جیمین
جیمین
بعد حرف تهیونگ بلافاصله مشتی از طرف یونگی به صورت جیهوپ خورد...
یونگی : باشه...هر چی تو بگی..گذشته همیشه اثار به جا مانده تو اینده داره...ولی چی میشه یه بارم که شده بفهمی..اینجا تو فقد نیستی که بدبختی
فرمانده مین خیلی عصبی شده..البته حق داره..کی رازی به این اهمیت رو فاش میکنه
روز ها...ماه ها گذشت...ولی صدایی از ات نشد..همه ناراحت بودن
این همه راه رو اومدیم...رویاهایی که ات داشت...فقد یه رویا باقی موندن
*۳ سال بعد*
نامجون : کارت عالی بود جئون..روز به روز داری قوی تر میشی .فک کنم باید تورو به عنوان بهترین سرباز سال معرفی کنم
کوک : نیازی نیس...هنوز کلی راه مونده
نامجون : پسر...میدونم بخاطر مرگ ا...
کوک : اسمشو نیار لطفا،از گریه کردن خسته شدم
نامجون : هوففف اگه تونستی یه سری به جیهوپ بزن
کوک : من و پسرا بهش رسیدگی میکنیم
نامجون : ممنون،تهیونگ و جیمین رو ندیدی؟
کوک : بیرون قصره،فرمانده نیروی نظامی هم تو اتاق کارشه..سوالاتت تموم شد؟
نامجون : هوففف از اخرین بار خیلی سرد و عصبی شدی،میتونی بری
"یونگی"
دعوت نامه ای از جانب ملکه برای من فرستاده شده...خبر خیلی شکه کننده ای بود.چون خیلی خیلی کم شده که ملکه چهرشو به کسی نشون بده.تمام مدت واسه گشت زنی که میرفتیم...تاتال همیشه ازم میخواست که سوارش بشم. فکر میکرد که ات رو پیدا کردیم.
نفسمو بیرون
هانول : فرمانده مین یه اسلایم گیر اوردیم و نقطه ضعفشو پیدا کردیم
یونگی : اتیش جواب داد؟
هانول : بله فرمانده *لبخند*
یونگی : کارتون عالی بود .برا امروز استراحت کنید...من یه کاری برام پیش اومد باید برم
هانول : چشم*خوشحال*
رفتم بیرون که جیمینو دیدم
جیمین : میگم...معنی این چیه ؟
جیمین هم دعوت نامه گرفته ؟
یونگی : چطوره تنها باشیم بهت بگم
جیمین : اوهوم
از محوطه سربازا دور شدیم
جیمین : مگه ما ملکه داریم ؟ من فکر میکردم شاهه
یونگی : همه زن ها رو ماییه ننگ و رقت انگیز میبینن...برای همین اگه کسی از هویت شاه بفهمه میلی کلا از بین میره تو کل قصر فقد من راجب این چیز میدونم..چون کسایی که پیشم کار میکنن زن هستن
جیمین : اینطوره پس...میگم فرمانده مین
یونگی : چرا هنوز اینطوری منو صدا میزنی ما دیگه هم سطحیم با ۳ سال اختلاف سنی
جیمین : درسته...اگه اینطور راحتین پس به اسم صدا میزنم
یونگی :*لبخند*
جیمین : امم یونگی
یونگی : هوم؟
جیمین : من متاسفم
یونگی : بابت چی؟
جیمین : اینکه گفتم ات برمیگرده
یونگی : چرا بخاطر همچین چیزی معذرت خواهی میکنی ؟ هوم؟
جیمین : ولی...ات، من نمیتونم قبول کنم..ما هنوز جسدشو هم پیدا نکردیم
یونگی : میدونم،مرگش برامون خیلی سخته...اما میدونی،منم نمیتونم قبول کنم
بعد حرف تهیونگ بلافاصله مشتی از طرف یونگی به صورت جیهوپ خورد...
یونگی : باشه...هر چی تو بگی..گذشته همیشه اثار به جا مانده تو اینده داره...ولی چی میشه یه بارم که شده بفهمی..اینجا تو فقد نیستی که بدبختی
فرمانده مین خیلی عصبی شده..البته حق داره..کی رازی به این اهمیت رو فاش میکنه
روز ها...ماه ها گذشت...ولی صدایی از ات نشد..همه ناراحت بودن
این همه راه رو اومدیم...رویاهایی که ات داشت...فقد یه رویا باقی موندن
*۳ سال بعد*
نامجون : کارت عالی بود جئون..روز به روز داری قوی تر میشی .فک کنم باید تورو به عنوان بهترین سرباز سال معرفی کنم
کوک : نیازی نیس...هنوز کلی راه مونده
نامجون : پسر...میدونم بخاطر مرگ ا...
کوک : اسمشو نیار لطفا،از گریه کردن خسته شدم
نامجون : هوففف اگه تونستی یه سری به جیهوپ بزن
کوک : من و پسرا بهش رسیدگی میکنیم
نامجون : ممنون،تهیونگ و جیمین رو ندیدی؟
کوک : بیرون قصره،فرمانده نیروی نظامی هم تو اتاق کارشه..سوالاتت تموم شد؟
نامجون : هوففف از اخرین بار خیلی سرد و عصبی شدی،میتونی بری
"یونگی"
دعوت نامه ای از جانب ملکه برای من فرستاده شده...خبر خیلی شکه کننده ای بود.چون خیلی خیلی کم شده که ملکه چهرشو به کسی نشون بده.تمام مدت واسه گشت زنی که میرفتیم...تاتال همیشه ازم میخواست که سوارش بشم. فکر میکرد که ات رو پیدا کردیم.
نفسمو بیرون
هانول : فرمانده مین یه اسلایم گیر اوردیم و نقطه ضعفشو پیدا کردیم
یونگی : اتیش جواب داد؟
هانول : بله فرمانده *لبخند*
یونگی : کارتون عالی بود .برا امروز استراحت کنید...من یه کاری برام پیش اومد باید برم
هانول : چشم*خوشحال*
رفتم بیرون که جیمینو دیدم
جیمین : میگم...معنی این چیه ؟
جیمین هم دعوت نامه گرفته ؟
یونگی : چطوره تنها باشیم بهت بگم
جیمین : اوهوم
از محوطه سربازا دور شدیم
جیمین : مگه ما ملکه داریم ؟ من فکر میکردم شاهه
یونگی : همه زن ها رو ماییه ننگ و رقت انگیز میبینن...برای همین اگه کسی از هویت شاه بفهمه میلی کلا از بین میره تو کل قصر فقد من راجب این چیز میدونم..چون کسایی که پیشم کار میکنن زن هستن
جیمین : اینطوره پس...میگم فرمانده مین
یونگی : چرا هنوز اینطوری منو صدا میزنی ما دیگه هم سطحیم با ۳ سال اختلاف سنی
جیمین : درسته...اگه اینطور راحتین پس به اسم صدا میزنم
یونگی :*لبخند*
جیمین : امم یونگی
یونگی : هوم؟
جیمین : من متاسفم
یونگی : بابت چی؟
جیمین : اینکه گفتم ات برمیگرده
یونگی : چرا بخاطر همچین چیزی معذرت خواهی میکنی ؟ هوم؟
جیمین : ولی...ات، من نمیتونم قبول کنم..ما هنوز جسدشو هم پیدا نکردیم
یونگی : میدونم،مرگش برامون خیلی سخته...اما میدونی،منم نمیتونم قبول کنم
۴۹.۲k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.