پارت۴۳(دردعشق)
از زبان ا/ت
اون روز دیگه وقت نشد به اون آدرس برم از طرفی تاریک بود و از همه مهمتر یوریم حالش بد شده بود
حالا بعد از دوروز بهتر شده بود و کم کم دیگه گریه نمی کرد
ناهارش رو بهش دادم و لباس هاشو برای شپوشیدم و خودم هم آماده شدم
امروز میرم به اون آدرس بلاخره تهیونگ رو پیدا می کنم ا/ت امید وار باش
از خونه که بیرون زدیم همونطور که یوریم توی بغلم بود از شدت سرما گونه هاش یخ زده بود و قرمز شده بود
محکم تر بغلش کردم که گرمش بشه و گفتم : مامانی یه وقت سرما نخوری نمیتونیم باباتو پیدا کنیم باشه؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت: آله
لبخندی زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسیدم
خوب دقت کردم آره این همون مکان بود
خونه ای بود قدیمی اما برام سوال بود چرا باید خونه ی قدیمی خریده باشه؟ اصلا خونه مال اون بوده؟
در زدم که خانم مسنی با چهره نگرانی در رو باز کرد
درحالیکه خستگی از سر رو روش می بارید لبخند زد و گفت:سلام دخترم کاری داری؟
مهربونیش اونم توی خستگی هاش منو یاد مامانم انداخته بود که در بدترین موقعیت با من خوب بود
گفتم: سلام خانم...من ...پارک ا/ت هستم یه سوالی...
هنوز ادامه حرفمو نگفته بودم که انگار با شنیدن اسمم شوکه شد و گفت: پارک ا/ت؟
با تعجب گفتم: آره ...چـــطور؟
آب دهنشو قورت داد و گفت: خوا...خواهر می...میسون؟
بعداز دوسال اولین باری بود که اسمشو شنیدم اما از کجا معلوم خطرناک نباشه؟
گفتم: من دنبال کیم تهیونگ می گردم
نفسش رو با خیالت راحت و خوشحالی بیرون داد و چشماشو از خوشحالی بست و گفت: پس خواهر میسونی
با تعجب نگاهش می کردم این یکی با بقیه فرق داشت
گفتم: شما؟
مچ دستمو گرفت و کشوندم داخل خونش
میخواستم دهن باز کنم که گفت: من ....خانم ایدن هستم ((قسمتای اول بودش همونیه که تهیونگ و تهیان پیشش بودن و برای تهیونگ اونجا تولد گرفتن ...یادتونه؟))
)واقعا ببخشید من امتحان داشتم و نمی رسیدم که فکر کنم راجب فیک ۶ روز تا پایان سختی هام مونده تحمل کنید💔
اون روز دیگه وقت نشد به اون آدرس برم از طرفی تاریک بود و از همه مهمتر یوریم حالش بد شده بود
حالا بعد از دوروز بهتر شده بود و کم کم دیگه گریه نمی کرد
ناهارش رو بهش دادم و لباس هاشو برای شپوشیدم و خودم هم آماده شدم
امروز میرم به اون آدرس بلاخره تهیونگ رو پیدا می کنم ا/ت امید وار باش
از خونه که بیرون زدیم همونطور که یوریم توی بغلم بود از شدت سرما گونه هاش یخ زده بود و قرمز شده بود
محکم تر بغلش کردم که گرمش بشه و گفتم : مامانی یه وقت سرما نخوری نمیتونیم باباتو پیدا کنیم باشه؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت: آله
لبخندی زدم و به راهم ادامه دادم
بلاخره رسیدم
خوب دقت کردم آره این همون مکان بود
خونه ای بود قدیمی اما برام سوال بود چرا باید خونه ی قدیمی خریده باشه؟ اصلا خونه مال اون بوده؟
در زدم که خانم مسنی با چهره نگرانی در رو باز کرد
درحالیکه خستگی از سر رو روش می بارید لبخند زد و گفت:سلام دخترم کاری داری؟
مهربونیش اونم توی خستگی هاش منو یاد مامانم انداخته بود که در بدترین موقعیت با من خوب بود
گفتم: سلام خانم...من ...پارک ا/ت هستم یه سوالی...
هنوز ادامه حرفمو نگفته بودم که انگار با شنیدن اسمم شوکه شد و گفت: پارک ا/ت؟
با تعجب گفتم: آره ...چـــطور؟
آب دهنشو قورت داد و گفت: خوا...خواهر می...میسون؟
بعداز دوسال اولین باری بود که اسمشو شنیدم اما از کجا معلوم خطرناک نباشه؟
گفتم: من دنبال کیم تهیونگ می گردم
نفسش رو با خیالت راحت و خوشحالی بیرون داد و چشماشو از خوشحالی بست و گفت: پس خواهر میسونی
با تعجب نگاهش می کردم این یکی با بقیه فرق داشت
گفتم: شما؟
مچ دستمو گرفت و کشوندم داخل خونش
میخواستم دهن باز کنم که گفت: من ....خانم ایدن هستم ((قسمتای اول بودش همونیه که تهیونگ و تهیان پیشش بودن و برای تهیونگ اونجا تولد گرفتن ...یادتونه؟))
)واقعا ببخشید من امتحان داشتم و نمی رسیدم که فکر کنم راجب فیک ۶ روز تا پایان سختی هام مونده تحمل کنید💔
۱۳.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.