وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟑𝟒❦
یونگی ازم بلند تر بود و پشتم وایساده بود پس سرم رو بردم بالا تا ببینمش .
بوسه ای رو پیشونیم گذاشت و گفت
یونگی=بریم ؟
ا.ت=بریم عزیزم
یونگی دستشو گذاشت پشت کمرم....داشتیم میرفتیم که امی گفت
امی=یااا.....واقعا دارید قرار میزارید ؟
یونگی=مگه میشه دروغی هم قرار گذاشت ؟
امی=آره مثل کوک و ا.ت دروغی قرار میزاشتن
دستامو مشت کردم و میخواستم یه چیزی بگم که یونگی با دستاش محکم دستامو فشار داد تا آروم باشم .
یونگی=اومم.....آره موافقم در این شکی نیست که کوک ،ا.ت رو خیلی راحت از زندگیش انداخت بیرون و یه عوضی
بی احساس بیش نیست ،ولی من ا.ت رو با دنیا عوض نمیکنم .
راهمونو کشیدیم و رفتیم سمت ماشین که دستم کشیده شد و نزدیک بود بخورم زمین که یونگی دستشو گذاشت دور کمرم و نذاشت بخورم زمین .
یونگی=چیکار میکنی کوک ؟
کوک=تو خفه شو
ا.ت=باهاش درست صحبت کن
کوک=تو که واقعا نمیخوای با دوست بچگی من قرار بزاری ؟
ا.ت=دوست بچگی ؟
یونگی=قضیش طولانیه
ا.ت=چرا میخوام قرار بزارم ،دستمو ول کن
کوک=تو برای منی حق نداری بری با این
ا.ت=من صاحب نمیخوام کوک من دوست دختر تو بودم ولی خودت خرابش کردی
کوک اومد جلو تا لبامو ببوسه که یونگی هلش داد که گفتم
ا.ت=امی خانم شما هم الکی قرار میزاری ؟ اخه کوک همش دنبال منه
امی=خفه شو
اومد طرف کوک و دست کوک رو کشید و با کلی فحش رفتن تو رستوران
یونگی=سوار شو
سوار ماشین شدیم که گفتم
ا.ت=قضیه ی خودت و کوک چیه ؟
یونگی=ما از پنج سالگی تا پونزده سالگی دوست بودیم و تو خونه ی کوک بودیم
که دیدیم بابای کوک داره به مادرش خیانت میکنه ،چند ماه بعد من رفتم آمریکا تا الان که بیست و دو سالمه ،و تو این هفت سال دیگه باهم حرف نزدیم یه جورایی
ا.ت=پس چرا بهم نگفتی ؟
یونگی=فرصتش نشد
ا.ت=یونگی ؟
یونگی=بله
ا.ت=میشه مثل کوک نباشی ؟ میشه همه چی رو بهم بگی ؟
یونگی=مطمئن باش هیچ وقت تنهات نمیزارم
ا.ت=کوک هم همینا رو میگفت
یونگی=بعداً فرق بین من و کوک مشخص میشه
دستم رو گذاشت رو پاهام و دستشو کرد تو دستم
یونگی=خسته نیستی ؟
ا.ت=نه خوبم
یونگی=استراحت کن وقتی رسیدیم به رودخونه بیدارت میکنم بریم یکم بشینیم
ا.ت=باشه
لبخندی زدم و چشام رو بستم
..................
یونگی=بیب ؟ بیب پاشو رسیدیم به رودخونه
ا.ت=اومممم ،اوه رسیدیم ؟
یونگی پیادم کرد و دستمو گرفت و رفتیم سمت رودخونه .
ا.ت=عاشق طبیعتم
یونگی=منم خوشم میاد ،ولی حوصلم سر میره
ا.ت=وقتی دوست دختری مث من داری نباید حوصلت سر بره .
یونگی بغلم کرد و گفت
یونگی=قبلاً که تورو نداشتم ولی از این به بعد حوصلم سر نمیره .
لبخندی زدم و تایید کردم .
یونگی گفت
یونگی=عکس بگیریم ؟
ا.ت=مگه گوشیت شارژ داره ؟
یونگی=آره تو جنگل خاموشش کرده بودم
ا.ت=آره بگیر
همونطوری که تو بغلش بودم ژست گرفتم و چند تا عکس گرفتیم .
ا.ت=بریم حوصله ندارم
یونگی=باشه
ا.ت=من رانندگی میکنم تو استراحت کن
یونگی=اوکی
نشستم پشت فرمون و راه افتادم .
نیم ساعتی بود که داشتم رانندگی میکردم و یونگی چشاشو بسته بود و خوابیده بود .
نمیدونستم خونشون کجاست پس رفتم خونه ی خودمون و ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم .
ا.ت=یونگی ؟ چاگی ؟
یونگی=هوم ؟ رسیدیم ؟
ا.ت=نمیدونستم خونتون کجاست اومدم خونه ی خودم بیا بریم بالا
یونگی=خب بیدارم میکردی ،نه من میرم خونمون
ا.ت=بیا بریم خونه ی من دیگه حالا واجب نیست
یونگی=باشه
وسایلو برداشتیم و رمز در رو زدم و رفتیم داخل .
ا.ت=بیا تو
رفتیم داخل که ...
