پارت بعدی(چند بود؟🤨😐)
پارت بعدی(چند بود؟🤨😐)
ویو ته
+اما کوک... هعی بیخیال هیونگ
نامجون : هی ته بهم بگو ، تا اینجا رو میدونستم
+میدونستی؟؟ میدونستی چقدرررررر روش حساسم؟!!!!!
نامجون : اگر یه دوربین داشتم تمام حرکاتت رو ثبت میکردم و بهت نشون میدادم ، خیلی خوب تو چشم میکنی که عاشقشی :)
نمیدونستم چی بگم . واقعا انقدر ضایع علاقه ام رو میرسوندم؟ نکنه همین علاقه شدیدم باعث کاراش شده....
نامجون : ته.. ته... تهیونگ(داد)
+ب....بله؟
نامجون:کجایی دوساعته؟حالا هم نگران نباش ... کارای کوک رو زیر نظر میگیریم تا ببینیم که چیکار میکنه
+ب...باشه هیونگ ممنونم ؛)
نامجون : خواهش میکنم ، خب حالا بیا یه فیلم ببی...
حرفش با صدای در قطع شد و قامت رعنای جین تو چارچوب در نمایان شد...
جین : سلا...سلام(تعجب)
نامجون و تهیونگ : سلام
جین : چ...چیشده تهیونگ شی؟چه عجب از این ورا...
+آممم خب راستش...
نامجون : راستش با من کار داشت ، از کوک گله داره
+آیشششش هیونگ ساکت شو ، آخخخ چی گفتی آخه . آه.
جین : چیشد؟ حالا ما شدیم قریبه؟
+نه عه آخه...
جین : بیخیال حالا چیشده؟
نامجون : کوک یکم به ته بی توجه شده ، میخوایم دلیل کاراش رو بفهمیم و ته میخواد با کوک یکم سرد بشه
+یااااااا هیونگگگگگگگ ، تو میگی من هیچی به بقیه نمیگم بعد میری همه چی رو کف دست جین هیونگ میزاری؟(داد و کیوت)
نامجون : خ...خب آخه ... جین که بقیه نی /=
جین : آ...آ...آمممم ، یعنی اینکه ... خب..
نامجون و تهیونگ : چیشده؟؟!
جین: هیچی هیچی حیح(لبخند زایه)
جین : آمممم فقط میگم که تیهونگ بهتره هرچی سریع تر بری ...
+چ...چ....چ....چی؟(تعجب)
جین : آخه ... آخه من به کوک گفته بودم بیاد..اینجا....
+چیکار کردی؟؟؟(یکم بلند)
نامجون : هی تهیونگ آروم باش ، جین گفتی ساعت چند بیاد؟؟
جین : اول جلو ته رو بگیر
که یهو نامجون منو از پشت گرفت و اجازه هیچ حرکتی بهم نداد ، بعدم جین با یه لبخند مصنوعی و اهن اهن حرف زد
جین : خ..خب گفته بودم الان ....
حرف جین با صدای در نصفه موند و بعد باز شدن در کوک اومد تو
جین : ...بیاد
-سل...سلام
+آیشششششش خداااااااا
نمیدونستم من و نامجون تو چه وضعیتی بودیم اما قشنگ نفس های نامجون روی گردنم خالی میشد و کوک هم یه جوری نگا میکرد...
هه بهتر اینجوری حرسش در میاد...
+خب من دیگه برم(جدی)
نامجون :کجا... که خب فهمیدم نیازی نیست با اون نگات بخوری منو...
+فعلا خداحافظ (جدی و سریع)
و سریع و بدون اهمیت زدم بیرون ، خیلی سخت بود اینجوری رفتار کردن
رفتم سمت خونه خودم و سعی کردم یکم بخوابم...
ویو کوک
وقتی رفتم خونه جین و نامجون تهیونگ رو دیدم که نامجون از پشت بغلش کرده بود... حرسم گرفته بود .. چرا باید اینجوری بغلش میکرد.
