𝒑𝒂𝒓𝒕47
𝒑𝒂𝒓𝒕47
((ا/ت))
رو تخت خودمو بالا کشیدم که لوکاس مانع شد ....
به محض خوردن دستش به بدنم لرزیدم.....
خودش فهمید و عقب رفت ....
اون اصلا شبیه برادرش نیست ....
با ملاحضه و مهربونه .....
لوکاس: بهتری؟
با سر تایید کردم
لوکاس: باشه ببینم درد نداری ؟ میخوای دکترو صدا کنم ؟!
+نه .... خوبم
لوکاس: خیلی ترسوندیم خانم کوچولو
+جونمو نجات دادی ولی چرا ؟
لوکاس: منظورت چیه ؟! میخواستی بمیری ؟!
+وجود من برای این دنیا مثل پروانه ایه که یه بالشو چیدن ....
لوکاس: ولی اون پروانه هنوزم قشنگه
با حرفش یه جوری شدم ...
چند ثانیه سکوت کردم که خودش حرفشو جمع کرد
لوکاس: تو چه پروانه بی پال و پر باشی چه کاکتوس تیغ تیغی تو زمین خشک تا وقتی اون قلب تو سینت میتپه میتونی شاد باشی ...
+یه چیزی تو وجودم مرد ..... وقتی فهمیدم اون بوده .... کاش نمیفهمیدم (بغض تمام وجودمو پر کرده بود ) کاش هیچوقت نمیفهمیدم که جیمین ..........
کارلوس: بس کن ..... ا/ت تمومش کن ... میخوای بشینی زار بزنی برای اتفاقی که خیلی وقت پیش افتاده ؟! میتونی برگردی به اون شب ؟! پس تمومش کن خوب شو برو بزن تو گوشش ... بجای خوابیدن رو این تخت و وابسته بودن به چهارتا سرم و دستگاه برو و باهاش رو به رو شو ...
+چی بگم ؟! بگم ببخشید که باورت کردم ؟! ببخشید که عین احمقا نشستم برات تعریف کردم ؟!
لوکاس: تهیونگ چی
+تهیونگم میدونست .... اون عوضیم میدونست و چیزی نگفت ....
لوکاس: ا/ت
+اصلا سعی نکن توجیهش کنی .. حتی تو .......
لوکاس: تهیونگ رفت ا/ت
+...کجا...؟
لوکاس: نمیدونم
+یعنی چی !؟
لوکاس: عذاب وجدان داره ... فقط گفت مراقبت باشم و رفت
+چی ؟! یعنی چی ... من ... من نمیفهممم ... مراقبم باشی ؟؟؟ همیییین ؟؟؟.....
لوکاس: ا/ت ارومممم
+چطوری اروم باشممم ... کجا رفت ؟!؟
لوکاس: اون بدون تو نمیتونه طاقت بیاره ... از وقتی یادمه عاشقت بود تو تمام زندگی اونی بهش خق بده خودشو مقصر بدونه ....
+اما نباید بره ... حق نداره برهههههههه ......
صدای دستگاه داشت هر لحظه بلند تر میشد ...
ضربان قلبم بالا رفته بود .....
لوکاس ترسیده بود ...
نمیدونست چیکار کنه رفت و دکتر و خبر کرد ....
گریه میکردم ....
شاید بخاطر این ماجرا ها این اشکا جمع شد بود و فقط منتظر یه تلنگر بود ...
با ورود پرستارا و دکتر چشمامو بستم ....
((لوکاس))
دست چپشو باند پیچی کرده بودن
از بس با ناخونش چنگ گرفته بود حسابی به خون افتاده بود ....
تلفن ا/ت مدام زنگ میخورد حتما جیمینه ....
از محوطه بیمارستان خارج شدم ...
لوکاس: الو
جیمین : ا/ت ... چرا تلفنتو جواب نمیدیییی؟! چرا تهیونگ گوشیش خاموشه ... معلوم هست کجاییی؟؟ چیزی شدههه؟! من وقت زیادی ندارم ا/ت باید برم نمبخوای چیزی بگی ؟! وایسا بیینم ..... شما ؟! :|
لوکاس: جیمین ... منم لوکاس
جیمین: گوشی ا/ت دست تو چیکار میکنه
((ا/ت))
رو تخت خودمو بالا کشیدم که لوکاس مانع شد ....
