فیک ازدواج اجباری پارت ۱۹
بریم ادامه
برام مهم نبود تنها چیزی که برام مهم بود اینکه اول کدوم وسیله رو بازی کنم دست سجین رو گرفتم و رفتم پشت صف بلیط تا برای تونل وحشت ولی حیف که نمیشد سجین رو برد برای سجین ی بلیط قطار گرفتم و دوتا بلیط برای تونل وحشت خودم و یونگی و به طرف یونگی رفتم
یونگی= ا.ت تونل وحشت برای چی پس سجین چی
ا.ت= نگران نباش برای سجین قطار گرفتم تا ما بریم بیایم سجین هم بازیشو کرده
یونگی= باشه
بعداز اینکه سجین رو سوار قطار کردیم خودم و یونگی به طرف تونل وحشت رفتیم و بلیط رو دادیم و سوار شدیم تا راه بیوفته کم کم راه افتاد و ما داشتیم به جاهای خیلی ترسناک میرسیدیم رسیدیم به ی آدم که توی دستش ی تبر گرفته بود و کل بدنش خونی بود که ترسیدم ولی چیزی نگفتم نمیدونم یونگی هم ترسیده بود یا نه دیگه کم کم دوباره ی یکی رسیدیم که ی دفع پرسد جلوی قطار تونل وحشت خیلی ترسیدم و پریدم بغل یونگی
از زبون یونگی
داشتم نگاه میکردم این ور اون ورو که دیدم ا.ت پرید توی بغلم جوری به من چسبیده بود که نمیشد جداش کرد بد نگذره منم خوشم اومده بود نمیدونم چرا ولی دوست داشتم بغلم کرده بود
یونگی= ا.ت خوبی
ا.ت= یونگی شکر خوردم غلط کردم تروخدا بگو وایسن
که خندم گرفت از طرز حرف زدنش
یونگی= یکم دیگه تحمل کن میرسیم بیرون فقد چشم هاتون ببند تا برسیم بیرون
ا.ت= باشه
یونگی= خوبه
ا.ت= ی چیزی بگم یونگی
یونگی= بگو
ا.ت= بغلت خیلی گرمه
نمیدونم چرا داشتم این حرفارو میزدم ولی خودم خجالت کشیدم دیگه یونگی چیزی نگفت فکر کنم بدش اومده بود
وقتی ا.ت اون حرف رو زد تو بهت فرو رفتم یعنی اونم منو دوست داره که میگه بغلم گرمه داشتم فکر میکردم که رسیدیم به آخر تونل و وایساد و پیاده شدیم حال ا.ت خوب نبود برای همین دیگه توی شهربازی نمودیم اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم سجین رو کمربندش رو بستم و رفتم پشت فرمون و راه افتادیم رسیدیم خونه ا.ت و سجین پیاده شدن و من ماشین رو پارک کردم و رفتم داخل خونه
سجین= بابا خوابم میاد من برم بخوابم
یونگی= باشه برو بخواب شب بخیر
سجین= شب بخیر
رفتم طبقه بالا که دیدم صدای اوق زدن میاد رفتم اتاق ا.ت دیدم در دستشویی بازه دیدم ا.ت اونجاع رفتم داخل دیدم داره بالامیاره
یونگی= حالت خوبه
ا.ت= خوبم فقد نمیدونم چرا حالت تهوع گرفته بودم
یونگی= اوک بیا بریم روی تخت بخواب
ا.ت= باشه
با کمک یونگی از دستشویی خارج شدم و روی تخت دراز کشیدم یونگی میخواست بره ولی دستش رو کشیدم دوست داشتم پیشم باشه بهش نیاز داشتم
ا.ت= یونگی میشه امشب پیشم بخوابی میترسم
یونگی= چرا توکه همیشه تنها میخوابی
ا.ت= خواهش میکنم فقد ی امشب
یونگی = باش
رفتم روی تخت و کنار ا.ت خوابیدم و کم کم چشمام سنگین شد و به خواب فرو رفتم
فردا که بیدار شدم دیدم ا.ت توی بغلم خوابیده دقیقا سرش روی دستم بود نمیدونم این زنا چرا اینجوری هستن انگار دست مردا براشون بالشت ولی ولش کن الان مهم اینکه توی بغلمه کم کم به اجزای صورتش نگاه میکردم که چشمم خورد به لباش نمیدونم چی شد که کم کم خم شدم خواستم ببوسمش که کم کم چشم هاشو باز کرد ی تف به این شانس بیدار شد و دید قشنگ با من توی چشم تو چشمه و توی بغله منه که ی دفع عقب کشید
ا.ت= چیزی..... ببخش...د خواب بودم متوجه نشدم
یونگی= اشکال نداره 😈
که سجین خیلی ی دفع درو باز کرد
سجین= ه مامان بابا چه عجب پیش هم خوابیدید
ا.ت و یونگی = ام چیزه
سجین =مهم نیست بیاین پایین صبحونه درست کنیم خیلی گرسنمه
ا.ت= باشه الان میایم
یونگی= اوک سجین جان
خوب بچه ها اینم پارت امروز امید وارم خوشتون بیاد لایک هارو به ۱۵ تا برسونید
