Part2۳
Part2۳
ا.ت ویو از اون روز یک ماه میگذشت و من وارد هشتومین ماه از بارداریم شدم که خبر اومد پدر یونگیو اعدام کردن راستشو بخواید منو یونگی ماه پیش یعنی قبل اعدام عروسی کردیم که پدرش هم باشه پدرش خیلی پشیمون بود از کاراش و یونگی هم خیلی معذرت خواست ولی دیگه تموم شده بود ..
خبر رو به یونگی که دادم روحیشو حفظ کرد و گفت همه یه روزی میمیرن....
ا.ت ویو
توی اشپز خونه داشتم غذا درست میکردم یونگی هم تو حال بود داشت با گوشیش ور میرفت راستش ور که چه عرض کنم داشت سیسمونی دختر کوچولومونو کامل میکرو تمام فکرش بچه بود
ا.ت: یونگی بابا ول کن حالا ۱ ماه مونده
یونگی: نه باید نینیمون وسایلش کامل باشه
ا.ت: داشتم با سمتش میرفتم باشه حال...که کیسه ابم ترکید و دردم شروع شد اه یونگی اه
یونگی: اخ وقتشه ........نمیدونم چجوری به بیمارستان رسیدیم ا.تو بردن و بهش ارام بخش زدن تا نیم ساعت زایمانو بندازن عقب زایمانش از کمر به پایین بیحسی بود و گفت که دوست داره پیشش باشم رفتیم تو اتاق عمل با وجود بی حسی خیلی درد داشت ولی سعی میکردم با حرف زدن ارومش کنم
ا.ت ویو
خیلی درد داشتم و دست شوگارو سفت چسبیده بودم
ا.ت: اه شوگا نمیتونم خیلی درد دارم( حرفای ا.ت کلا گریه از روی درد)
یونگی: میتونی عزیزم سوا ( دخترشون) قراره زندگیمونو عوض کنه
ا.ت: خوانو..
یونگی: همه منتظرتن تا با نینیمون بیای
ا.ت: اه حیلی درد دارم خدا
یونگی: تموم شد دیگه از لبش بوسیدم که یکم اروم شد
ا.ت ویو
درد داشتم تا وقتی که صدای گریه ی بچه شنیدم و بعدش سیاهی
۷سال بعد ساعت ۶ صب
ا.ت: سواااااااا پاشو مدرست دیر شدهههههه
یونگی: دخترم پاشو تا مامانت جرت نداده
سوا: مامانننن خابم میاددددددددد
ا.ت: پاشدی یا بیام
سوا: بیدارم بیدارم
ا.ت: اوهوم خوبه حاضر شو بیا صبحانه جناب مین شماهم باید بری شرکت
یونگی: اوم کارامون امروز سخته باید چند تا مدلو تست کنیم و عکاسی داریم از کمر اش گرفتم داشت نودل درست میکرد و گردنشو نرم بوسیدم
ا.ت: اوهوم خوبه پس نمیرسی سوارو ببری مدرسه
یونگی: اوم زحمت امروزش باتو که سوا اومد
سوا: مامان
ا.ت:جونم چیشده شوگارو از خودم جدا کردم رفت نشست سر میز
سوا: مامان اون پاکن برقیمو کجا کذاشتی؟
ا.ت: همون رو میز تحریرته ببین
سوا : اها ممنون گرفتمش
ا.ت: سوا هم نشست و کیفشو انداخت پایین میز که نودل ریختم و دادم بهشون صبحانه رو خوردیم جمع کردیم سوا منتظر من شد ........
پارت بعد اخریهههههه
ا.ت ویو از اون روز یک ماه میگذشت و من وارد هشتومین ماه از بارداریم شدم که خبر اومد پدر یونگیو اعدام کردن راستشو بخواید منو یونگی ماه پیش یعنی قبل اعدام عروسی کردیم که پدرش هم باشه پدرش خیلی پشیمون بود از کاراش و یونگی هم خیلی معذرت خواست ولی دیگه تموم شده بود ..
خبر رو به یونگی که دادم روحیشو حفظ کرد و گفت همه یه روزی میمیرن....
ا.ت ویو
توی اشپز خونه داشتم غذا درست میکردم یونگی هم تو حال بود داشت با گوشیش ور میرفت راستش ور که چه عرض کنم داشت سیسمونی دختر کوچولومونو کامل میکرو تمام فکرش بچه بود
ا.ت: یونگی بابا ول کن حالا ۱ ماه مونده
یونگی: نه باید نینیمون وسایلش کامل باشه
ا.ت: داشتم با سمتش میرفتم باشه حال...که کیسه ابم ترکید و دردم شروع شد اه یونگی اه
یونگی: اخ وقتشه ........نمیدونم چجوری به بیمارستان رسیدیم ا.تو بردن و بهش ارام بخش زدن تا نیم ساعت زایمانو بندازن عقب زایمانش از کمر به پایین بیحسی بود و گفت که دوست داره پیشش باشم رفتیم تو اتاق عمل با وجود بی حسی خیلی درد داشت ولی سعی میکردم با حرف زدن ارومش کنم
ا.ت ویو
خیلی درد داشتم و دست شوگارو سفت چسبیده بودم
ا.ت: اه شوگا نمیتونم خیلی درد دارم( حرفای ا.ت کلا گریه از روی درد)
یونگی: میتونی عزیزم سوا ( دخترشون) قراره زندگیمونو عوض کنه
ا.ت: خوانو..
یونگی: همه منتظرتن تا با نینیمون بیای
ا.ت: اه حیلی درد دارم خدا
یونگی: تموم شد دیگه از لبش بوسیدم که یکم اروم شد
ا.ت ویو
درد داشتم تا وقتی که صدای گریه ی بچه شنیدم و بعدش سیاهی
۷سال بعد ساعت ۶ صب
ا.ت: سواااااااا پاشو مدرست دیر شدهههههه
یونگی: دخترم پاشو تا مامانت جرت نداده
سوا: مامانننن خابم میاددددددددد
ا.ت: پاشدی یا بیام
سوا: بیدارم بیدارم
ا.ت: اوهوم خوبه حاضر شو بیا صبحانه جناب مین شماهم باید بری شرکت
یونگی: اوم کارامون امروز سخته باید چند تا مدلو تست کنیم و عکاسی داریم از کمر اش گرفتم داشت نودل درست میکرد و گردنشو نرم بوسیدم
ا.ت: اوهوم خوبه پس نمیرسی سوارو ببری مدرسه
یونگی: اوم زحمت امروزش باتو که سوا اومد
سوا: مامان
ا.ت:جونم چیشده شوگارو از خودم جدا کردم رفت نشست سر میز
سوا: مامان اون پاکن برقیمو کجا کذاشتی؟
ا.ت: همون رو میز تحریرته ببین
سوا : اها ممنون گرفتمش
ا.ت: سوا هم نشست و کیفشو انداخت پایین میز که نودل ریختم و دادم بهشون صبحانه رو خوردیم جمع کردیم سوا منتظر من شد ........
پارت بعد اخریهههههه
۲.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.