به محض خوردن دستش به بدنم لرزیدم.....
خودش فهمید و عقب رفت ....
اون اصلا شبیه برادرش نیست ....
با ملاحضه و مهربونه .....
لوکاس: بهتری؟
با سر تایید کردم
لوکاس: باشه ببینم درد نداری ؟ میخوای دکترو صدا کنم ؟!
+نه .... خوبم
لوکاس: خیلی ترسوندیم خانم کوچولو
+جونمو نجات دادی ولی چرا ؟
لوکاس: منظورت چیه ؟! میخواستی بمیری ؟!
+وجود من برای این دنیا مثل پروانه ایه که یه بالشو چیدن ....
لوکاس: ولی اون پروانه هنوزم قشنگه
با حرفش یه جوری شدم ...
چند ثانیه سکوت کردم که خودش حرفشو جمع کرد
لوکاس: تو چه پروانه بی پال و پر باشی چه کاکتوس تیغ تیغی تو زمین خشک تا وقتی اون قلب تو سینت میتپه میتونی شاد باشی ...
+یه چیزی تو وجودم مرد ..... وقتی فهمیدم اون بوده .... کاش نمیفهمیدم (بغض تمام وجودمو پر کرده بود ) کاش هیچوقت نمیفهمیدم که جیمین ..........
کارلوس: بس کن ..... ا/ت تمومش کن ... میخوای بشینی زار بزنی برای اتفاقی که خیلی وقت پیش افتاده ؟! میتونی برگردی به اون شب ؟! پس تمومش کن خوب شو برو بزن تو گوشش ... بجای خوابیدن رو این تخت و وابسته بودن به چهارتا سرم و دستگاه برو و باهاش رو به رو شو ...
+چی بگم ؟! بگم ببخشید که باورت کردم ؟! ببخشید که عین احمقا نشستم برات تعریف کردم ؟!
لوکاس: تهیونگ چی
+تهیونگم میدونست .... اون عوضیم میدونست و چیزی نگفت ....
لوکاس: ا/ت
+اصلا سعی نکن توجیهش کنی .. حتی تو .......
لوکاس: تهیونگ رفت ا/ت
+...کجا...؟
لوکاس: نمیدونم
+یعنی چی !؟
لوکاس: عذاب وجدان داره ... فقط گفت مراقبت باشم و رفت
+چی ؟! یعنی چی ... من ... من نمیفهممم ... مراقبم باشی ؟؟؟ همیییین ؟؟؟.....
لوکاس: ا/ت ارومممم
+چطوری اروم باشممم ... کجا رفت ؟!؟
لوکاس: اون بدون تو نمیتونه طاقت بیاره ... از وقتی یادمه عاشقت بود تو تمام زندگی اونی بهش خق بده خودشو مقصر بدونه ....
+اما نباید بره ... حق نداره برهههههههه ......
صدای دستگاه داشت هر لحظه بلند تر میشد ...
ضربان قلبم بالا رفته بود .....
لوکاس ترسیده بود ...
نمیدونست چیکار کنه رفت و دکتر و خبر کرد ....
گریه میکردم ....
شاید بخاطر این ماجرا ها این اشکا جمع شد بود و فقط منتظر یه تلنگر بود ...
با ورود پرستارا و دکتر چشمامو بستم ....
((لوکاس))
دست چپشو باند پیچی کرده بودن
از بس با ناخونش چنگ گرفته بود حسابی به خون افتاده بود ....
تلفن ا/ت مدام زنگ میخورد حتما جیمینه ....
از محوطه بیمارستان خارج شدم ...
لوکاس: الو
جیمین : ا/ت ... چرا تلفنتو جواب نمیدیییی؟! چرا تهیونگ گوشیش خاموشه ... معلوم هست کجاییی؟؟ چیزی شدههه؟! من وقت زیادی ندارم ا/ت باید برم نمبخوای چیزی بگی ؟! وایسا بیینم ..... شما ؟! :|
لوکاس: جیمین ... منم لوکاس
جیمین: گوشی ا/ت دست تو چیکار میکنه
۵.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.