برام مهم نبود تنها چیزی که برام مهم بود اینکه اول کدوم وسیله رو بازی کنم دست سجین رو گرفتم و رفتم پشت صف بلیط تا برای تونل وحشت ولی حیف که نمیشد سجین رو برد برای سجین ی بلیط قطار گرفتم و دوتا بلیط برای تونل وحشت خودم و یونگی و به طرف یونگی رفتم
یونگی= ا.ت تونل وحشت برای چی پس سجین چی
ا.ت= نگران نباش برای سجین قطار گرفتم تا ما بریم بیایم سجین هم بازیشو کرده
یونگی= باشه
بعداز اینکه سجین رو سوار قطار کردیم خودم و یونگی به طرف تونل وحشت رفتیم و بلیط رو دادیم و سوار شدیم تا راه بیوفته کم کم راه افتاد و ما داشتیم به جاهای خیلی ترسناک میرسیدیم رسیدیم به ی آدم که توی دستش ی تبر گرفته بود و کل بدنش خونی بود که ترسیدم ولی چیزی نگفتم نمیدونم یونگی هم ترسیده بود یا نه دیگه کم کم دوباره ی یکی رسیدیم که ی دفع پرسد جلوی قطار تونل وحشت خیلی ترسیدم و پریدم بغل یونگی
از زبون یونگی
داشتم نگاه میکردم این ور اون ورو که دیدم ا.ت پرید توی بغلم جوری به من چسبیده بود که نمیشد جداش کرد بد نگذره منم خوشم اومده بود نمیدونم چرا ولی دوست داشتم بغلم کرده بود
یونگی= ا.ت خوبی
ا.ت= یونگی شکر خوردم غلط کردم تروخدا بگو وایسن
که خندم گرفت از طرز حرف زدنش
یونگی= یکم دیگه تحمل کن میرسیم بیرون فقد چشم هاتون ببند تا برسیم بیرون
ا.ت= باشه
یونگی= خوبه
ا.ت= ی چیزی بگم یونگی
یونگی= بگو
ا.ت= بغلت خیلی گرمه
نمیدونم چرا داشتم این حرفارو میزدم ولی خودم خجالت کشیدم دیگه یونگی چیزی نگفت فکر کنم بدش اومده بود
وقتی ا.ت اون حرف رو زد تو بهت فرو رفتم یعنی اونم منو دوست داره که میگه بغلم گرمه داشتم فکر میکردم که رسیدیم به آخر تونل و وایساد و پیاده شدیم حال ا.ت خوب نبود برای همین دیگه توی شهربازی نمودیم اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم سجین رو کمربندش رو بستم و رفتم پشت فرمون و راه افتادیم رسیدیم خونه ا.ت و سجین پیاده شدن و من ماشین رو پارک کردم و رفتم داخل خونه
سجین= بابا خوابم میاد من برم بخوابم
یونگی= باشه برو بخواب شب بخیر
سجین= شب بخیر
رفتم طبقه بالا که دیدم صدای اوق زدن میاد رفتم اتاق ا.ت دیدم در دستشویی بازه دیدم ا.ت اونجاع رفتم داخل دیدم داره بالامیاره
یونگی= حالت خوبه
ا.ت= خوبم فقد نمیدونم چرا حالت تهوع گرفته بودم
یونگی= اوک بیا بریم روی تخت بخواب
ا.ت= باشه
با کمک یونگی از دستشویی خارج شدم و روی تخت دراز کشیدم یونگی میخواست بره ولی دستش رو کشیدم دوست داشتم پیشم باشه بهش نیاز داشتم
ا.ت= یونگی میشه امشب پیشم بخوابی میترسم
یونگی= چرا توکه همیشه تنها میخوابی
ا.ت= خواهش میکنم فقد ی امشب
یونگی = باش
رفتم روی تخت و کنار ا.ت خوابیدم و کم کم چشمام سنگین شد و به خواب فرو رفتم
فردا که بیدار شدم دیدم ا.ت توی بغلم خوابیده دقیقا سرش روی دستم بود نمیدونم این زنا چرا اینجوری هستن انگار دست مردا براشون بالشت ولی ولش کن الان مهم اینکه توی بغلمه کم کم به اجزای صورتش نگاه میکردم که چشمم خورد به لباش نمیدونم چی شد که کم کم خم شدم خواستم ببوسمش که کم کم چشم هاشو باز کرد ی تف به این شانس بیدار شد و دید قشنگ با من توی چشم تو چشمه و توی بغله منه که ی دفع عقب کشید
ا.ت= چیزی..... ببخش...د خواب بودم متوجه نشدم
یونگی= اشکال نداره 😈
که سجین خیلی ی دفع درو باز کرد
سجین= ه مامان بابا چه عجب پیش هم خوابیدید
ا.ت و یونگی = ام چیزه
سجین =مهم نیست بیاین پایین صبحونه درست کنیم خیلی گرسنمه
ا.ت= باشه الان میایم
یونگی= اوک سجین جان
خوب بچه ها اینم پارت امروز امید وارم خوشتون بیاد لایک هارو به ۱۵ تا برسونید
۲۱.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.