به تعداد اشک هایمان میخندیم (ارسلان)
صبح که از خواب بیدار شدم رفتم پایین تا صبحانه بخورم قبل این که برم پایین به سمت اتاق شیطون کوچولو رفتم تا بیدارش کنم دیرمون نشه.
در رو یک دفع باز کردم که خانوم خواب کوه کن محراب رو با خر سفیدش میدید.
با فکر که به سرم زد لبخند شیطانی زدم و پارچ آب رو برداشتم و با صدای بلند داد زدم (من)مهشاد پاشو خونه آتیش گرفته پاشو دیگ بدو الان میسوزی
با ترس از خواب پرید و رو تخت نشست که آب پارچ رو روش خالی کردم که جیغ بنفشی کشید و شروع مرد فحش داد به من منم از خنده ریسه میرفتم مه یهو دمپایش رو برداشت و به سمتم پرت کرد که جا خالی دادم و از اتاقش فرار کردم و حال من بدو مهشاد بدو (مهشاد)ارسلاننننننننننن خر مگر دستم بهت نرسه میگشمت.
سری از پلها پایین رفتم و به سمت آشپز خونه دویدم و پشت مامان که داشت میز رو میچید قایم شدم و واسه مهشاد که نفس نفس میزد زبون درازی میکردم که گفت(مهشاد)مامان بکش کنار که خونش حلاله.
مامان خندی کرد و رو به مهشاد ختاب به من گفت
(مامان)چیکارش کردی که به خونت تشنست
(من)هیچی والا فقط از خواب بیدارش کردم حاضر شه بریم دانشگاه این خرس خوابیده بود
(مهشاد)خفه شو آشغال سگ احمق
(مامان)بسه بسه بشینید صبحونه بخوریم
(من)چشم فرمانه
(مهشاد)خود شیرین
از بغل مهشاد رد شدم که یکی زد پس کلم
نگاهی بهش کردم که گفت (مهشاد)حقته سگ احمق
محل بهش ندادم و رفتم نشستم پشت میز و شروع به صبحونه خورد کردم که مامان گفت(مامان)ارسلان
(من)جانم
(مامان)جانت بی بلا مامان
میگم...
(من)بگو
(مامان)چیزی شده اتفاقی افتاده جدیدن شنگول شدی قبلان شبیه افسرده ها بودی
اخ که تو نمیدونی دلیل نفس کشیدنم برکشته و حالا من میتونم طناز و شنگول باشم.لبخندی زدم و گفتم (من)چیه دوست داری مثل قبل شم؟
(مامان)ن مامان فقط پرسیدم
مهشاد عین این پیرزنا یک لنگه پا پرید وست بحث و گفت(مهشاد)هیچیش نیست مامان جون فقط عاشق شده
(من)چرت نگو بابا عاشق کی شم
(مامان)جون من راست میگی مهشاد
(من)اع ن بابا مادر من
(مهشاد)اع اره آقا ارسلان فکر نگون نفهمیدم از وقتی با دیانا آشنا شدی این جوری شدی فکر نکن نگاه هات رو بهش ندیدم بعله فکر نکن.
(من)مهی خفه
(مامان)الاهی دورت بگرده مادر
(من)خدا نکنه
من میرم حاضر شم تو هم زود حاضر شو که میرم تو رو نمیبرم
(مهشاد)چه غلط ها
از آشپز خونه رفتم بیرون ولی صداشون میومد مامان به مهشاد گفت(مامان)مهشاد مامان این دختره دوستته
(مهشاد)اره مامان دختر خوشگل و خوبیه تازه آشنا شدیم
(مامان)میگم مهشاد میشه امروز این دیانا رو بیاری من ببینمش
)مهشاد)بهش میگم اگر اومد میارمش فقط مامان اگر اومد ضایع بازی در نیاری ها بزار اگر ارسلان دوسش داره خودش بهش بگه.
(مامان)خیل خوب تو بیارش فقط میخوام ببینمش
(مهشاد)باشی
پارت_۸
در رو یک دفع باز کردم که خانوم خواب کوه کن محراب رو با خر سفیدش میدید.
با فکر که به سرم زد لبخند شیطانی زدم و پارچ آب رو برداشتم و با صدای بلند داد زدم (من)مهشاد پاشو خونه آتیش گرفته پاشو دیگ بدو الان میسوزی
با ترس از خواب پرید و رو تخت نشست که آب پارچ رو روش خالی کردم که جیغ بنفشی کشید و شروع مرد فحش داد به من منم از خنده ریسه میرفتم مه یهو دمپایش رو برداشت و به سمتم پرت کرد که جا خالی دادم و از اتاقش فرار کردم و حال من بدو مهشاد بدو (مهشاد)ارسلاننننننننننن خر مگر دستم بهت نرسه میگشمت.
سری از پلها پایین رفتم و به سمت آشپز خونه دویدم و پشت مامان که داشت میز رو میچید قایم شدم و واسه مهشاد که نفس نفس میزد زبون درازی میکردم که گفت(مهشاد)مامان بکش کنار که خونش حلاله.
مامان خندی کرد و رو به مهشاد ختاب به من گفت
(مامان)چیکارش کردی که به خونت تشنست
(من)هیچی والا فقط از خواب بیدارش کردم حاضر شه بریم دانشگاه این خرس خوابیده بود
(مهشاد)خفه شو آشغال سگ احمق
(مامان)بسه بسه بشینید صبحونه بخوریم
(من)چشم فرمانه
(مهشاد)خود شیرین
از بغل مهشاد رد شدم که یکی زد پس کلم
نگاهی بهش کردم که گفت (مهشاد)حقته سگ احمق
محل بهش ندادم و رفتم نشستم پشت میز و شروع به صبحونه خورد کردم که مامان گفت(مامان)ارسلان
(من)جانم
(مامان)جانت بی بلا مامان
میگم...
(من)بگو
(مامان)چیزی شده اتفاقی افتاده جدیدن شنگول شدی قبلان شبیه افسرده ها بودی
اخ که تو نمیدونی دلیل نفس کشیدنم برکشته و حالا من میتونم طناز و شنگول باشم.لبخندی زدم و گفتم (من)چیه دوست داری مثل قبل شم؟
(مامان)ن مامان فقط پرسیدم
مهشاد عین این پیرزنا یک لنگه پا پرید وست بحث و گفت(مهشاد)هیچیش نیست مامان جون فقط عاشق شده
(من)چرت نگو بابا عاشق کی شم
(مامان)جون من راست میگی مهشاد
(من)اع ن بابا مادر من
(مهشاد)اع اره آقا ارسلان فکر نگون نفهمیدم از وقتی با دیانا آشنا شدی این جوری شدی فکر نکن نگاه هات رو بهش ندیدم بعله فکر نکن.
(من)مهی خفه
(مامان)الاهی دورت بگرده مادر
(من)خدا نکنه
من میرم حاضر شم تو هم زود حاضر شو که میرم تو رو نمیبرم
(مهشاد)چه غلط ها
از آشپز خونه رفتم بیرون ولی صداشون میومد مامان به مهشاد گفت(مامان)مهشاد مامان این دختره دوستته
(مهشاد)اره مامان دختر خوشگل و خوبیه تازه آشنا شدیم
(مامان)میگم مهشاد میشه امروز این دیانا رو بیاری من ببینمش
)مهشاد)بهش میگم اگر اومد میارمش فقط مامان اگر اومد ضایع بازی در نیاری ها بزار اگر ارسلان دوسش داره خودش بهش بگه.
(مامان)خیل خوب تو بیارش فقط میخوام ببینمش
(مهشاد)باشی
پارت_۸
۸.۸k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.