تاریخ را دیده و ندیده ورق میزدم.
تاریخ را دیده و ندیده ورق میزدم.
"سرای بهشتیان" را با قفلهای چندگانه صدقفله کرده بودند و ما به ناچار به [سرای جهنمیان] وارد شدیم.
فلبداهه گفته بود، اما هرجور مینگریستم خوب گفته بود.
آجر به آجر تاریخ روی هم مانده، تلنبار شده بود! توجهی نداشتند. گذرا بودند و تنها عبور بود که از پسِ عبور برمیآمد.
سقفهای مرتفع، غرفههای چوبی و اندرونیهای کوچک و بزرگ.
به تصدیق، بزرگهایشان نیز با قفلهایی قدیمی غرق در خاطرات بودند و از وقتِ خوابِ کوچکها هم گذشته بود. جایی نبود که بتوان رفت.
از لای زنجیرهای آویخته به قفلها در را کنار زدم؛ زنجیرها قفلها را و قفلها درها را سخت در آغوش کشیده بودند. تنها به اندازهی چَشمِ سوزن جا داد تا ببینم. همان نیمنگاه کافی بود تا اقرار کنم: سرای بهشتیان.. شاید برای ما نبود! اما بسیار زیبا بود.
#Aseman
¹⁴⁰³/⁰⁵/⁰² ایران_قزوین.
"سرای بهشتیان" را با قفلهای چندگانه صدقفله کرده بودند و ما به ناچار به [سرای جهنمیان] وارد شدیم.
فلبداهه گفته بود، اما هرجور مینگریستم خوب گفته بود.
آجر به آجر تاریخ روی هم مانده، تلنبار شده بود! توجهی نداشتند. گذرا بودند و تنها عبور بود که از پسِ عبور برمیآمد.
سقفهای مرتفع، غرفههای چوبی و اندرونیهای کوچک و بزرگ.
به تصدیق، بزرگهایشان نیز با قفلهایی قدیمی غرق در خاطرات بودند و از وقتِ خوابِ کوچکها هم گذشته بود. جایی نبود که بتوان رفت.
از لای زنجیرهای آویخته به قفلها در را کنار زدم؛ زنجیرها قفلها را و قفلها درها را سخت در آغوش کشیده بودند. تنها به اندازهی چَشمِ سوزن جا داد تا ببینم. همان نیمنگاه کافی بود تا اقرار کنم: سرای بهشتیان.. شاید برای ما نبود! اما بسیار زیبا بود.
#Aseman
¹⁴⁰³/⁰⁵/⁰² ایران_قزوین.
۵.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