سرنوشت اجتناب ناپذیر P25
۱ ماه بعد
تا به خودم اومدم دیدم که یک ماه گذشته و هیچ خبری
از یوکی نیست ، تازشم فردا شب عروسیم بود
عروسی با فردی که نه من بهش عالقه ای داشتم و نه
اون ، ازدواجی که پر از زور و اجبار بود...
هنوز از این شوک که یوکی ولم کرده در نیومده بودم
یک ماه پیش وقتی به فرودگاه رسیدم به بخش پرواز
های خارجی رفتم و کل سالن هاشو زیر و رو کردم تا
وقتی که به خودم اومدم دیدم ساعت ۶ و نیم شده و من
یوکی رو از دست دادم
بعد از اون مرده متحرکی شدم که کم حرف میزد و
پدرش برای صالح خودش برای تنها پسرش تصمیم
47
میگرفت و دو روز پیش بهم خبر دادن که قراره
ازدواج کنم .... زندگیم رو به پوچی رفته بود و دیگه
هیچی برام مهم نبود ، جوری بودم که نفهمیدم کی
پدرم ازدواج کرد و با خاله رفتن ماه عسل و برگشتن
فقط زندگیمو بخاطر یوکی ادامه میدادم و ازین مطمئن
بودم که روزی دوباره میدیدمش و تمام سواالی بی
جوابم رو میپرسیدم.
تا به خودم اومدم دیدم که یک ماه گذشته و هیچ خبری
از یوکی نیست ، تازشم فردا شب عروسیم بود
عروسی با فردی که نه من بهش عالقه ای داشتم و نه
اون ، ازدواجی که پر از زور و اجبار بود...
هنوز از این شوک که یوکی ولم کرده در نیومده بودم
یک ماه پیش وقتی به فرودگاه رسیدم به بخش پرواز
های خارجی رفتم و کل سالن هاشو زیر و رو کردم تا
وقتی که به خودم اومدم دیدم ساعت ۶ و نیم شده و من
یوکی رو از دست دادم
بعد از اون مرده متحرکی شدم که کم حرف میزد و
پدرش برای صالح خودش برای تنها پسرش تصمیم
47
میگرفت و دو روز پیش بهم خبر دادن که قراره
ازدواج کنم .... زندگیم رو به پوچی رفته بود و دیگه
هیچی برام مهم نبود ، جوری بودم که نفهمیدم کی
پدرم ازدواج کرد و با خاله رفتن ماه عسل و برگشتن
فقط زندگیمو بخاطر یوکی ادامه میدادم و ازین مطمئن
بودم که روزی دوباره میدیدمش و تمام سواالی بی
جوابم رو میپرسیدم.
۴۴۶
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.