
تهیونگ:باشه باشه😂
جیمین:سلام گاو چطوری
جونگکوک:سلام گوسفند خوبم تو چطوری
جیمین:خوبم
میونگ:اهم اهم
جونگکوک:تو برو برای خودت یجا بشین
میونگ:تو نمیای پیشم؟
جونگکوک:نه
میونگ:ما زن و شوهریم
جونگکوک:روی کاغذ بله
میونگ:جونگکوککککککککک
جونگکوک:ها
میونگ:من دوست دارم
جونگکوک:ولی من ندارم ازدواجم با تو اجباریههههههه
میونگ:قهر کرد از بار رفت)
نامجون:دعوای زن و شوهری
جونگکوک:اوووو هیونگگگگگ
ات:جونگکوک
جونگکوک:عشقمممممممم(مثل بچه ها ات رو بغل کرد)
شوگا:ما اینجا برگ جغندر
پارت⁸
میونگ:ولی جونگکوک.....
جین:خانوم میونگ لطفا تمومش کنین
میونگ:تو چی میگی این وسط(داد)
جونگکوک بلند میشه و یه سیلی محکم بهش میزنه)
جونگکوک:بار آخرت باشه که صداتو برای رفیقم بالا میبری
میونگ:ازت متنفرم(داد و گریه)
جونگکوک:همچنین حالام بای
میونگ رفت)
جین:الان حتما میره به مامان باباش میگه
جونگکوک:بزار بگه....اینجوری راحت تر میتونم ازش طلاق بگیرم
جین:اوهوم
میونگ)
میونگ:با گریه از شرکتش زدم بیرون و امدم خونه خواستم به مامان بابام زنگ بزنم که منصرف شدم چون میدونم میان طلاقمو از جونگکوک میگیرن...منم اینقدر ذهنم درگیر بود روی مبل دراز کشیدم که سیاهی مطلق....
شب)
میونگ:همینجوری خوابیده بودم که با صدای در بیدار شدم
جونگکوک:هوی پاشو
میونگ:ها چیه(خواب آلود)
جونگکوک:باید به یه مهمونی بریم سریع حاظر شو
میونگ:کی میریم؟
جونگکوک:حاظر شدی میریم
میونگ:اها اوکی من رفتم......امدم تو اتاقم چون صبح رفتم حموم نیاز نبود برم دوش بگیرم پس اولین کاری که کردم باز ترین لباسمو برداشتم و پوشیدمش و یه آرایش غلیظی کردم خیلی دوست داشتم ببینم واکنش جونگکوک به لباسم چیه پس سریع رفتم بیرون و وقتی دیدمش برای چند ثانیه قلبم نمیزد که....
جونگکوک:من رفتم سوار ماشین بشم توام بیا
میونگ:اوکی
[عکس از لباسشون میزارم]
هردو سوار ماشین شدن و رفتن مهمونی)
مهمونی تو بار بود)
جونگکوک:پیاده شو
میونگ:نمیخوای دستمو بگیری؟
جونگکوک:نگاه ترسناک)
میونگ:باشه بریم
رفتن داخل🥸)
تهیونگ:جونگکوک
جونگکوک:تهیونگ
تهیونگ:چطورییییی
جونگکوک:قربونت
تهیونگ:بیا بغلم دو ساله همو ندیدیم
جونگکوک:یادم نیارررر
تهیونگ:باشه باشه😂
جیمین:سلام گاو چطوری
جونگکوک:سلام گوسفند خوبم تو چطوری
جیمین:خوبم
میونگ:اهم اهم
جونگکوک:تو برو برای خودت یجا بشین
میونگ:تو نمیای پیشم؟
جونگکوک:نه
میونگ:ما زن و شوهریم
جونگکوک:روی کاغذ بله
میونگ:جونگکوککککککککک
جونگکوک:ها
میونگ:من دوست دارم
جونگکوک:ولی من ندارم ازدواجم با تو اجباریههههههه
میونگ:قهر کرد از بار رفت)
نامجون:دعوای زن و شوهری
جونگکوک:اوووو هیونگگگگگ
ات:جونگکوک
جونگکوک:عشقمممممممم(مثل بچه ها ات رو بغل کرد)
شوگا:ما اینجا برگ جغندر
۲.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.