درگیرِ مافیاها
پارت ۲۶ :
از زبان ا/ت :
اگه اون روی مهربون تهیونگو ندیده بودم اصلا باورم نمیشد که این آدم قلب داشته باشه یه جوری جدی و خشن باهام صحبت کرد که تو دلم خالی شد چرا گفت جلو چش اینا نیام مگه میخوان بخورنم؟ به هر حال منم اومدم تو خونه رفتم تو پذیرایی بشینم یه کتابی بخونم یه دفعه توجهم به دکور خونه جلب شد ؛ مبلای مشکی دیوارای طوسی و بقیه وسایلم که همش همین توناژ رنگ بود آدم دلش میگرفت تو این خونه به هر حال وقتی یه عده مافیا تو یه خونه باشن همین میشه دیگه برای همین تو اینترنت گشتم یه گروه طراح دکوراسیون داخلی توپ پیدا کردم و بهشون پیام دادم و وقت گرفتم اونام گفتن تا سه روز کاری میان...
پا شدم برم اتاقم اینجا چیزی برای سرگرمی نبود از در اتاق کار رد شدم که شنیدم یکی اسم بابامو برد فک کنم جانگ شین بود آروم سرمو گذاشتم روی در بعد شنیدم تهیونگ گفت اون دیگه برای ما خطری نداره و در مورد معاملشون حرف زدن یه دفعه صدای گوشیم بلند شد که تو جیبم بود سریع در رفتم و رفتم طبقه بالا: گوشی لعنتی چه موقع صدا دادن بود نگاه کردم دیدم تهیونگ مسیج داده نوشته از پشت در برو کنار!!!!!!
چشام چارتا شد از کجا فهمیددد حالا بیچاره میشم که...
صدای در اتاق اومد که باز شد جانگ شین و همراهاش بودن که اومدن بیرون منم مثلا برای اینکه اوضاع عادی به نظر بیاد و وانمود کنم سوتی ندادم رفتم پایین که بدرقشون کنم کنار تهیونگ وایسادم و گفتم : دارین تشریف میبرین که جانگ شین برگشت نگام کرد و با لبخند گفت : بله خانوم خوشحال شدم از دیدارتون
تهیونگ خشمگین به جانگ شین نگاه میکرد...
از زبان تهیونگ: منو جونگکوک به جانگ شین یکی از بار هارو فردا تحویل میدادیم بحثمون راجع به اون بود اونا که رفتن جونگکوک رو همراشون فرستادم بدرقشون کنه ا/ت برگشت بره طبقه بالا که مچشو گرفتم و با عصبانیت گفتم : نه، تو نباید بری؛ کشوندمش طرف اتاقو و گفتم بیا ببینم
از زبان ا/ت :
منو کشید تو اتاق و در رو محکم بست هلم داد و پشتمو زد به در بعد گفت :
مگه نگفتم جلو چشم اینا نیا چرا گوش ندادی؟ 😡
ا/ت: من فقط خداحافظی ک...
تهیونگ: نذاشتم حرفشو کامل بگه گفتم ساکت توجیه نکن چیزیو که بهت میگم باید درست انجامش بدی
ا/ت : قیافمو حق به جانب کردم و گفتم ولی من کاری نکردم الانم دستمو ول کن درد گرفت
تهیونگ: ولش کردم بعد یهو یادم افتاد که پشت در هم وایساده بود گفتم : آها پس چرا پشت در وایساده بودی دختر؟
ا/ت : سرمو پایین انداختم و گفتم: شنیدم اسم پدرمو بردین
تهیونگ: دستی تو موهام کشیدم و گفتم : ا/ت چند بار باید بگم نمیخواد نگران باشی آخه
ا/ت : باشه نیستم. چجوری فهمیدی پشت درم؟
تهیونگ: خندم گرفت ولی سعی کردم زیاد خندم عمیق نشه و گفتم سایه ت زیر در افتاده بود آخه ...