وقتی منو دید با جدیت و سریع گفت خدافظ و رفت. وات؟ /:
منم بعد یکم که اونجا موندم رفتم خونه خودم
ویو ته
+اما کوک... هعی بیخیال هیونگ
نامجون : هی ته بهم بگو ، تا اینجا رو میدونستم
+میدونستی؟؟ میدونستی چقدرررررر روش حساسم؟!!!!!
نامجون : اگر یه دوربین داشتم تمام حرکاتت رو ثبت میکردم و بهت نشون میدادم ، خیلی خوب تو چشم میکنی که عاشقشی :)
نمیدونستم چی بگم . واقعا انقدر ضایع علاقه ام رو میرسوندم؟ نکنه همین علاقه شدیدم باعث کاراش شده....
نامجون : ته.. ته... تهیونگ(داد)
+ب....بله؟
نامجون:کجایی دوساعته؟حالا هم نگران نباش ... کارای کوک رو زیر نظر میگیریم تا ببینیم که چیکار میکنه
+ب...باشه هیونگ ممنونم ؛)
نامجون : خواهش میکنم ، خب حالا بیا یه فیلم ببی...
حرفش با صدای در قطع شد و قامت رعنای جین تو چارچوب در نمایان شد...
جین : سلا...سلام(تعجب)
نامجون و تهیونگ : سلام
جین : چ...چیشده تهیونگ شی؟چه عجب از این ورا...
+آممم خب راستش...
نامجون : راستش با من کار داشت ، از کوک گله داره
+آیشششش هیونگ ساکت شو ، آخخخ چی گفتی آخه . آه.
جین : چیشد؟ حالا ما شدیم قریبه؟
+نه عه آخه...
جین : بیخیال حالا چیشده؟
نامجون : کوک یکم به ته بی توجه شده ، میخوایم دلیل کاراش رو بفهمیم و ته میخواد با کوک یکم سرد بشه
+یااااااا هیونگگگگگگگ ، تو میگی من هیچی به بقیه نمیگم بعد میری همه چی رو کف دست جین هیونگ میزاری؟(داد و کیوت)
نامجون : خ...خب آخه ... جین که بقیه نی /=
جین : آ...آ...آمممم ، یعنی اینکه ... خب..
نامجون و تهیونگ : چیشده؟؟!
جین: هیچی هیچی حیح(لبخند زایه)
جین : آمممم فقط میگم که تیهونگ بهتره هرچی سریع تر بری ...
+چ...چ....چ....چی؟(تعجب)
جین : آخه ... آخه من به کوک گفته بودم بیاد..اینجا....
+چیکار کردی؟؟؟(یکم بلند)
نامجون : هی تهیونگ آروم باش ، جین گفتی ساعت چند بیاد؟؟
جین : اول جلو ته رو بگیر
که یهو نامجون منو از پشت گرفت و اجازه هیچ حرکتی بهم نداد ، بعدم جین با یه لبخند مصنوعی و اهن اهن حرف زد
جین : خ..خب گفته بودم الان ....
حرف جین با صدای در نصفه موند و بعد باز شدن در کوک اومد تو
جین : ...بیاد
-سل...سلام
+آیشششششش خداااااااا
نمیدونستم من و نامجون تو چه وضعیتی بودیم اما قشنگ نفس های نامجون روی گردنم خالی میشد و کوک هم یه جوری نگا میکرد...
هه بهتر اینجوری حرسش در میاد...
+خب من دیگه برم(جدی)
نامجون :کجا... که خب فهمیدم نیازی نیست با اون نگات بخوری منو...
+فعلا خداحافظ (جدی و سریع)
و سریع و بدون اهمیت زدم بیرون ، خیلی سخت بود اینجوری رفتار کردن
رفتم سمت خونه خودم و سعی کردم یکم بخوابم...
ویو کوک
وقتی رفتم خونه جین و نامجون تهیونگ رو دیدم که نامجون از پشت بغلش کرده بود... حرسم گرفته بود .. چرا باید اینجوری بغلش میکرد.
وقتی منو دید با جدیت و سریع گفت خدافظ و رفت. وات؟ /:
منم بعد یکم که اونجا موندم رفتم خونه خودم
۱.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.