فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت۱۹
ویو کوک
رفتارای لیونسو خیلی عجیب بود....شاید فقط عذاب وجدان بود....نمیدونم به هر حال توی مغزش چی میگذره...ولی کاش میذاشت بمیرم (عهه پسرم خدا نکنهه)
داشتیم میرفتیم سمت همون اتاقی که اول منو برد توش ....البته خیلی اروم راه میرفتیم چون من نمیتونستم راه برم...به هرحال هم تیر زده بود بهم هم کتکم زده بود
رفتیم تو اتاق و منو نشوند روی تخت
تهیونگ وقتی منو نشوندن رو تخت بدون حرفی رفت بیرون...انگار میخواست ما دوتا حرف بزنیم
لیونسو روی پاهاش نشست پایین تخت و قدش کوتاه شد (امیدوارم فهمیده باشین چجوری میگممم)
با دوتا دستاش دستمو گرفت....هر دفعه دستمو میگیره ضربان قلبم میره بالا...سرمو انداختم پایین که نفهمه چقد وقتی دستمو گرفت خوشحال شدم
با صدای دلسوزانه ای گفت: بهتری؟...الان به دکتر میگم بیاد
سعی کردم شبیه این خنگایی که عاشقن به نظر نرسم..همونجوری که سرم پایین بود گفتم:
چیه...چرا یدفعه انقد مهربون شدی....نکنه بخاطر کارایی که باهام کردی....یا بخاطر اینکه بچگیمو که شبیه یه کابوس بود اونم فقط بخاطر تو دوباره بهم نشون دادی...شایدم چون الان مقصر تمام دردایی که میکشم تویی....بخاطر کدومش....عذاب وجدان داری اره؟
چ.چرا این حرفا از دهنم پرید....نمیخواستم باهاش اینجوری حرف بزنم قرار نبود اینطوری شهه اه لعنت به من
سرمو اوردم بالا که ببینمش ناراحت شده یا نه
دستاش شل شد و دستمو ول کرد...لبخند بغض داری زد و از گوشه ی چشمش یه قطره اشک به پایین سقوط کرد...صورتش قرمز شده بود مطمئن بودم داره به زور گریشو نگه میداره
با همون صدای بغض دار گف:................
شرط پارت بعد ۱۹ لایک ۳۸ کامنتتتت
#فیک #کوک #فیک_کوک #fake
رفتارای لیونسو خیلی عجیب بود....شاید فقط عذاب وجدان بود....نمیدونم به هر حال توی مغزش چی میگذره...ولی کاش میذاشت بمیرم (عهه پسرم خدا نکنهه)
داشتیم میرفتیم سمت همون اتاقی که اول منو برد توش ....البته خیلی اروم راه میرفتیم چون من نمیتونستم راه برم...به هرحال هم تیر زده بود بهم هم کتکم زده بود
رفتیم تو اتاق و منو نشوند روی تخت
تهیونگ وقتی منو نشوندن رو تخت بدون حرفی رفت بیرون...انگار میخواست ما دوتا حرف بزنیم
لیونسو روی پاهاش نشست پایین تخت و قدش کوتاه شد (امیدوارم فهمیده باشین چجوری میگممم)
با دوتا دستاش دستمو گرفت....هر دفعه دستمو میگیره ضربان قلبم میره بالا...سرمو انداختم پایین که نفهمه چقد وقتی دستمو گرفت خوشحال شدم
با صدای دلسوزانه ای گفت: بهتری؟...الان به دکتر میگم بیاد
سعی کردم شبیه این خنگایی که عاشقن به نظر نرسم..همونجوری که سرم پایین بود گفتم:
چیه...چرا یدفعه انقد مهربون شدی....نکنه بخاطر کارایی که باهام کردی....یا بخاطر اینکه بچگیمو که شبیه یه کابوس بود اونم فقط بخاطر تو دوباره بهم نشون دادی...شایدم چون الان مقصر تمام دردایی که میکشم تویی....بخاطر کدومش....عذاب وجدان داری اره؟
چ.چرا این حرفا از دهنم پرید....نمیخواستم باهاش اینجوری حرف بزنم قرار نبود اینطوری شهه اه لعنت به من
سرمو اوردم بالا که ببینمش ناراحت شده یا نه
دستاش شل شد و دستمو ول کرد...لبخند بغض داری زد و از گوشه ی چشمش یه قطره اشک به پایین سقوط کرد...صورتش قرمز شده بود مطمئن بودم داره به زور گریشو نگه میداره
با همون صدای بغض دار گف:................
شرط پارت بعد ۱۹ لایک ۳۸ کامنتتتت
#فیک #کوک #فیک_کوک #fake
۱۲.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.