دختر خوانده ی هیولا پارت بیست و هشتم
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت بیست و هشت•••
"نویسنده ی رمان"
"دنیای انسان ها/زمان حال"
گوشیمو خاموش میکنم و نفس عمیق میکشم. هوف... اینم از این پارت...
بلند میشم و یه لیوان آب میخورم. بعد دوباره گوشیمو برمیدارم و هنزفری میزارم تو گوشم. سونیک.. شدو... وی پی انم رو روشن میکنم و میرم تو تیک تاک...
نزدیک ساعت یک شب بود که بابام اومد دم در اتاق و اعتراض کرد که بخوابم و گوشی رو بزارم کنار. بنابرین خودمو زدم به خواب و بعد اینکه مطمئن شدم کل خونه خوابن دوباره گوشیمو گرفتم دستم.
آرزو میکنم... آرزو میکنم... که بمیرم..... یاحداقل.. دیگه انسان نباشم.. وجود خارجی نداشته باشم..
من همه ی دردامو به شخصیتم.. الیزابت منتقل کردم.. تنها راهی که میتونستم اونا رو بیان کنم..
اشک چشمم اروم رو گونه ام سرازیر میشه و بالشت رو خیس میکنه. دماغمو میکشم.. پتوم رو محکم میچسبم و به اهنگ گوش میدم..
مثل همیشه تو ذهنم سناریو های تخیلی میچینم و بعد.. به خواب میرم.....
•••پارت بیست و هشت•••
"نویسنده ی رمان"
"دنیای انسان ها/زمان حال"
گوشیمو خاموش میکنم و نفس عمیق میکشم. هوف... اینم از این پارت...
بلند میشم و یه لیوان آب میخورم. بعد دوباره گوشیمو برمیدارم و هنزفری میزارم تو گوشم. سونیک.. شدو... وی پی انم رو روشن میکنم و میرم تو تیک تاک...
نزدیک ساعت یک شب بود که بابام اومد دم در اتاق و اعتراض کرد که بخوابم و گوشی رو بزارم کنار. بنابرین خودمو زدم به خواب و بعد اینکه مطمئن شدم کل خونه خوابن دوباره گوشیمو گرفتم دستم.
آرزو میکنم... آرزو میکنم... که بمیرم..... یاحداقل.. دیگه انسان نباشم.. وجود خارجی نداشته باشم..
من همه ی دردامو به شخصیتم.. الیزابت منتقل کردم.. تنها راهی که میتونستم اونا رو بیان کنم..
اشک چشمم اروم رو گونه ام سرازیر میشه و بالشت رو خیس میکنه. دماغمو میکشم.. پتوم رو محکم میچسبم و به اهنگ گوش میدم..
مثل همیشه تو ذهنم سناریو های تخیلی میچینم و بعد.. به خواب میرم.....
۳.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.