فیک کوک (رز سیاه) p³⁷
از زبان ا/ت :
گفتم : لوس شدیا!
یهو در باز شد دیدم کوکه.. گفت : خب من اومدم بریم.
یه کت شلوار مشکی مثل همیشه تنش بود.
می خواستم برم پیشش که گوشیم زنگ خورد.
مامانم بود.. تصویری زنگ زده بود.
به شوگا گفتم : شوگااا مامانهههه
گفت : خب که چی مامانه دیگه جواب بده!
گفتم : اگه بخواد بیاد کره که خاکی بریزم به سرم!
جونگ کوک گفت : چی میشه مگه؟
گفتم : من دارم با توی خنگ ازدواج میکنم! الان اگه مامانم بخواد بیاد چی بگم ... بگم دارم ازدواج میکنم؟
کوک گفت : نترس باهم بهش میگیم..
سرمو به علامت باشه تکون دادم و جواب دادم
گفتم : به به مامان خبری ازت نیستا !
گفت : یه خبر خوب برات دارم
گفتم : چی؟
گفت : دارم میام کرهـــ
ولی برای یه لحظه واقعا ذوق کردم و گفتم : واقعا!!!! کی میای؟ امروز بیا ها؟ اره اره امروز خوبه شوگاهم هست
گفت : هول نکن. بعدشم مگه تو نباید بری شرکت؟
گفتم : وای اره پاک یادم رفت خداحافظ.
بعد از ظهر :
آقای چوی یا همون بابام، گفت بریم سالن جلسه البته ایندفعه همه کارکنان
منو کوکم رفتیم سالن جلسه منتظر. آقای چوی گفت : خب همتون میدونین عروسیه جونگ سوکه و همه دعوتیم.
الان برید خونه آماده شید و بیاید شرکت تا با هم بریم.
منو کوک رفتیم خونمون و منم همون لباس کوک رو تنم کردم.
(باز عکسو میزارم)
شوگا گفت : خوشگل شدی
گفتم : پس چی زشت شم؟
گفت : وای دختر تعریفم میکنم یچی میگی. دلم می خواد زبونتو بکنم!
گفتم : نمیتونی (نیشخند)
کوک زنگ زد و گفت : خانم تشریف میارید؟
گفتم : بله.
رفتم پایین و از خونه زدم بیرون که با کوک مواجه شدم.
خیلی خوشتیپ شده بود.
گفت : به به... زن خودمی
خندم گرفت و گفتم : بدو دیر میشه ها
رفتیم شرکت.. همه لباس مجلسی تنشون بود.
رفتیم پیش تهیونگ، فیلیز، میا، مینهو،سوهو، بهشون گفتم : چطورین؟
میا گفت : انشالله عروسی شما خانم خانما
فیلیز گفت : یه دقیقه ساکت شید بدبخت هنوز نرسیده
تهیونگ گفت : خیلی خوشگل شدی ا/ت
گفتم : مرسی
از زبان فیلیز :
بله.. تهیونگ کار خودشو کرد و الان جونگ کوک با چشای خونی داره نگاش میکنه.
زدم به بازوی تهیونگ و در گوشش جوری که کسی نفهمه گفتم : اخر کار خودتو کردی.. ببین جونگ کوک چجوری نگات میکنه.
تهیونگ در گوشم گفت : باشه بابا نخورمش که!
از زبان ا/ت :
سوار ماشین شادیم به سمت تالار.
کوک خیلی حرف نمیزد.
گفتم : کوکی؟ چیزی شده؟
گفت : نه.. ( سرد)
گفتم : کسی چیزی گفته؟
گفت : اره... تهیونگ چرا باید به تو بگه خوشگل؟!! (با صدای بم 😎اصن میبینین چی مینویسم دلتون بخواد همچین نویسنده ای داشته باشید 😎)
گفتم : هوم.. مشکلت اینه؟ (لبخند شیطون)
سریع یه نگاه بهم کرد و دوباره چششو داد به جاده .
گفتم : قهری؟
کوک :....
گفتم : کوکیییی؟
ادامه دادم : هر طور راحتی! اون به من بگه خوشگل دلیل نمیشه عاشقش باشم.. من عاشق توعم
کوک گفت : هوممم. من عاشق منی؟ (کیوت)
گفتم : آی پسر من تورو چیکار کنم؟
خندید و منم لبخند زدم.
( چند دقیقه بعد)
بالاخره رسیدیم.
مراسمه باشکوهی بود و.......
۰۰۰۰۰
راضی بودی؟
گذاشتم دیگه 😕
میدونم خیلی طول کشید ولی خب سرم شلوغه خیلی ! تنها کاری کنه کنم اینه که بیام ببینم چه خبره و برم..
