تک پارتی یونگی من بهت خیانت نکردم...
های من ات ام ۲۲ سالمه و همسر مین یونگی ام
[][][][][][][[][][][][][][][][][][][][][][][][][]
سلام من ۲۸ سالمه و شوهر ا.ت ام
ا.ت ویو
پاشدم رفتم دسشویی صبحانه خوردم یونگی قبل از من رفته بود شرکت، امروز قرار بود هیونجین ( داداش ا.ت، عضو استریکیدز نیستاااا، همه چیش شبیه هیونجین استری کیدزه ولی اون نیست، اصن کلا چیزی از کیپاپ تو این تک پارتی نیست) داداشم از هلند بیاد کره و خعلی هیجان دارممممممم، به یونگی چیزی درباره داداشم نگفتم امروز قراره بهش بگم
خب حاضر شدم رفتم فرودگاه
یونگی ویو
امروز قراره دوست صمیمیم از ژاپن بیاد کره و من رفتم فرودگاه
اومدددددد
(علامت یونگی_ علامت دوست صمیمیش÷)
_سلام داداش چطورییییییی
÷قربونت تو خوبی؟
_آره خوبم بریم؟
÷بریم
_وایسا..
÷چیه؟
_اون ا.ت عه؟
÷ها؟ آره خودشه
_وایسا ببینیم منتظر کریه؟
÷باش
ا.ت ویو
هیونجین اومدددددد
( علامت ا.ت+ علامت هیونجین×)
+هیونجینننن من اینجام(بلند جوری که بشنوه)
×اومدممممممم
*بغل کردن همو*
_او...اون داره بهم خیانت میکنه؟
÷ازش انتظار نداشتم
_وایسا
*رفت پیش ا.ت*
×آره بعد کتابخونه های اونجا...
_آشغاللللل *عربده*
+یا ابرفض هیونجین فکنم بدبخ شدیم یونگی تورو نمیشناسه
×ریدیم
+سلام یونگی خوبی؟ چرا اومدی این...
*یونگی یه سیلی با ا.ت زد*
×هشششش چته مرتیکه پریود؟ *داد
_خفلن باباااا زن من پیش تو چیکار میکنه هاااااا*عربدهههههه*
*ا.ت از ترس میره پشت هیونجین*
×ربطی داره؟ *داد*
_یه بار دیگه پیش ا.ت ببینمت...
×چه گ.هی میخوری؟
_زندت نمیزارم
×اونوقت چرا نباید خواهرمو ببینم؟
_چی؟
+یونگی این داداشمه، هیونجین، من بهت خیانت نکردم*بغض صگییی*
×ا.ت جونم فعلا با یونگی برو خونه بعدا میریم بیرون باشه؟ *رو به ا.ت*
+با...باشه *ترسیده*
×نترس کاری کنه زندش نمیزارم بدو برو پیشش
_*به دوستش پیام میده میگه بعدا میریم میگردیم*
_خب با اجازه
×هوممم، ازش عذرخواهی کن، بای
_باش
*ا.ت رفت پیش یونگی و دارن میرن سمت ماشین*
_ببخشید...
+اشکال نداره تقصیر منه که بهت نگفتم *بوغض*
_هیسسسس، نزار اشکات بریزن
*خونه*
_خب خب ا.ت خانم...
+چیه؟ *ترسیده*
*یونگی هی میره جلو و ا.ت میره عقب و میخوره به دیوار*
_یه تنبیه بد و دردناک در انتظارته
+م.من که گفتم بت خیانت نکردم
_میدونم، تنبیهت به خاطر اینه که بم درباره داداشت چیزی نگفته بودی
+ببخشید
_بدون هیچ حرفی رو تخت
+اما...
_اگه نمیخوای حامله بشی برو رو تخت
+باشه
نویسنده:ا.ت جان تا ۱ ماه نمیتونه راه بره، آخی چقد ناراحت شدم😔💔
[][][][][][][[][][][][][][][][][][][][][][][][][]
سلام من ۲۸ سالمه و شوهر ا.ت ام
ا.ت ویو
پاشدم رفتم دسشویی صبحانه خوردم یونگی قبل از من رفته بود شرکت، امروز قرار بود هیونجین ( داداش ا.ت، عضو استریکیدز نیستاااا، همه چیش شبیه هیونجین استری کیدزه ولی اون نیست، اصن کلا چیزی از کیپاپ تو این تک پارتی نیست) داداشم از هلند بیاد کره و خعلی هیجان دارممممممم، به یونگی چیزی درباره داداشم نگفتم امروز قراره بهش بگم
خب حاضر شدم رفتم فرودگاه
یونگی ویو
امروز قراره دوست صمیمیم از ژاپن بیاد کره و من رفتم فرودگاه
اومدددددد
(علامت یونگی_ علامت دوست صمیمیش÷)
_سلام داداش چطورییییییی
÷قربونت تو خوبی؟
_آره خوبم بریم؟
÷بریم
_وایسا..
÷چیه؟
_اون ا.ت عه؟
÷ها؟ آره خودشه
_وایسا ببینیم منتظر کریه؟
÷باش
ا.ت ویو
هیونجین اومدددددد
( علامت ا.ت+ علامت هیونجین×)
+هیونجینننن من اینجام(بلند جوری که بشنوه)
×اومدممممممم
*بغل کردن همو*
_او...اون داره بهم خیانت میکنه؟
÷ازش انتظار نداشتم
_وایسا
*رفت پیش ا.ت*
×آره بعد کتابخونه های اونجا...
_آشغاللللل *عربده*
+یا ابرفض هیونجین فکنم بدبخ شدیم یونگی تورو نمیشناسه
×ریدیم
+سلام یونگی خوبی؟ چرا اومدی این...
*یونگی یه سیلی با ا.ت زد*
×هشششش چته مرتیکه پریود؟ *داد
_خفلن باباااا زن من پیش تو چیکار میکنه هاااااا*عربدهههههه*
*ا.ت از ترس میره پشت هیونجین*
×ربطی داره؟ *داد*
_یه بار دیگه پیش ا.ت ببینمت...
×چه گ.هی میخوری؟
_زندت نمیزارم
×اونوقت چرا نباید خواهرمو ببینم؟
_چی؟
+یونگی این داداشمه، هیونجین، من بهت خیانت نکردم*بغض صگییی*
×ا.ت جونم فعلا با یونگی برو خونه بعدا میریم بیرون باشه؟ *رو به ا.ت*
+با...باشه *ترسیده*
×نترس کاری کنه زندش نمیزارم بدو برو پیشش
_*به دوستش پیام میده میگه بعدا میریم میگردیم*
_خب با اجازه
×هوممم، ازش عذرخواهی کن، بای
_باش
*ا.ت رفت پیش یونگی و دارن میرن سمت ماشین*
_ببخشید...
+اشکال نداره تقصیر منه که بهت نگفتم *بوغض*
_هیسسسس، نزار اشکات بریزن
*خونه*
_خب خب ا.ت خانم...
+چیه؟ *ترسیده*
*یونگی هی میره جلو و ا.ت میره عقب و میخوره به دیوار*
_یه تنبیه بد و دردناک در انتظارته
+م.من که گفتم بت خیانت نکردم
_میدونم، تنبیهت به خاطر اینه که بم درباره داداشت چیزی نگفته بودی
+ببخشید
_بدون هیچ حرفی رو تخت
+اما...
_اگه نمیخوای حامله بشی برو رو تخت
+باشه
نویسنده:ا.ت جان تا ۱ ماه نمیتونه راه بره، آخی چقد ناراحت شدم😔💔
۱۸۱
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.