عاشق پنهانی
مرصاد : همه برای کلاس اومده بودن به جز رامین و سینا ده دقیقه بود که کلاش شروع شده بود
سمت اتابک رفتم
عمو رامین و سینا نیستن
اتابک : هر جا رو گشتیم نبودن وارد کلاس قبلی شدیم که صدا از انبار اومد مرصاد: به محض وجودمون صداشون و از انبار اومد خواستم در انبار و باز کنم که عمو نزاشت ..ام
اتابک: سس
مرصاد: با شنیدن صدای سینا و چرت و پرتاش شرمنده از نگاه اتابک خان چشم هام و دزدیدم و شروع کردم فکر کردن که چیکارش کنم با شنیدن جمله اخرش نزاشتم تمومش کنه و در و باز کردم
انقدر مجذوب اون تیمسار بود که متوجه ما نشد وقتی با کارای رامین فهمید خواست برگرده که نزاشتم ..قربان تمرین تیر اندازی سینا با من
اتابک : میدونستم عصبیه حتی اگه اجازه نمیدادم کار خودش و میکرد پس با سر جواب مثبت دادم و به رامین اشاره کردم بیاد بیرون
مرصاد: ممنون قربان
رامین : ترسیده دنبال ارباب راه افتادم ..ارباب به خدا
اتابک : حرفاتون و شنیدم تو چیزی نگفتی در باره ی اون تیمسار
رامین : من غلط کنم دیگه حرفی بزن..
اتابک : نزار برگردم تو اون اتاق و بزارمت کنار سینا
رامین : چشم شرمنده اصلا خفه میشم
اتابک : هوف برو سر تمرین حواست و جمع کن عملیات مهمیه نمی خوام مشکلی پیش بیاد
رامین : میدونستم منظورشون چیه پس با نیش باز گفتم..بله چشم ارباب به روی جفت تخم چشمام
اتابک : فقط از جلو چشام گمشو
سمت اتابک رفتم
عمو رامین و سینا نیستن
اتابک : هر جا رو گشتیم نبودن وارد کلاس قبلی شدیم که صدا از انبار اومد مرصاد: به محض وجودمون صداشون و از انبار اومد خواستم در انبار و باز کنم که عمو نزاشت ..ام
اتابک: سس
مرصاد: با شنیدن صدای سینا و چرت و پرتاش شرمنده از نگاه اتابک خان چشم هام و دزدیدم و شروع کردم فکر کردن که چیکارش کنم با شنیدن جمله اخرش نزاشتم تمومش کنه و در و باز کردم
انقدر مجذوب اون تیمسار بود که متوجه ما نشد وقتی با کارای رامین فهمید خواست برگرده که نزاشتم ..قربان تمرین تیر اندازی سینا با من
اتابک : میدونستم عصبیه حتی اگه اجازه نمیدادم کار خودش و میکرد پس با سر جواب مثبت دادم و به رامین اشاره کردم بیاد بیرون
مرصاد: ممنون قربان
رامین : ترسیده دنبال ارباب راه افتادم ..ارباب به خدا
اتابک : حرفاتون و شنیدم تو چیزی نگفتی در باره ی اون تیمسار
رامین : من غلط کنم دیگه حرفی بزن..
اتابک : نزار برگردم تو اون اتاق و بزارمت کنار سینا
رامین : چشم شرمنده اصلا خفه میشم
اتابک : هوف برو سر تمرین حواست و جمع کن عملیات مهمیه نمی خوام مشکلی پیش بیاد
رامین : میدونستم منظورشون چیه پس با نیش باز گفتم..بله چشم ارباب به روی جفت تخم چشمام
اتابک : فقط از جلو چشام گمشو
۲.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.