عکس لباس ا/ت تو پارت 35 هست
گفتم : لوس شدیا!
یهو در باز شد دیدم کوکه.. گفت : خب من اومدم بریم.
یه کت شلوار مشکی مثل همیشه تنش بود.
می خواستم برم پیشش که گوشیم زنگ خورد.
مامانم بود.. تصویری زنگ زده بود.
به شوگا گفتم : شوگااا مامانهههه
گفت : خب که چی مامانه دیگه جواب بده!
گفتم : اگه بخواد بیاد کره که خاکی بریزم به سرم!
جونگ کوک گفت : چی میشه مگه؟
گفتم : من دارم با توی خنگ ازدواج میکنم! الان اگه مامانم بخواد بیاد چی بگم ... بگم دارم ازدواج میکنم؟
کوک گفت : نترس باهم بهش میگیم..
سرمو به علامت باشه تکون دادم و جواب دادم
گفتم : به به مامان خبری ازت نیستا !
گفت : یه خبر خوب برات دارم
گفتم : چی؟
گفت : دارم میام کرهـــ
ولی برای یه لحظه واقعا ذوق کردم و گفتم : واقعا!!!! کی میای؟ امروز بیا ها؟ اره اره امروز خوبه شوگاهم هست
گفت : هول نکن. بعدشم مگه تو نباید بری شرکت؟
گفتم : وای اره پاک یادم رفت خداحافظ.
بعد از ظهر :
آقای چوی یا همون بابام، گفت بریم سالن جلسه البته ایندفعه همه کارکنان
منو کوکم رفتیم سالن جلسه منتظر. آقای چوی گفت : خب همتون میدونین عروسیه جونگ سوکه و همه دعوتیم.
الان برید خونه آماده شید و بیاید شرکت تا با هم بریم.
منو کوک رفتیم خونمون و منم همون لباس کوک رو تنم کردم.
(باز عکسو میزارم)
شوگا گفت : خوشگل شدی
گفتم : پس چی زشت شم؟
گفت : وای دختر تعریفم میکنم یچی میگی. دلم می خواد زبونتو بکنم!
گفتم : نمیتونی (نیشخند)
کوک زنگ زد و گفت : خانم تشریف میارید؟
گفتم : بله.
رفتم پایین و از خونه زدم بیرون که با کوک مواجه شدم.
خیلی خوشتیپ شده بود.
گفت : به به... زن خودمی
خندم گرفت و گفتم : بدو دیر میشه ها
رفتیم شرکت.. همه لباس مجلسی تنشون بود.
رفتیم پیش تهیونگ، فیلیز، میا، مینهو،سوهو، بهشون گفتم : چطورین؟
میا گفت : انشالله عروسی شما خانم خانما
فیلیز گفت : یه دقیقه ساکت شید بدبخت هنوز نرسیده
تهیونگ گفت : خیلی خوشگل شدی ا/ت
گفتم : مرسی
از زبان فیلیز :
بله.. تهیونگ کار خودشو کرد و الان جونگ کوک با چشای خونی داره نگاش میکنه.
زدم به بازوی تهیونگ و در گوشش جوری که کسی نفهمه گفتم : اخر کار خودتو کردی.. ببین جونگ کوک چجوری نگات میکنه.
تهیونگ در گوشم گفت : باشه بابا نخورمش که!
از زبان ا/ت :
سوار ماشین شادیم به سمت تالار.
کوک خیلی حرف نمیزد.
گفتم : کوکی؟ چیزی شده؟
گفت : نه.. ( سرد)
گفتم : کسی چیزی گفته؟
گفت : اره... تهیونگ چرا باید به تو بگه خوشگل؟!! (با صدای بم 😎اصن میبینین چی مینویسم دلتون بخواد همچین نویسنده ای داشته باشید 😎)
گفتم : هوم.. مشکلت اینه؟ (لبخند شیطون)
سریع یه نگاه بهم کرد و دوباره چششو داد به جاده .
گفتم : قهری؟
کوک :....
گفتم : کوکیییی؟
ادامه دادم : هر طور راحتی! اون به من بگه خوشگل دلیل نمیشه عاشقش باشم.. من عاشق توعم
کوک گفت : هوممم. من عاشق منی؟ (کیوت)
گفتم : آی پسر من تورو چیکار کنم؟
خندید و منم لبخند زدم.
( چند دقیقه بعد)
بالاخره رسیدیم.
مراسمه باشکوهی بود و.......
۰۰۰۰۰
راضی بودی؟
گذاشتم دیگه 😕
میدونم خیلی طول کشید ولی خب سرم شلوغه خیلی ! تنها کاری کنه کنم اینه که بیام ببینم چه خبره و برم..
عکس لباس ا/ت تو پارت 35 هست
۸.۶k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.