مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟏
تو ماشین کوک آهنگ گذاشته بود با آهنگ می خوند و منم از صدای بهشتیش لذت می بردم شیشه های ماشین هم پایین بودن و باد با تمام سرعت وارد ماشین میشد باعت میشد موهامو تو هوا پراکنده بشه که باعث شد کوک خنده ش بگیره کمی که که گذشت رسیدم ساحل اممممممم دقیقا همون چیزی بود که تو این چند روز نیاز داشتم (گایز یه نکته بگم ویلای ساحلی کوک یه بخشی از ساحل رو گرفته بود ) ساکم با سبد خوراکی که هارو گذاشتم تو ویلا اومدم بیرون روی شنا یه زیرانداز پهن کردم باهاش یه چتر سایه بون گذاشتم خوراکی و غذا هایی که درست کرده بودیم گذاشتم بعد کوک صدا کردم بیاد ناهار دوتایی نشستیم من سرم گذاشتم رو شونه هاش و به دریا نگاه کردیم و غذا خوردیم..
ویو عمارت جین بچه ها
◇اوففففففف گرمههههههههههه
♡آرههههههه خیلیییییی
♧خب مجبور نیستیم که داریم تو حیاط بازی میکنیم بریم تو
◇نع بریم استخر نظرتون چیه!؟
♡آره خوبه بریمممممممم
♧آرههههههههههههه
ویو سول
رفتم تو اتاقی مهمان که سونجه کیفم گذاشته بود اونجا پیراهنم و با مایو که مامان برام گذاشته بود عوض کردم و بعد موهام گوجه ای بستم رفتم پیش بچه ها
ویو بچه ها
◇خب اول من می پرم تو آب
♧نع من می خوام
♡عههههه قبول نیست
♡اصلا خودم می پرم
ویو سونجه
سول اومد بپره که پاش گیر که به پای من افتاد تو بغلم باهم افتادیم تو آب
♧نهههههههه قبول نیست شبیه اون تیکه فیلم عاشقانه هه شد
◇سول حالت خوبه جاییت آسیب ندیده!؟(نگران)
♡ن..نه خوبم سونجه
◇اوفففففف خداروشکر (سول و بغل کرد)کوچولو
♧اهم اهم مثلا منم اینجام
♡اهم سونجه ول کن
◇نمووو خوامممممم
♡عهههههه
◇باشه باشه(خنده)
بعد شروع کردیم آب بازی با بچه هااااااااا
ویو بورام
برای بچه ها شام درست کرده بودم جین نشسته بود سر میز بچه هارم صدا کردم اومدن شروع کردیم به خوردن که جین گفت
جین:خب خب سول گل ما چطوره!؟
♡خوبم ممنون عمویی
جین:(خنده)
◇بابا آدم وقتی عاشق میشه چطوری میشه!؟
جین:(جین شک وارد میشود😂) اهم سونجه تو فعلا ۷ سالته زوده
◇خب حالا بگوووووو
جین:خب پس بزار داستان عاشق شدن خودم براتون تعریف کنم نظرتون چیه!؟
♧ایول داستان عاشقانه
جین:هییی خب شروع میکنم
همه چی از اونجا شروع شد که بوارم شد منشی شرکت کیم چند سال پیش میشه گفت وقتی هاییی که ۲۳ و ۲۴ سالم بود شرکت به من واگذار شد بعدش چون منشی شرکت از دنیا رفته بود چند نفری و پیدا کردم ولی مناسب نبودن تا اینکه بوارم برای آگهی کاری بهم زنگ زد اومد شرکت و از اونجا که کار بلد بود قبولش کردم بعد از مدتی احساس کردم یه حس های خاصی نسبت به بورام پیدا کردم ولی خب دقیق نمیدونم چه بود بدون دلیل به