p: 30
آنیتا: کیه؟
هیونجو:دنبالم بیا میفهمی
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم
درکی از شرایط حاضر نداشتم نمیدونستم چرا اینجام کی منتظرمه
با وارد شدن به سالن با کسایی روبه رو شدم که تابحال ندیده بودمشون
تعظیمی کردم و منتظر به هیونجو نگاه کردم تا معرفی کنه
هیونجو:عزیزم ایشون اقای کانگ..
با دست به 3نفری که اونجا بودن اشاره میکرد و معرفیشون میکرد بهم
_ایشون هم همسرشون خانم سونگ هی هستن...و
به پسر جوونی که کنارشون نشسته بود و ظاهر نسبتا ارومی داشت کت شلوار سورمه ای به تن داشت موهای مرتب شدش که به بالا هدایت شده بودن و مشخص بود با کلی زحمت اونارو به این حالت دراوورده که البته قطعا به جذابیتش اضافه میکرد ولی بازم به گرد پای لاما صورتی نمیرسه حتی 1درصد
نمیتونستم تضمین کنم که واقعا ادم حسابی باشه هیچ شناختی ازش نداشتم ولی ظاهرش که خوب نشونش میداد
با لبخند ادامه داد
_ایشون پسرشون یا همون داماد ایندمون اقای کانگ مین وو هست
داماد اینده؟پس اون کانگی که ازش صحبت میکردن این بوده ولی من که قبلا گفتم مخالفم اینا چرا هرکار دلشون میخواد میکنن مطمئنن کاره هیونجوعه واس اینکه منو از سر راه برداره و دختره هرزه خودشو بچسبونه به هیونجین چیکار باید میکردم اگه میذاشتم میرفتم زشت میشد پس "از اشناییتون خوشحالمی"گفتم و به خواسته هیونجو روی مبل روبه روی پسره نشستم
جانگ:از عکساتم خوشگلتری دخترم(لبخند)
عکسام؟حتی عکسمم نشون اینا دادن مشخصه همه چیو از قبل برنامه ریزی کردن چرا اینقد ساده لوح بودم که خودمو تو این بدبختی انداختم
انیتا:خیلی ممنونم ازتون لطف دارین(لبخند)
اون پسرم انگار به این برنامه راضی نبود
این حس من بود البته ممکن بود خودشم دست داشته باشه
با عزیزمی که همسر اون اقا گفت نگاهمو بهش دادم و منتظر حرفش موندم(※ زنه رو با این علامت نشون میدم)
※ همیشه دلم میخواست یه همچین عروس مؤدبی داشته باشم که به لطف هیونجو جان خدا تورو سر راهمون قرار داد(خنده)
به چه زبونی بگم که من قرار نیست عروسشون بشم اخه چه گیری دادن
لبخند از روی اجبار بخاطر اینکه زنه ضایع نشه زدم و تشکری کردم
امان ازین خانواده ها که بخاطر پدر مادر بودنشون خودشونو موظف میدونن هرکاری خواستن با بچهاشون بکنن
اونام حق اعتراض ندارن چون این به صلاحشونه اگرم اعتراض کنن بی لیاقت،خودسر و نمک نشناس میشن یذره درک کردن چیزی ازسون کم نمیکرد واقعا
گوشیم مدام زنگ میخورد و نمیتونستم جواب بدم دیگ جون به لب شده بودم از دست زنگای پیاپیش ببخشیدی گفتم و برای جواب دادن به تلفن از جمعشون بیرون اومدم
انیتا: الو
هیونجو:دنبالم بیا میفهمی
سری تکون دادم و دنبالش راه افتادم
درکی از شرایط حاضر نداشتم نمیدونستم چرا اینجام کی منتظرمه
با وارد شدن به سالن با کسایی روبه رو شدم که تابحال ندیده بودمشون
تعظیمی کردم و منتظر به هیونجو نگاه کردم تا معرفی کنه
هیونجو:عزیزم ایشون اقای کانگ..
با دست به 3نفری که اونجا بودن اشاره میکرد و معرفیشون میکرد بهم
_ایشون هم همسرشون خانم سونگ هی هستن...و
به پسر جوونی که کنارشون نشسته بود و ظاهر نسبتا ارومی داشت کت شلوار سورمه ای به تن داشت موهای مرتب شدش که به بالا هدایت شده بودن و مشخص بود با کلی زحمت اونارو به این حالت دراوورده که البته قطعا به جذابیتش اضافه میکرد ولی بازم به گرد پای لاما صورتی نمیرسه حتی 1درصد
نمیتونستم تضمین کنم که واقعا ادم حسابی باشه هیچ شناختی ازش نداشتم ولی ظاهرش که خوب نشونش میداد
با لبخند ادامه داد
_ایشون پسرشون یا همون داماد ایندمون اقای کانگ مین وو هست
داماد اینده؟پس اون کانگی که ازش صحبت میکردن این بوده ولی من که قبلا گفتم مخالفم اینا چرا هرکار دلشون میخواد میکنن مطمئنن کاره هیونجوعه واس اینکه منو از سر راه برداره و دختره هرزه خودشو بچسبونه به هیونجین چیکار باید میکردم اگه میذاشتم میرفتم زشت میشد پس "از اشناییتون خوشحالمی"گفتم و به خواسته هیونجو روی مبل روبه روی پسره نشستم
جانگ:از عکساتم خوشگلتری دخترم(لبخند)
عکسام؟حتی عکسمم نشون اینا دادن مشخصه همه چیو از قبل برنامه ریزی کردن چرا اینقد ساده لوح بودم که خودمو تو این بدبختی انداختم
انیتا:خیلی ممنونم ازتون لطف دارین(لبخند)
اون پسرم انگار به این برنامه راضی نبود
این حس من بود البته ممکن بود خودشم دست داشته باشه
با عزیزمی که همسر اون اقا گفت نگاهمو بهش دادم و منتظر حرفش موندم(※ زنه رو با این علامت نشون میدم)
※ همیشه دلم میخواست یه همچین عروس مؤدبی داشته باشم که به لطف هیونجو جان خدا تورو سر راهمون قرار داد(خنده)
به چه زبونی بگم که من قرار نیست عروسشون بشم اخه چه گیری دادن
لبخند از روی اجبار بخاطر اینکه زنه ضایع نشه زدم و تشکری کردم
امان ازین خانواده ها که بخاطر پدر مادر بودنشون خودشونو موظف میدونن هرکاری خواستن با بچهاشون بکنن
اونام حق اعتراض ندارن چون این به صلاحشونه اگرم اعتراض کنن بی لیاقت،خودسر و نمک نشناس میشن یذره درک کردن چیزی ازسون کم نمیکرد واقعا
گوشیم مدام زنگ میخورد و نمیتونستم جواب بدم دیگ جون به لب شده بودم از دست زنگای پیاپیش ببخشیدی گفتم و برای جواب دادن به تلفن از جمعشون بیرون اومدم
انیتا: الو
۸.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.