بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 69)
"که زنگ موبایل تهیونگ به گوش رسید!
با صدای زنگ چشم جفتشون باز شد و با تعجب بهم خیره بودن که ات تازه متوجه ی جریان شد و زیر لب یه کلمه ی نامشخص با لکنت گفت و از روی تهیونگ بلند شد و صداشو صاف کرد و لپاش گل انداخته بود و به اطراف نگاه میکرد و با انگشت هاش بازی میکرد.... تهیونگ نفس کلافه ای کشید و اروم بلند شد و نشست رو مبل و گوشیو برداشت و با دیدن صفحه که اسم (Bunny🐰 🤍)
افتاده بود خنده ی اروم و عصبی ای کرد و تماس جواب داد و با لحن عصبی ای گفت"
تهیونگ: الو؟؟
جونگ کوک: الو و زهرمار دوساعته کجایی پس....
تهیونگ: "چشماشو روهم فشرد و باز کرد" برو سر اصل مطلب؟
جونگ کوک: اون مغازه ی بیبی کیوت که گفتی کجاست؟!
تهیونگ: ای زهرمار از صبح صد بار زنگ میزنی فقط اینو میپرسی و هزار بار بهت گفتم هنوزم نرفته تو اون مخت چقد تو اخه کص مغزی....
"با کلمه ی اخری که تهیونگ گفت ات چشماش گرد شد و چند ثانیه با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه کرد و سریع نگاهشو برداشت و به اطراف نگاه میکرد تا ضایع نشه.... تهیونگ برگشت به ات نگاهی کرد و اروم فوت کرد و چشماشو بست و اروم زد تو سرش و موهاشو داد بالا و اروم بلند شد و دست به جیب اروم رفت سمت پنجره که دیگه صداشون نمیومد"
تهیونگ: راحت شدی؟! ات شنید چی گفتم...
جونگ کوک: بهتره از الان بفهمه با چه مرتیکه ای دوسته "ریز خندید"
تهیونگ: گوش کن الان بیا دنبالم تا باهم دیگه بریم تا ببرمت به اون مغازه و یه کارایی از شرکت مونده که باید انجام بدی زود بیای ها معطل کنی گاییدمت فعلاااااا
"بدون اینکه بزار کوک حرفی از دهنش بیرون بیاد سریع قطع کرد و کمی به منظره خیره شد و نفس عمیقی کشید و برگشت سمت ات و با لبخند ضایع ای رفت دوباره کنارش با یکم فاصله نشست... چند دقیقه ای بود که سکوت سنگینی بینشون بود ولی تهیونگ سر صحبت باز کرد و دستشو گذاشت رو شونه ی ات"
تهیونگ: من باید به جایی برم...
"ات به تهیونگ نگاه کرد حالت سوالی"
ات: کجا؟
تهیونگ: یه سری کار تو شرکت دارم باید با جونگ کوک ردیفش کنیم و خب "سرشو خاروند و با لبخند خندونه گفت" جونگ کوک میخواد واسه یونا یه سری وسایل دخترونه بگیره که دوست داره و از منم پرسید که چه مغازه ای هست که هم نسبتا بزرگ و جنس هاش خوب باشه و خودت که دیدی و شنیدی حرفامونو....
"ات با سر تایید میکرد و خودشو میزد به اون راه"
ات: هوم حرفاتون؟ نه نشنیدم...
"میدونست که ات از عمد این حرفو میزنه که خنده ی تو گلوی ریزی کرد و سعی کرد بیخیال شه"
تهیونگ: خب ببین خلاصش اینکه با جونگ کوک یه کارایی تو بیرون داریم که هر چی شد یونا برات تعریف میکنه دیگه نه؟
(𝐏𝐚𝐫𝐭 69)
"که زنگ موبایل تهیونگ به گوش رسید!
با صدای زنگ چشم جفتشون باز شد و با تعجب بهم خیره بودن که ات تازه متوجه ی جریان شد و زیر لب یه کلمه ی نامشخص با لکنت گفت و از روی تهیونگ بلند شد و صداشو صاف کرد و لپاش گل انداخته بود و به اطراف نگاه میکرد و با انگشت هاش بازی میکرد.... تهیونگ نفس کلافه ای کشید و اروم بلند شد و نشست رو مبل و گوشیو برداشت و با دیدن صفحه که اسم (Bunny🐰 🤍)
افتاده بود خنده ی اروم و عصبی ای کرد و تماس جواب داد و با لحن عصبی ای گفت"
تهیونگ: الو؟؟
جونگ کوک: الو و زهرمار دوساعته کجایی پس....
تهیونگ: "چشماشو روهم فشرد و باز کرد" برو سر اصل مطلب؟
جونگ کوک: اون مغازه ی بیبی کیوت که گفتی کجاست؟!
تهیونگ: ای زهرمار از صبح صد بار زنگ میزنی فقط اینو میپرسی و هزار بار بهت گفتم هنوزم نرفته تو اون مخت چقد تو اخه کص مغزی....
"با کلمه ی اخری که تهیونگ گفت ات چشماش گرد شد و چند ثانیه با چشمای گرد شده به تهیونگ نگاه کرد و سریع نگاهشو برداشت و به اطراف نگاه میکرد تا ضایع نشه.... تهیونگ برگشت به ات نگاهی کرد و اروم فوت کرد و چشماشو بست و اروم زد تو سرش و موهاشو داد بالا و اروم بلند شد و دست به جیب اروم رفت سمت پنجره که دیگه صداشون نمیومد"
تهیونگ: راحت شدی؟! ات شنید چی گفتم...
جونگ کوک: بهتره از الان بفهمه با چه مرتیکه ای دوسته "ریز خندید"
تهیونگ: گوش کن الان بیا دنبالم تا باهم دیگه بریم تا ببرمت به اون مغازه و یه کارایی از شرکت مونده که باید انجام بدی زود بیای ها معطل کنی گاییدمت فعلاااااا
"بدون اینکه بزار کوک حرفی از دهنش بیرون بیاد سریع قطع کرد و کمی به منظره خیره شد و نفس عمیقی کشید و برگشت سمت ات و با لبخند ضایع ای رفت دوباره کنارش با یکم فاصله نشست... چند دقیقه ای بود که سکوت سنگینی بینشون بود ولی تهیونگ سر صحبت باز کرد و دستشو گذاشت رو شونه ی ات"
تهیونگ: من باید به جایی برم...
"ات به تهیونگ نگاه کرد حالت سوالی"
ات: کجا؟
تهیونگ: یه سری کار تو شرکت دارم باید با جونگ کوک ردیفش کنیم و خب "سرشو خاروند و با لبخند خندونه گفت" جونگ کوک میخواد واسه یونا یه سری وسایل دخترونه بگیره که دوست داره و از منم پرسید که چه مغازه ای هست که هم نسبتا بزرگ و جنس هاش خوب باشه و خودت که دیدی و شنیدی حرفامونو....
"ات با سر تایید میکرد و خودشو میزد به اون راه"
ات: هوم حرفاتون؟ نه نشنیدم...
"میدونست که ات از عمد این حرفو میزنه که خنده ی تو گلوی ریزی کرد و سعی کرد بیخیال شه"
تهیونگ: خب ببین خلاصش اینکه با جونگ کوک یه کارایی تو بیرون داریم که هر چی شد یونا برات تعریف میکنه دیگه نه؟
۵.۴k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.