پسرهایی که باهاش حرف میزدن حسودی میکردم و دوست نداشتم که جز خودم پیشش باشه حتی یباره فک کردم دادشش دوست پسرشه و کار به بیمارستان کشید میشه گفت بدون هیچ دلیل خاستی عاشقش شده بودم و تو جلسه های کاری فقط به بوارم زل میزدم انگار آسمون دهن باز کرده بود بوارام ازش افتاده بود بیرون همین جوری یه سال گذشت که باید به خاطر یه سری کار مدلینگی می رفتم جنگل که عکاسی هارو اونجا انجام بدیم و خب مدل مون حالش خوب نبود نتونست بیاد برای همین بورام شد مدل میشه گفت بی نظیر بود بعد عکاسی دیگه تاقت نیاوردم بردمش لب رودخونه ماه دل زدم به دریا بهش اعتراف کردم
◇بعدش همو بوسیدن
جین:(خنده شیشه پاکنی)معلومه که آره و الان هم تو و خواهرت کوچولوت و داریم
♡وای چقدر قشنگ بود داستان عشقتون
بوارم و جین:(خنده)
♧ماجرای مامان و بابای تو چی بود!؟
♡خب خیلی پیچیده و توهم توهم بود فک کنم یه هفته طول بکشه که براتون تعریف کنم
جین:راست میگه داستان ات و کوک خیلی طولانی عه ولی خب بابات موفق شد مخ ات مارو بزنه دیگه
♡(خنده)
ویو ات
بعد از شام ظرف هارو شستم رفتم لب ساحل چون شب تو ساحل خیلی قشنگ تر شده بود کفش هامو در آوردم روی شن های ساحل راه رفتم گذاشتم موج های دریا پاهام و نوازش کنن نسیم خنک دریا با موهام بازی کنه که دست های بزرگ گرم دورم حلقه شد
+بیب من چطوره (بم)
_خوبم اینجا خیلی بهم آرامش میده
+(خنده بم)خوشحالم بهت خوش میگذره
_(خنده)کوکا خیلی دوست دارم
+منم بیبی کوچولوم(بم خنده)
+بیب
_جانم
+نظرت چیه برای سول یه برادر بیاریم!؟
_کوک...
+دلم نمیخواد تنها بزرگ شه
_آخه همه ی دردش برای منه
+(خنده) خب پس موافقی
_کوک ...
نذاشت ادامه حرفم بزنم برآید استایل بغلم کردم و برد تو اتاق و رو تخت روم خیمه زد شروع کرد به بوسیدنم (بقیش با ذهن منحرف خودتون اسمات نمی نویسم👀)
لایک کنید روح نباشید ببخشید دیر شد🌚🦋
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟏
تو ماشین کوک آهنگ گذاشته بود با آهنگ می خوند و منم از صدای بهشتیش لذت می بردم شیشه های ماشین هم پایین بودن و باد با تمام سرعت وارد ماشین میشد باعت میشد موهامو تو هوا پراکنده بشه که باعث شد کوک خنده ش بگیره کمی که که گذشت رسیدم ساحل اممممممم دقیقا همون چیزی بود که تو این چند روز نیاز داشتم (گایز یه نکته بگم ویلای ساحلی کوک یه بخشی از ساحل رو گرفته بود ) ساکم با سبد خوراکی که هارو گذاشتم تو ویلا اومدم بیرون روی شنا یه زیرانداز پهن کردم باهاش یه چتر سایه بون گذاشتم خوراکی و غذا هایی که درست کرده بودیم گذاشتم بعد کوک صدا کردم بیاد ناهار دوتایی نشستیم من سرم گذاشتم رو شونه هاش و به دریا نگاه کردیم و غذا خوردیم..
