my saving angel...p=3

نامرا ویو:
از خواب بیدار شدم رفتم تا یه چیزی بخورم دیدم لونا مثل بچه ها خودشو رو مبل جمع کرده و خوابیده حتما سردشه بزار برم پتو براش بیارم
پتو رو روی لونا انداختم و رفتم سمت یخچال و دیدم بله لونا خانم چیزی نزاشته که تو ی یخچال بمونه خب الان من چیکار کنممم اخههههههههه
من بلد نیستم از وسیله های اینجا استفاده کنم که بتونم غذا بپزم پس مجبور شدم لونا رو از خواب ناز بیدار کنم
*لونا لونا بیدار شو من گرسنمه
-هوممم یه چیز از یخچال بردار بخور ( با حالت خواب الود)
*چیزی نزاشتی که توی یخچال بمونه
-عه
خ...خب زنگ بزن برات غذا بیارن
*من بلد نیستم با وسایل اینجا کار کنم بعد انتظار داری زنگ بزنم؟؟
بعدشم مگه من اهنم که زنگ بزنم؟
- ای خدااااا تو چی بلدی اخه گوشی رو بیار اینجا
* تلفن کدومههههه
- بزار خودم بر میدارم خنگول خانم
* عه بی ادب
لونا به پیتزا فروشی زنگ زد
- الو سلام خسته نیاشید یه پیتزا میخواستم
/ ادرستون؟
-(خودتون یه ادرسو بگین)
/تا 5 دقیقه دیگه به دستتون میرسه
- اهان ممنون
نامرا ویو
بازم همون صدا ها رو میشنیدم
کوک : هیونگ تو دیگه پیر شدی
جین :نخیر من هنوزم جوونم بچه جون
من هنوز 30 سالمه
کوک:خب پیری دیگه
جین :تو هم 5 سال دیگه مثل من پیر میشی یاع یاع یاع یاع
کوک : خب اونوقت تو میشه 35 سالت که
نامی: بچه ها بسه دیگه

بچه ها ببخشید من یه کاری برام پیش اومده
ادامش رو چند دقیقه بعد میزارم