فیک my moon 🌙 پارت 8
که دیدم یه پسر داره تمرینات رزمی انجام میده.....محوه صورت جذابش شده بودم که همینطور که داشت تمرین میکرد گفت.....
پسره : چیزی شده که به اینجا تشریف آوردید بانوی من.....
ا/ت : چ...چی....خُ....خب من
تا خواستم حرفم رو ادامه بدم با صدای بانو کیم حرف نصفه موند.....
بانو کیم : بانوی مننننننننن ( با داد) بالاخره پیداتون کردم.....
ا/ت : چی شده.....مگه گمشده بودم....
بدون توجه به حرفم ادامه داد......
بانو کیم : حالتون خوبه....صدمه ای ندیدین....
میخواستم جوابشو بدم که قبل از اینکه چیزی بگم صدای شکمم برای دومین بار بلند شد....
مثل لبو سرخ شده بودم....گفتم....
ا/ت : خب چیکار کنم انقدر راه رفتم گشنم شده.....
اینو که گفتم پسره دیگه طاقت نیاوردو از خنده ترکید....با عصبانیت بهش نگاه کردم که خندش کمتر نشد هیچ تازه بیشترم شده بود....با عصبانیت به طرفش رفتم تا یه چیزی بهش بگم که به امید خدا قبل از اینکه بهش برسم....پام به دامنم گیر کرد...چشمام رو بستمو منتظر بودم که با صورت بی افتم روی زمین که داخل جای گرمی فرو رفتم.......
آروم چشمام رو باز کردم که دیدم توی بغل پسرم....صورتامون خیلی بهم نزدیک بود جوری که اگر حرف میزدیم لبامون بهم میخورد.....همینطور محوه هم بودیم که من سریع تر به خودم اومدمو ازش جدا شدم.....همونطور که سرخ شده بودم سریع بهش یه احترام گذاشتمو گفتم......
ا/ت : ممنونم....
واز اونجا دور شدم.....
جای حساس کات نکردم این دفعه
اگه یکم دیگه ادامه میدادم جای حساس میشد و مجبور بودید بمونین تو خماری پس خواهشا به همین راضی باشید
من میگم الان مینویسم حدود نیم ساعت الی ۱ ساعت طول میکشه تا آپ کنم چون روی جمله بندی که انجام میدم خیلی دقت میکنم طول میکشه
با این حال بازم ببخشید که دیر شد
پسره : چیزی شده که به اینجا تشریف آوردید بانوی من.....
ا/ت : چ...چی....خُ....خب من
تا خواستم حرفم رو ادامه بدم با صدای بانو کیم حرف نصفه موند.....
بانو کیم : بانوی مننننننننن ( با داد) بالاخره پیداتون کردم.....
ا/ت : چی شده.....مگه گمشده بودم....
بدون توجه به حرفم ادامه داد......
بانو کیم : حالتون خوبه....صدمه ای ندیدین....
میخواستم جوابشو بدم که قبل از اینکه چیزی بگم صدای شکمم برای دومین بار بلند شد....
مثل لبو سرخ شده بودم....گفتم....
ا/ت : خب چیکار کنم انقدر راه رفتم گشنم شده.....
اینو که گفتم پسره دیگه طاقت نیاوردو از خنده ترکید....با عصبانیت بهش نگاه کردم که خندش کمتر نشد هیچ تازه بیشترم شده بود....با عصبانیت به طرفش رفتم تا یه چیزی بهش بگم که به امید خدا قبل از اینکه بهش برسم....پام به دامنم گیر کرد...چشمام رو بستمو منتظر بودم که با صورت بی افتم روی زمین که داخل جای گرمی فرو رفتم.......
آروم چشمام رو باز کردم که دیدم توی بغل پسرم....صورتامون خیلی بهم نزدیک بود جوری که اگر حرف میزدیم لبامون بهم میخورد.....همینطور محوه هم بودیم که من سریع تر به خودم اومدمو ازش جدا شدم.....همونطور که سرخ شده بودم سریع بهش یه احترام گذاشتمو گفتم......
ا/ت : ممنونم....
واز اونجا دور شدم.....
جای حساس کات نکردم این دفعه
اگه یکم دیگه ادامه میدادم جای حساس میشد و مجبور بودید بمونین تو خماری پس خواهشا به همین راضی باشید
من میگم الان مینویسم حدود نیم ساعت الی ۱ ساعت طول میکشه تا آپ کنم چون روی جمله بندی که انجام میدم خیلی دقت میکنم طول میکشه
با این حال بازم ببخشید که دیر شد
۷۴.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.