[واقعا معذرت میخوام که الان گذاشتم کیبوردم مشکل پیدا کرده بود]
بوسه ای رو پیشونیم گذاشت و گفت
یونگی=بریم ؟
ا.ت=بریم عزیزم
یونگی دستشو گذاشت پشت کمرم....داشتیم میرفتیم که امی گفت
امی=یااا.....واقعا دارید قرار میزارید ؟
یونگی=مگه میشه دروغی هم قرار گذاشت ؟
امی=آره مثل کوک و ا.ت دروغی قرار میزاشتن
دستامو مشت کردم و میخواستم یه چیزی بگم که یونگی با دستاش محکم دستامو فشار داد تا آروم باشم .
یونگی=اومم.....آره موافقم در این شکی نیست که کوک ،ا.ت رو خیلی راحت از زندگیش انداخت بیرون و یه عوضی
بی احساس بیش نیست ،ولی من ا.ت رو با دنیا عوض نمیکنم .
راهمونو کشیدیم و رفتیم سمت ماشین که دستم کشیده شد و نزدیک بود بخورم زمین که یونگی دستشو گذاشت دور کمرم و نذاشت بخورم زمین .
یونگی=چیکار میکنی کوک ؟
کوک=تو خفه شو
ا.ت=باهاش درست صحبت کن
کوک=تو که واقعا نمیخوای با دوست بچگی من قرار بزاری ؟
ا.ت=دوست بچگی ؟
یونگی=قضیش طولانیه
ا.ت=چرا میخوام قرار بزارم ،دستمو ول کن
کوک=تو برای منی حق نداری بری با این
ا.ت=من صاحب نمیخوام کوک من دوست دختر تو بودم ولی خودت خرابش کردی
کوک اومد جلو تا لبامو ببوسه که یونگی هلش داد که گفتم
ا.ت=امی خانم شما هم الکی قرار میزاری ؟ اخه کوک همش دنبال منه
امی=خفه شو
اومد طرف کوک و دست کوک رو کشید و با کلی فحش رفتن تو رستوران
یونگی=سوار شو
سوار ماشین شدیم که گفتم
ا.ت=قضیه ی خودت و کوک چیه ؟
یونگی=ما از پنج سالگی تا پونزده سالگی دوست بودیم و تو خونه ی کوک بودیم
که دیدیم بابای کوک داره به مادرش خیانت میکنه ،چند ماه بعد من رفتم آمریکا تا الان که بیست و دو سالمه ،و تو این هفت سال دیگه باهم حرف نزدیم یه جورایی
ا.ت=پس چرا بهم نگفتی ؟
یونگی=فرصتش نشد
ا.ت=یونگی ؟
یونگی=بله
ا.ت=میشه مثل کوک نباشی ؟ میشه همه چی رو بهم بگی ؟
یونگی=مطمئن باش هیچ وقت تنهات نمیزارم
ا.ت=کوک هم همینا رو میگفت
یونگی=بعداً فرق بین من و کوک مشخص میشه
دستم رو گذاشت رو پاهام و دستشو کرد تو دستم
یونگی=خسته نیستی ؟
ا.ت=نه خوبم
یونگی=استراحت کن وقتی رسیدیم به رودخونه بیدارت میکنم بریم یکم بشینیم
ا.ت=باشه
لبخندی زدم و چشام رو بستم
..................
یونگی=بیب ؟ بیب پاشو رسیدیم به رودخونه
ا.ت=اومممم ،اوه رسیدیم ؟
یونگی پیادم کرد و دستمو گرفت و رفتیم سمت رودخونه .
ا.ت=عاشق طبیعتم
یونگی=منم خوشم میاد ،ولی حوصلم سر میره
ا.ت=وقتی دوست دختری مث من داری نباید حوصلت سر بره .
یونگی بغلم کرد و گفت
یونگی=قبلاً که تورو نداشتم ولی از این به بعد حوصلم سر نمیره .
لبخندی زدم و تایید کردم .
یونگی گفت
یونگی=عکس بگیریم ؟
ا.ت=مگه گوشیت شارژ داره ؟
یونگی=آره تو جنگل خاموشش کرده بودم
ا.ت=آره بگیر
همونطوری که تو بغلش بودم ژست گرفتم و چند تا عکس گرفتیم .
ا.ت=بریم حوصله ندارم
یونگی=باشه
ا.ت=من رانندگی میکنم تو استراحت کن
یونگی=اوکی
نشستم پشت فرمون و راه افتادم .
نیم ساعتی بود که داشتم رانندگی میکردم و یونگی چشاشو بسته بود و خوابیده بود .
نمیدونستم خونشون کجاست پس رفتم خونه ی خودمون و ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم .
ا.ت=یونگی ؟ چاگی ؟
یونگی=هوم ؟ رسیدیم ؟
ا.ت=نمیدونستم خونتون کجاست اومدم خونه ی خودم بیا بریم بالا
یونگی=خب بیدارم میکردی ،نه من میرم خونمون
ا.ت=بیا بریم خونه ی من دیگه حالا واجب نیست
یونگی=باشه
وسایلو برداشتیم و رمز در رو زدم و رفتیم داخل .
ا.ت=بیا تو
رفتیم داخل که ...
[واقعا معذرت میخوام که الان گذاشتم کیبوردم مشکل پیدا کرده بود]
۶۳.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.