شرط: ۵۰
از زبان ا/ت :
اگه اون روی مهربون تهیونگو ندیده بودم اصلا باورم نمیشد که این آدم قلب داشته باشه یه جوری جدی و خشن باهام صحبت کرد که تو دلم خالی شد چرا گفت جلو چش اینا نیام مگه میخوان بخورنم؟ به هر حال منم اومدم تو خونه رفتم تو پذیرایی بشینم یه کتابی بخونم یه دفعه توجهم به دکور خونه جلب شد ؛ مبلای مشکی دیوارای طوسی و بقیه وسایلم که همش همین توناژ رنگ بود آدم دلش میگرفت تو این خونه به هر حال وقتی یه عده مافیا تو یه خونه باشن همین میشه دیگه برای همین تو اینترنت گشتم یه گروه طراح دکوراسیون داخلی توپ پیدا کردم و بهشون پیام دادم و وقت گرفتم اونام گفتن تا سه روز کاری میان...
پا شدم برم اتاقم اینجا چیزی برای سرگرمی نبود از در اتاق کار رد شدم که شنیدم یکی اسم بابامو برد فک کنم جانگ شین بود آروم سرمو گذاشتم روی در بعد شنیدم تهیونگ گفت اون دیگه برای ما خطری نداره و در مورد معاملشون حرف زدن یه دفعه صدای گوشیم بلند شد که تو جیبم بود سریع در رفتم و رفتم طبقه بالا: گوشی لعنتی چه موقع صدا دادن بود نگاه کردم دیدم تهیونگ مسیج داده نوشته از پشت در برو کنار!!!!!!
چشام چارتا شد از کجا فهمیددد حالا بیچاره میشم که...
صدای در اتاق اومد که باز شد جانگ شین و همراهاش بودن که اومدن بیرون منم مثلا برای اینکه اوضاع عادی به نظر بیاد و وانمود کنم سوتی ندادم رفتم پایین که بدرقشون کنم کنار تهیونگ وایسادم و گفتم : دارین تشریف میبرین که جانگ شین برگشت نگام کرد و با لبخند گفت : بله خانوم خوشحال شدم از دیدارتون
تهیونگ خشمگین به جانگ شین نگاه میکرد...
از زبان تهیونگ: منو جونگکوک به جانگ شین یکی از بار هارو فردا تحویل میدادیم بحثمون راجع به اون بود اونا که رفتن جونگکوک رو همراشون فرستادم بدرقشون کنه ا/ت برگشت بره طبقه بالا که مچشو گرفتم و با عصبانیت گفتم : نه، تو نباید بری؛ کشوندمش طرف اتاقو و گفتم بیا ببینم
از زبان ا/ت :
منو کشید تو اتاق و در رو محکم بست هلم داد و پشتمو زد به در بعد گفت :
مگه نگفتم جلو چشم اینا نیا چرا گوش ندادی؟ 😡
ا/ت: من فقط خداحافظی ک...
تهیونگ: نذاشتم حرفشو کامل بگه گفتم ساکت توجیه نکن چیزیو که بهت میگم باید درست انجامش بدی
ا/ت : قیافمو حق به جانب کردم و گفتم ولی من کاری نکردم الانم دستمو ول کن درد گرفت
تهیونگ: ولش کردم بعد یهو یادم افتاد که پشت در هم وایساده بود گفتم : آها پس چرا پشت در وایساده بودی دختر؟
ا/ت : سرمو پایین انداختم و گفتم: شنیدم اسم پدرمو بردین
تهیونگ: دستی تو موهام کشیدم و گفتم : ا/ت چند بار باید بگم نمیخواد نگران باشی آخه
ا/ت : باشه نیستم. چجوری فهمیدی پشت درم؟
تهیونگ: خندم گرفت ولی سعی کردم زیاد خندم عمیق نشه و گفتم سایه ت زیر در افتاده بود آخه ...
شرط: ۵۰
۲۰.۰k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.