"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 2
*ادامه مکالمه بین ات و جیمین*
ات: گفتم بزن کنار*داد*
جیمین: باشه..
ات: جیمین دورو برتو نگاه کن ببین کجایی بگو من الان میام پیشت..
جیمین ادرسو بهش گفت..
ویو ا/ت
وقتی جیمین بهم زنگ زد خیلی خوشحال شدم..ولی بعدش صداش گرفته بود..قلبم داشت میمود تو دهنم..من به جیمین علاقه داشتم اما اون نمیدونست وقتی که با یونا رفت تو رابطه سعی کردم کمکش کنم و با جیمین بیشتر رفیق بودم تا یونا با این حال که جیمین رو کلا دوسال بود میشناختم بیشتر باهاش صمیمی بودم اویل بدون بایسم از بی تی اس بود بعدش با یونا رفت تو رابطه..لباشامو پوشیدم ی تاکسی گرفتم..خودم ماشین داشتم اما باید تاکسی میگرفتم چون باید من رانندگی میکردم..ثبعد از 10 مین رسیدم..
دیدم تو ماشین نشست داره گریه میکنه رفتم سمت در درو باز کردم نشستم..
جیمین اروم گریه میکرد دلم تاقت نیاورد..
صورتشو اروم اوردم بالا چشاش پف کرده بود قرمز شده بود...
صورتشو قاب کردم
ات: جیمیناا گریه نکن من پیشتم
جیمین: اخه چجوری گریه نکنم یونا بهم خیانت کرد
بغلش کردم واقعا چیزی نداشتم بگم چون وقتی که اون با یونا رفت تو رابطه منم تا ی هفته گریه میکردم.
دیگه چه برسه به خیانت..واقعا حرفی نداشتم بعد از 15 مین اروم شد بهش گفتم جابجاشه با من تا بتونم رانندگی کنم
جابجا شدیم رفتم سمت خونه ای که کل اعضا اونجا بودن که جیمین گفت من اینجا نمیتونم برم با این وضع
ات: چرا
جیمین: چون منو نمیتونن با این وضع ببین بخاطر اینکه نگرانم میشن یا فک میکنن برا یونا اتفاقی افتاده...
ات: راست میگی حالا چیکار کنیم؟!.
جیمین:ـــــــــــــــــــــــــ
چاره ای نداشتم جیمینو بردم خونه ی خودم
(گایز ات پدرو مادرشو از دست داده).
رفتیم داخل چون میخواست چند روز پیش یونا باش لباس داشت و چون اتفاقی افتاد حالا اومده پیش من خیلی نگرانش بودم اتاقشو بهش نشون دادم لباسا شو عوض کرد ی قرص سردرد بهش دادم چون از بس گریه کرده بود سرش خیلی درد میکرد
پارت 2
*ادامه مکالمه بین ات و جیمین*
ات: گفتم بزن کنار*داد*
جیمین: باشه..
ات: جیمین دورو برتو نگاه کن ببین کجایی بگو من الان میام پیشت..
جیمین ادرسو بهش گفت..
ویو ا/ت
وقتی جیمین بهم زنگ زد خیلی خوشحال شدم..ولی بعدش صداش گرفته بود..قلبم داشت میمود تو دهنم..من به جیمین علاقه داشتم اما اون نمیدونست وقتی که با یونا رفت تو رابطه سعی کردم کمکش کنم و با جیمین بیشتر رفیق بودم تا یونا با این حال که جیمین رو کلا دوسال بود میشناختم بیشتر باهاش صمیمی بودم اویل بدون بایسم از بی تی اس بود بعدش با یونا رفت تو رابطه..لباشامو پوشیدم ی تاکسی گرفتم..خودم ماشین داشتم اما باید تاکسی میگرفتم چون باید من رانندگی میکردم..ثبعد از 10 مین رسیدم..
دیدم تو ماشین نشست داره گریه میکنه رفتم سمت در درو باز کردم نشستم..
جیمین اروم گریه میکرد دلم تاقت نیاورد..
صورتشو اروم اوردم بالا چشاش پف کرده بود قرمز شده بود...
صورتشو قاب کردم
ات: جیمیناا گریه نکن من پیشتم
جیمین: اخه چجوری گریه نکنم یونا بهم خیانت کرد
بغلش کردم واقعا چیزی نداشتم بگم چون وقتی که اون با یونا رفت تو رابطه منم تا ی هفته گریه میکردم.
دیگه چه برسه به خیانت..واقعا حرفی نداشتم بعد از 15 مین اروم شد بهش گفتم جابجاشه با من تا بتونم رانندگی کنم
جابجا شدیم رفتم سمت خونه ای که کل اعضا اونجا بودن که جیمین گفت من اینجا نمیتونم برم با این وضع
ات: چرا
جیمین: چون منو نمیتونن با این وضع ببین بخاطر اینکه نگرانم میشن یا فک میکنن برا یونا اتفاقی افتاده...
ات: راست میگی حالا چیکار کنیم؟!.
جیمین:ـــــــــــــــــــــــــ
چاره ای نداشتم جیمینو بردم خونه ی خودم
(گایز ات پدرو مادرشو از دست داده).
رفتیم داخل چون میخواست چند روز پیش یونا باش لباس داشت و چون اتفاقی افتاد حالا اومده پیش من خیلی نگرانش بودم اتاقشو بهش نشون دادم لباسا شو عوض کرد ی قرص سردرد بهش دادم چون از بس گریه کرده بود سرش خیلی درد میکرد
۱۰.۳k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.