تقدیر سیاه و سفید p66
رفتیم داخل روی مبل نشوندم
دستامو گرفت و گفت: باید تا اینجایی یه چیزایی رو بهت بگم ولی اول باید بهم قول بدی که منو میبخشی
گفتم: میدونم چی میخوای بگی خاله ...حافظم ..برگشته
سکوت کرد منم از سکوتش استفاده کردم و گفتم: خاله فقط یه راه هست که ببخشمت ...خاله نابود شدم
پامو اوردم بالا هنوز جای دندون های اون تمساحه روی ساق پام مونده بود نشونش دادم
لباسمو عقب دادم تا جای سوختگی ها و شلاق ها رو ببینه
بی حرکت مونده بود
گفتم: ببین ..ببین خاله ،میبینی تو و مامانم باهام چیکار کردین ...نمی دونی چقدر درد داشت ،
نمیدونی چقد عذاب کشیدم ...خاله تو رو خدا نجاتم بده
بغلم کرد: الهی خاله برات بمیره عزیزکم .......ببخشم میدونم زندگیتو خراب کردم و عاقبتشم دیدم........بعد اون ماجراها فهمیدم نمیتونم بچه دار شم و شوهرم بخاطر همین طلاقم داد ...کلی بدبختی کشیدم ..تو کره نتونستم دووم بیارم و مجبوری اومدم ژاپن....میدونم آه تو بود که دامن منو گرفت
جدام کرد دو طرف شونه هام رو گرفت و گفت: حالا منو ببخش خاله جون ....حلالم کن که باهات بد کردم ...خیلی هم بد کردم
حالا چرا بدنت اینقدر زخمه؟؟
اشکامو پاک کردم: شوهرم ..کسی که دوسش داشتم ......تهیونگ.....شاید باورت نشه ولی همه این بلا ها رو اون سرم اورد ،فکر میکرد بهش خیانت کردم برای همین منو تو خونش کشوند و ...و ..
پلکامو رو هم فشار دادم که آبشاری از اشک سرایز شد
با بغض بدی ادامه دادم: و به عنوان برده جنسی شکنجم کرد ....خاله مردم ،هزاران بار مردم و زنده شدم،
چندین بار همه چیز رو براش تعریف کردم ولی باور نکرد خاله...ولی الان فقط تو میتونی بی گناهیم رو ثابت کنی ...گفت اگه خالت حرفاتو تایید کنه باور میکنم ...خاله خواهش میکنم التماست میکنم کمکم کن
دیگه طاقت درد کشیدن رو ندارم باید بهش همه چیز و بگی
خاله: باشه باشه قشنگم میگم..اروم باش ..گریه نکن ..حالا تهیونگ کجاس
اینکه از خونه آقای کیم فرار کردم رو واسش تعریف کردم و در آخر گفتم: اگه اونجا میموندم مطمئنم تا اخر شب زنده نمیموندم ..میترسم هر لحظه تهیونگ بیاد
خاله:نترس خاله جون تا وقتی پیش منی جات امنه نمیزارم دیگه اذیتت کنه ،حالا بیا یه دست لباس بهت بدم
لباسی که خاله بهم داد رو پوشیدم
خاله: ونسا چیزی خوردی؟
گفتم : ن ولی گرسنمم نیستش فقط دلم میخاد بخوابم
خاله: بیا بیا رو تخت بخواب
یه متکا برداشتم و گفتم: ن خاله رو همین مبل میخوابم تو رو تختت بخواب اینجا راحتم
خاله: آخه ......باشه هر جور راحتی پس وایسا واست پتو بیارم
روی مبل خوابیدم خاله پتو رو روم کشید قبل از رفتنش صداش کردم: خاله..قرص خواب آور داری بهم بدی؟
خاله: اره الان برات میارم
قرصو خوردم ،میخواستم بعد مدت ها یه شب رو با آرامش بخوابم
دستامو گرفت و گفت: باید تا اینجایی یه چیزایی رو بهت بگم ولی اول باید بهم قول بدی که منو میبخشی
گفتم: میدونم چی میخوای بگی خاله ...حافظم ..برگشته
سکوت کرد منم از سکوتش استفاده کردم و گفتم: خاله فقط یه راه هست که ببخشمت ...خاله نابود شدم
پامو اوردم بالا هنوز جای دندون های اون تمساحه روی ساق پام مونده بود نشونش دادم
لباسمو عقب دادم تا جای سوختگی ها و شلاق ها رو ببینه
بی حرکت مونده بود
گفتم: ببین ..ببین خاله ،میبینی تو و مامانم باهام چیکار کردین ...نمی دونی چقدر درد داشت ،
نمیدونی چقد عذاب کشیدم ...خاله تو رو خدا نجاتم بده
بغلم کرد: الهی خاله برات بمیره عزیزکم .......ببخشم میدونم زندگیتو خراب کردم و عاقبتشم دیدم........بعد اون ماجراها فهمیدم نمیتونم بچه دار شم و شوهرم بخاطر همین طلاقم داد ...کلی بدبختی کشیدم ..تو کره نتونستم دووم بیارم و مجبوری اومدم ژاپن....میدونم آه تو بود که دامن منو گرفت
جدام کرد دو طرف شونه هام رو گرفت و گفت: حالا منو ببخش خاله جون ....حلالم کن که باهات بد کردم ...خیلی هم بد کردم
حالا چرا بدنت اینقدر زخمه؟؟
اشکامو پاک کردم: شوهرم ..کسی که دوسش داشتم ......تهیونگ.....شاید باورت نشه ولی همه این بلا ها رو اون سرم اورد ،فکر میکرد بهش خیانت کردم برای همین منو تو خونش کشوند و ...و ..
پلکامو رو هم فشار دادم که آبشاری از اشک سرایز شد
با بغض بدی ادامه دادم: و به عنوان برده جنسی شکنجم کرد ....خاله مردم ،هزاران بار مردم و زنده شدم،
چندین بار همه چیز رو براش تعریف کردم ولی باور نکرد خاله...ولی الان فقط تو میتونی بی گناهیم رو ثابت کنی ...گفت اگه خالت حرفاتو تایید کنه باور میکنم ...خاله خواهش میکنم التماست میکنم کمکم کن
دیگه طاقت درد کشیدن رو ندارم باید بهش همه چیز و بگی
خاله: باشه باشه قشنگم میگم..اروم باش ..گریه نکن ..حالا تهیونگ کجاس
اینکه از خونه آقای کیم فرار کردم رو واسش تعریف کردم و در آخر گفتم: اگه اونجا میموندم مطمئنم تا اخر شب زنده نمیموندم ..میترسم هر لحظه تهیونگ بیاد
خاله:نترس خاله جون تا وقتی پیش منی جات امنه نمیزارم دیگه اذیتت کنه ،حالا بیا یه دست لباس بهت بدم
لباسی که خاله بهم داد رو پوشیدم
خاله: ونسا چیزی خوردی؟
گفتم : ن ولی گرسنمم نیستش فقط دلم میخاد بخوابم
خاله: بیا بیا رو تخت بخواب
یه متکا برداشتم و گفتم: ن خاله رو همین مبل میخوابم تو رو تختت بخواب اینجا راحتم
خاله: آخه ......باشه هر جور راحتی پس وایسا واست پتو بیارم
روی مبل خوابیدم خاله پتو رو روم کشید قبل از رفتنش صداش کردم: خاله..قرص خواب آور داری بهم بدی؟
خاله: اره الان برات میارم
قرصو خوردم ،میخواستم بعد مدت ها یه شب رو با آرامش بخوابم
۳۳.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.