عشق بی پایان ( پارت 55)
وقتی رسیدن اونجا دیدن که جونگ کوک دم در بیمارستانه و منتظر وایساده
%: ت... تهیونگ
اون جونگ کوکه؟
$:بره چی اینجاس
_ : چیه ؟ توقع نداشتید منو ببینید
%: جونگ کوک زنده ای
$:لیا نرو سمتش... اون حتما یه نقشه ای داره
%: چه نقشه ای... دلم براش تنگ شده
_ : من نیومدم برای جبران گذشته یا مرور کردنش... فقط اومدم بچمو بگیرم و برم
$: چرا چرت میگی... یه کاره پاشدی اومدی میگی بچم؟
_ : فک کنم تو دیگه خیلی به لیا نزدیک شدی آره؟ جوری که حتی برای بچه ی منم تایین تکلیف میکنی؟
$: هرجور دوس داری فک کن
_ : من الان فعلا فقط بچمو میخوام... خودم تو این مدت ازدواج کردم، فقط میخوام بچمو ببرم و بدم به زنم که اون بزرگش کنه... حداقل ایندفعه با دختری ازدواج کردم که واقعا عاشقمه و عاشقشم
%: چی میگی جونگ کوک
_ : لیا من واقعا متاسفم... ولی نمیتونم دیگه عاشقت باشم، وقتی فهمیدم دوسم نداری خیلی عذاب کشیدم و به خاطر همین تصمیم گرفتم ازدواج کنم و وقتی زایمان کردی بیا بچرو ببرم... ولی بچرو بدون مادر بهم تحویل نمیدادن، بره همین اینجا منتظر موندم تا بیای
$: تو واقعا فک کردی بچرو میدیم بهت؟
%: تهیونگ...ول کن، بریم بچرو بدیم بهش
$: چی میگی لیا... تو مادر اون بچه ای
%: نمیخوام دیگه هیچ اثری از جونگ کوک تو زندگیم باشه... بیا فقط بریم بهش بدیم
_ : راس میگه تهیونگ... به حرفش گوش کن
که تهیونگ به سراغ جونگ کوک رفت و هلش داد... جونگ کوکم خورد به یه میله و بیهوش شد
%: ت... تهیونگ
چیکار کردی
$: کاری که لایقش بود
%: تهیونگ میمیره... میبرنت زندان
$: حاضرم برم زندان ولی دیگه اثری از این کثافت تو زندگیم نباشه
%: بذارش صندوق عقب... میرم بچرو بیارم
$: اره برو
%: ببخشید... بچمو باید از کجا تحویل بگیرم؟
پرستار : سالن شماره ی دو
%: خانم دکتر... میتونم بچمو ببرم؟
دکتر : آره... ولی نیاز به اجازه ی پدر داره
%: پ...پدر
%: تهیونگ.... باید بیای یه برگرو امضا کنی
$: چرا
%: میگم بدون اجازه ی پدر بچه ممکن نیست بذارن بیاد بیرون
$:خیلی خب... بیا بریم
$: پدر بچه منم
دکتر : اینجا رو امضا کنید و لطفا هرچه سریعتر برای بچه تون شناسنامه تهیه کنید
%: بله.... حتما
%: خب تهیونگ... اين از بچه حالا اینو چیکار کنیم
$: باید بکشمش که دیگه سروکلش تو زندگیمون پیدا نشه
%: زندگیمون؟
$: خب... ینی زندگی تو
%: منو بچه بریم خونه؟
$: آره... شما برید، وقتی برگشتم بدون یعنی دیگه هیچ چیزی از جونگ کوک تو زندگیت پیدا نمیکنی
%: زندگیمون
$: چ... چی
%: خب تو خیلی کمکم کردی... منم باهات ازدواج میکنم
$: لیا خودتی؟ اگه خوابم بیدارم کن
%: اصلا خواب نیستی... کاملا هم هوشیاری
.............
%: ت... تهیونگ
اون جونگ کوکه؟
$:بره چی اینجاس
_ : چیه ؟ توقع نداشتید منو ببینید
%: جونگ کوک زنده ای
$:لیا نرو سمتش... اون حتما یه نقشه ای داره
%: چه نقشه ای... دلم براش تنگ شده
_ : من نیومدم برای جبران گذشته یا مرور کردنش... فقط اومدم بچمو بگیرم و برم
$: چرا چرت میگی... یه کاره پاشدی اومدی میگی بچم؟
_ : فک کنم تو دیگه خیلی به لیا نزدیک شدی آره؟ جوری که حتی برای بچه ی منم تایین تکلیف میکنی؟
$: هرجور دوس داری فک کن
_ : من الان فعلا فقط بچمو میخوام... خودم تو این مدت ازدواج کردم، فقط میخوام بچمو ببرم و بدم به زنم که اون بزرگش کنه... حداقل ایندفعه با دختری ازدواج کردم که واقعا عاشقمه و عاشقشم
%: چی میگی جونگ کوک
_ : لیا من واقعا متاسفم... ولی نمیتونم دیگه عاشقت باشم، وقتی فهمیدم دوسم نداری خیلی عذاب کشیدم و به خاطر همین تصمیم گرفتم ازدواج کنم و وقتی زایمان کردی بیا بچرو ببرم... ولی بچرو بدون مادر بهم تحویل نمیدادن، بره همین اینجا منتظر موندم تا بیای
$: تو واقعا فک کردی بچرو میدیم بهت؟
%: تهیونگ...ول کن، بریم بچرو بدیم بهش
$: چی میگی لیا... تو مادر اون بچه ای
%: نمیخوام دیگه هیچ اثری از جونگ کوک تو زندگیم باشه... بیا فقط بریم بهش بدیم
_ : راس میگه تهیونگ... به حرفش گوش کن
که تهیونگ به سراغ جونگ کوک رفت و هلش داد... جونگ کوکم خورد به یه میله و بیهوش شد
%: ت... تهیونگ
چیکار کردی
$: کاری که لایقش بود
%: تهیونگ میمیره... میبرنت زندان
$: حاضرم برم زندان ولی دیگه اثری از این کثافت تو زندگیم نباشه
%: بذارش صندوق عقب... میرم بچرو بیارم
$: اره برو
%: ببخشید... بچمو باید از کجا تحویل بگیرم؟
پرستار : سالن شماره ی دو
%: خانم دکتر... میتونم بچمو ببرم؟
دکتر : آره... ولی نیاز به اجازه ی پدر داره
%: پ...پدر
%: تهیونگ.... باید بیای یه برگرو امضا کنی
$: چرا
%: میگم بدون اجازه ی پدر بچه ممکن نیست بذارن بیاد بیرون
$:خیلی خب... بیا بریم
$: پدر بچه منم
دکتر : اینجا رو امضا کنید و لطفا هرچه سریعتر برای بچه تون شناسنامه تهیه کنید
%: بله.... حتما
%: خب تهیونگ... اين از بچه حالا اینو چیکار کنیم
$: باید بکشمش که دیگه سروکلش تو زندگیمون پیدا نشه
%: زندگیمون؟
$: خب... ینی زندگی تو
%: منو بچه بریم خونه؟
$: آره... شما برید، وقتی برگشتم بدون یعنی دیگه هیچ چیزی از جونگ کوک تو زندگیت پیدا نمیکنی
%: زندگیمون
$: چ... چی
%: خب تو خیلی کمکم کردی... منم باهات ازدواج میکنم
$: لیا خودتی؟ اگه خوابم بیدارم کن
%: اصلا خواب نیستی... کاملا هم هوشیاری
.............
۲۵.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.