ویو عمارت جین بچه ها
◇اوففففففف گرمههههههههههه
♡آرههههههه خیلیییییی
♧خب مجبور نیستیم که داریم تو حیاط بازی میکنیم بریم تو
◇نع بریم استخر نظرتون چیه!؟
♡آره خوبه بریمممممممم
♧آرههههههههههههه
ویو سول
رفتم تو اتاقی مهمان که سونجه کیفم گذاشته بود اونجا پیراهنم و با مایو که مامان برام گذاشته بود عوض کردم و بعد موهام گوجه ای بستم رفتم پیش بچه ها
ویو بچه ها
◇خب اول من می پرم تو آب
♧نع من می خوام
♡عههههه قبول نیست
♡اصلا خودم می پرم
ویو سونجه
سول اومد بپره که پاش گیر که به پای من افتاد تو بغلم باهم افتادیم تو آب
♧نهههههههه قبول نیست شبیه اون تیکه فیلم عاشقانه هه شد
◇سول حالت خوبه جاییت آسیب ندیده!؟(نگران)
♡ن..نه خوبم سونجه
◇اوفففففف خداروشکر (سول و بغل کرد)کوچولو
♧اهم اهم مثلا منم اینجام
♡اهم سونجه ول کن
◇نمووو خوامممممم
♡عهههههه
◇باشه باشه(خنده)
بعد شروع کردیم آب بازی با بچه هااااااااا
ویو بورام
برای بچه ها شام درست کرده بودم جین نشسته بود سر میز بچه هارم صدا کردم اومدن شروع کردیم به خوردن که جین گفت
جین:خب خب سول گل ما چطوره!؟
♡خوبم ممنون عمویی
جین:(خنده)
◇بابا آدم وقتی عاشق میشه چطوری میشه!؟
جین:(جین شک وارد میشود😂) اهم سونجه تو فعلا ۷ سالته زوده
◇خب حالا بگوووووو
جین:خب پس بزار داستان عاشق شدن خودم براتون تعریف کنم نظرتون چیه!؟
♧ایول داستان عاشقانه
جین:هییی خب شروع میکنم
همه چی از اونجا شروع شد که بوارم شد منشی شرکت کیم چند سال پیش میشه گفت وقتی هاییی که ۲۳ و ۲۴ سالم بود شرکت به من واگذار شد بعدش چون منشی شرکت از دنیا رفته بود چند نفری و پیدا کردم ولی مناسب نبودن تا اینکه بوارم برای آگهی کاری بهم زنگ زد اومد شرکت و از اونجا که کار بلد بود قبولش کردم بعد از مدتی احساس کردم یه حس های خاصی نسبت به بورام پیدا کردم ولی خب دقیق نمیدونم چه بود بدون دلیل به پسرهایی که باهاش حرف میزدن حسودی میکردم و دوست نداشتم که جز خودم پیشش باشه حتی یباره فک کردم دادشش دوست پسرشه و کار به بیمارستان کشید میشه گفت بدون هیچ دلیل خاستی عاشقش شده بودم و تو جلسه های کاری فقط به بوارم زل میزدم انگار آسمون دهن باز کرده بود بوارام ازش افتاده بود بیرون همین جوری یه سال گذشت که باید به خاطر یه سری کار مدلینگی می رفتم جنگل که عکاسی هارو اونجا انجام بدیم و خب مدل مون حالش خوب نبود نتونست بیاد برای همین بورام شد مدل میشه گفت بی نظیر بود بعد عکاسی دیگه تاقت نیاوردم بردمش لب رودخونه ماه دل زدم به دریا بهش اعتراف کردم
◇بعدش همو بوسیدن
جین:(خنده شیشه پاکنی)معلومه که آره و الان هم تو و خواهرت کوچولوت و داریم
♡وای چقدر قشنگ بود داستان عشقتون
بوارم و جین:(خنده)
♧ماجرای مامان و بابای تو چی بود!؟
♡خب خیلی پیچیده و توهم توهم بود فک کنم یه هفته طول بکشه که براتون تعریف کنم
جین:راست میگه داستان ات و کوک خیلی طولانی عه ولی خب بابات موفق شد مخ ات مارو بزنه دیگه
♡(خنده)
ویو ات
بعد از شام ظرف هارو شستم رفتم لب ساحل چون شب تو ساحل خیلی قشنگ تر شده بود کفش هامو در آوردم روی شن های ساحل راه رفتم گذاشتم موج های دریا پاهام و نوازش کنن نسیم خنک دریا با موهام بازی کنه که دست های بزرگ گرم دورم حلقه شد
+بیب من چطوره (بم)
_خوبم اینجا خیلی بهم آرامش میده
+(خنده بم)خوشحالم بهت خوش میگذره
_(خنده)کوکا خیلی دوست دارم
+منم بیبی کوچولوم(بم خنده)
+بیب
_جانم
+نظرت چیه برای سول یه برادر بیاریم!؟
_کوک...
+دلم نمیخواد تنها بزرگ شه
_آخه همه ی دردش برای منه
+(خنده) خب پس موافقی
_کوک ...
نذاشت ادامه حرفم بزنم برآید استایل بغلم کردم و برد تو اتاق و رو تخت روم خیمه زد شروع کرد به بوسیدنم (بقیش با ذهن منحرف خودتون اسمات نمی نویسم👀)
لایک کنید روح نباشید ببخشید دیر شد🌚🦋
۱۰.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.