اولین سفر تنهایی🧡🍂p ۳
ویو سومی💙✡
خلاصه کلی با هم حرف زدیم و ازشون هم شمارشون هم گرفتیم(خدایا این حجم از خوش شانسی رو کی پخش کردی😅) بعدش رفتیم خونه و کلی با لیا زوق مرگ بودیم و فیلم نگاه کردیم و خوابیدیم
[صبح]
لیا:هویییی سومی بیا صبحانه(با داد)
سومی:میخوام بخوابم ول کن(با داد)
لیا:گ*ه میخوری بیا صبحانهههه توله سگ (با داد)
سومی:باشه بابا(با داد)
سومی رفت پایین و نشست سر میز صبحانه و صدای زنگ در اومد
(چیه توقع دارید صدای زنگ و در بیارم 😑)
لیا:وا این وقت صبح کیه
لیا در رو باز کرد و بله جیمین و کوک بودن که پشتشون کلی طرفدار بود
جیمین:ترو خدا بزار بیایم تو الان میریزن سرمون
لیا:وایی بودو بیا توووو
کوک و جیمین سریع رفتن داخل
کوک:عههه شما همون دخترا نیستید که دیروز تو پارک دیدیم
سومی:اره
جیمین:اممم راستش من خونه ای که الان توشیم رو میدونستم کجاست و اتفاقی نیومدیم برا عمر خیر اومدیم (انگار خواستگاری هست😅)
سومی:اممم برای کودوم منون
کوک و جیمین:هر دوتا
سومی و لیا با تعجب به کوک و جیمین نگاه میکردم
جیمین:خب یعنی رل بزنیم
سومی :اهان من فکر کردم از اون لحاظ
لیا:واااا سومی خاک تو سرت
سومی : نهه منظور بدی نداشتم
جیمین: به هر حال یه لحظه بیا سومی
سومی:باشه(با تعجب)
کوک:اممم لیا تو هم بیا پیشم بشین
لیا:منننننن (با تعجب)
کوک:اره
لیا:باشه
جیمین:خبر ببین من میخوام با تو رل بزنم اگر مایلی
سومی:ببخشید ولی اگر کره میموندم با کله قبول میکردم ولی ۱ماه دیگه باید برم شهر خودمون امریکا
جیمین:خب من نمیزارم بری
سومی :نمیتونم ببخشید
سومی سرش رو میگیره پایین و از اتاق خارج میشه و میره به اتاق خودش (منظورم اتاقی که وسایلش رو گزاشته بود)
ویو سومی💙✡
رفتم داخل اتاق و در رو بستم و قفل کردم انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی تو اتاق خوابم برد
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
خلاصه کلی با هم حرف زدیم و ازشون هم شمارشون هم گرفتیم(خدایا این حجم از خوش شانسی رو کی پخش کردی😅) بعدش رفتیم خونه و کلی با لیا زوق مرگ بودیم و فیلم نگاه کردیم و خوابیدیم
[صبح]
لیا:هویییی سومی بیا صبحانه(با داد)
سومی:میخوام بخوابم ول کن(با داد)
لیا:گ*ه میخوری بیا صبحانهههه توله سگ (با داد)
سومی:باشه بابا(با داد)
سومی رفت پایین و نشست سر میز صبحانه و صدای زنگ در اومد
(چیه توقع دارید صدای زنگ و در بیارم 😑)
لیا:وا این وقت صبح کیه
لیا در رو باز کرد و بله جیمین و کوک بودن که پشتشون کلی طرفدار بود
جیمین:ترو خدا بزار بیایم تو الان میریزن سرمون
لیا:وایی بودو بیا توووو
کوک و جیمین سریع رفتن داخل
کوک:عههه شما همون دخترا نیستید که دیروز تو پارک دیدیم
سومی:اره
جیمین:اممم راستش من خونه ای که الان توشیم رو میدونستم کجاست و اتفاقی نیومدیم برا عمر خیر اومدیم (انگار خواستگاری هست😅)
سومی:اممم برای کودوم منون
کوک و جیمین:هر دوتا
سومی و لیا با تعجب به کوک و جیمین نگاه میکردم
جیمین:خب یعنی رل بزنیم
سومی :اهان من فکر کردم از اون لحاظ
لیا:واااا سومی خاک تو سرت
سومی : نهه منظور بدی نداشتم
جیمین: به هر حال یه لحظه بیا سومی
سومی:باشه(با تعجب)
کوک:اممم لیا تو هم بیا پیشم بشین
لیا:منننننن (با تعجب)
کوک:اره
لیا:باشه
جیمین:خبر ببین من میخوام با تو رل بزنم اگر مایلی
سومی:ببخشید ولی اگر کره میموندم با کله قبول میکردم ولی ۱ماه دیگه باید برم شهر خودمون امریکا
جیمین:خب من نمیزارم بری
سومی :نمیتونم ببخشید
سومی سرش رو میگیره پایین و از اتاق خارج میشه و میره به اتاق خودش (منظورم اتاقی که وسایلش رو گزاشته بود)
ویو سومی💙✡
رفتم داخل اتاق و در رو بستم و قفل کردم انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی تو اتاق خوابم برد
ادامه دارد.......
اسکی ممنوع❌
۶.۱k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.