عشق ممنوعه پارت ۲۷
(از بلندگو گفتن که کم کم سوار بریم و ...)
....
(فردا صبح کره جنوبی سئول)
... : جیمین هم دیشب برگشت ، و این یعنی فهمیده شما آمدید ! مگه نگفتی حواست هست؟
شوگا : جیمین هم اومد؟ ژاپن بوده؟خب ، خوبه ماجرا جالب میشه بگیرش نزدیکای عمارت زندانیش کن و نزار فرار کنه فکرای خوبی دارم.
... : اره ژاپن بوده تقریبا ۲ هفته .
شوگا : و اینکه تهیونگ فعلا نباید بفهمه که جیمین زندس و یا حتی تو کره هست .
... : خیالت راحت .
...
کوک : بهش فک نکن ، فک نکن ( اونقدری تو این چند روزه فکرم درگیر بوده که هیچ کاری نکردم)
یونجو : رئیس ، امروز شرکت نمیرید؟
کوک : فعلا نه خودت به کاراش برس .
یونجو : باشه حتما.
....
جیمین : ( دیگه کم مونده بود تا برسم از تاکسی پیاده شدم ، قطعا عمارت نمیرفتم . رفتم سمت خونه ی کوچیکی که قبلاً خریده بودم ولی تو راه یکی اومد جلوم خواستم ازش رد شم پلی نمیزاشت) ام ببخشید مشکلی هست؟(چشمام سیاهی رفت و بیدار که شدم)
من کجام ؟ هی کدوم احمقی منو آورده اینجا؟
+ چقدر زر میزنی بچه.
جیمین:(جالبه،از وقتی یادمه یا اذیتم میکردن یا تو مدرسه برام قلدری میکردن یا میدزدیدنم یا بهم خیانت میکردن ، حتما مشکل از منه)چرا اینجام؟ نکنه شما هم دنبال کسی میکردیم منو گیر آوردیم ازم بپرسیم یا چه کوفتی؟(داد و پوزخند)
+فک نکنم تو شرایطی باشی که صداتو بلند کنی!(رفتم جلو و دستم گذاشتم رو گلوش و فشار دادم)
جیمین: روانی احمق ، و..ولم کن . در.دارم خفه میشم.!
+(ولش کردم ، افتاد رو زمین و سرفه کرد)گفتم زیاد زر میزنی .
(۳ روز بعد)
(تو این چند روز غذای زیادی به جیمین نمیدادن و حالش خوب نبود ، و از طرفی نگران کوک و تهیونگ ولی کاری نمیتونست بکنه) باید فرار کنم! اگه اینجا بمونم منو میکشن!
(صدای در)
یونجو : جیمین!(لبخند)
جیمین : یونجو؟ میدونستم تو فرشته نجاتمی!
یونجو : تند نرو بابا فرشته نجات چه کوفتیه احمق ، (رفتم جلو و چونشو گرفتم)فکرشو نمیکردی کار من باشه ؟
جیمین : ولی تو کمکم کردی !
یونجو : (خنده) اره ولی از ته دلم نبود آخه چرا باید بهت کمک کنم! حالا اینارو ول کن اگه میخوای زنده بمونی بیخیال تهیونگ و کوک شو برو ژاپن زندگی کن و اون کسی که اینو بهم گفت که بگم همه چیز رو برات فراهم میکنه ، هوم؟
جیمین : ( باورم نمیشه یونجو همچین آدمی بوده ولی الان باید از فرصتی که گیرم اومده استفاده کنم و بیخیال بشم)خب ب.باشه اگه همه چیزی که میخوامو میده قبوله.
یونجو : آفرین ، همین امروز میریم بلیط میگیرم شب پروازه.
جیمین: ا.اوکی
( شب )
یونجو : چه غلطی میکنی؟ گمشو دیگه!
جیمین : ...
....
(فردا صبح کره جنوبی سئول)
... : جیمین هم دیشب برگشت ، و این یعنی فهمیده شما آمدید ! مگه نگفتی حواست هست؟
شوگا : جیمین هم اومد؟ ژاپن بوده؟خب ، خوبه ماجرا جالب میشه بگیرش نزدیکای عمارت زندانیش کن و نزار فرار کنه فکرای خوبی دارم.
... : اره ژاپن بوده تقریبا ۲ هفته .
شوگا : و اینکه تهیونگ فعلا نباید بفهمه که جیمین زندس و یا حتی تو کره هست .
... : خیالت راحت .
...
کوک : بهش فک نکن ، فک نکن ( اونقدری تو این چند روزه فکرم درگیر بوده که هیچ کاری نکردم)
یونجو : رئیس ، امروز شرکت نمیرید؟
کوک : فعلا نه خودت به کاراش برس .
یونجو : باشه حتما.
....
جیمین : ( دیگه کم مونده بود تا برسم از تاکسی پیاده شدم ، قطعا عمارت نمیرفتم . رفتم سمت خونه ی کوچیکی که قبلاً خریده بودم ولی تو راه یکی اومد جلوم خواستم ازش رد شم پلی نمیزاشت) ام ببخشید مشکلی هست؟(چشمام سیاهی رفت و بیدار که شدم)
من کجام ؟ هی کدوم احمقی منو آورده اینجا؟
+ چقدر زر میزنی بچه.
جیمین:(جالبه،از وقتی یادمه یا اذیتم میکردن یا تو مدرسه برام قلدری میکردن یا میدزدیدنم یا بهم خیانت میکردن ، حتما مشکل از منه)چرا اینجام؟ نکنه شما هم دنبال کسی میکردیم منو گیر آوردیم ازم بپرسیم یا چه کوفتی؟(داد و پوزخند)
+فک نکنم تو شرایطی باشی که صداتو بلند کنی!(رفتم جلو و دستم گذاشتم رو گلوش و فشار دادم)
جیمین: روانی احمق ، و..ولم کن . در.دارم خفه میشم.!
+(ولش کردم ، افتاد رو زمین و سرفه کرد)گفتم زیاد زر میزنی .
(۳ روز بعد)
(تو این چند روز غذای زیادی به جیمین نمیدادن و حالش خوب نبود ، و از طرفی نگران کوک و تهیونگ ولی کاری نمیتونست بکنه) باید فرار کنم! اگه اینجا بمونم منو میکشن!
(صدای در)
یونجو : جیمین!(لبخند)
جیمین : یونجو؟ میدونستم تو فرشته نجاتمی!
یونجو : تند نرو بابا فرشته نجات چه کوفتیه احمق ، (رفتم جلو و چونشو گرفتم)فکرشو نمیکردی کار من باشه ؟
جیمین : ولی تو کمکم کردی !
یونجو : (خنده) اره ولی از ته دلم نبود آخه چرا باید بهت کمک کنم! حالا اینارو ول کن اگه میخوای زنده بمونی بیخیال تهیونگ و کوک شو برو ژاپن زندگی کن و اون کسی که اینو بهم گفت که بگم همه چیز رو برات فراهم میکنه ، هوم؟
جیمین : ( باورم نمیشه یونجو همچین آدمی بوده ولی الان باید از فرصتی که گیرم اومده استفاده کنم و بیخیال بشم)خب ب.باشه اگه همه چیزی که میخوامو میده قبوله.
یونجو : آفرین ، همین امروز میریم بلیط میگیرم شب پروازه.
جیمین: ا.اوکی
( شب )
یونجو : چه غلطی میکنی؟ گمشو دیگه!
جیمین : ...
۳.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.