(دوست دخترم) پارت۱
از زبون تهیونگ
من رفته بودم بار رفتم مست بودم دیدم صدای سرو صدا از بالا میاد کنج کاو شدم دیگه مست بودم رفتم بالا دیدم یه پسره داره یه دختره رو به ذور میبره تو اتاق گفتم
تهیونگ:چیکار میکنی
پسره :دوست دخترمه به تو ربط نداره
تهیونگ به دختره میگه:دوست پسره
دختره:نه دروغ میگه داره به ذور میبرتم تو اتاق
تهیونگ :پس بیا بامن
پسره :تو کی هستی که این جا داری دخالت میکنی و مشت زد به تهیونگ
تهیونگ:منم یه مشت محکم زدم به پسر دوباره زدم خیلی زدم که فرار کرد.
دختره رو برداشتم رفتم خونه دختره هم مست بود. رفتن عمارت تهیونگ.
خدمتکارای عمارت تهیونگ نمیدونستن چیکار کنن اما اتاق های این دوتا رو جداکردن.
صبح زود تهیونگ پاشد خدمتکارا رو صدا کرد اومدن گفتن.
خدمتکارا:ارباب بیدار شدین صبحانتون رو آماده کردیم
تهیونگ :مرسی الان یه دوش میگیرم میام پایین
خدمتکارا:راستی دیشب بایه دختر اومدین خونه خیلی هم مست بود دختره
تهیونگ :آره میدونم فقط نگهش دار من بیرون یه کاری دارم زود برمیگردم
خدمتکار:چشم ارباب
تتهیونگ دوش گرفت و صبحانه خوردو رفت کاری که بیرون داشتو انجام بده می خواست بره به کوک سر بزنه کارش این بود
از زبون ا/ت
از خواب پاشدم دیدم توی یه عمارتم رفتم بیرون دیدم اونجا یه خدمتکار هست اذش پرسید
ا/ت:من اینجا چیکار میکنم
خدمتکار:ارباب شمارو دیشب آورد اینجا
ا/ت:ارباب کدوم خری هست حالا من و آورده اینجا
خدمتکار:خانوم لطفا مودب باشید
ا/ت:خب حالا.من میرم
خدمتکار:ارباب گفت باید بمونه و لطفم رو جبران بکنه تا من بیام نگهش
دارین
ا/ت:کدوم لطف این ارباب یه تخته اش کمه ها فکنم
خدمتکار:بیاین پایین صبحانه بخورید
ا/ت:باشه
۱ بعد از زبون تهیونگ
رفته بودم پیش تهیونگ الان دارم بر میگردم دوست دختر داشت اما من ندارم حسودیم شد چون دختر خوشگل پیدا نمیکنم که دوست دختر بشه.
رسیدم خونه در زدم رفتم تو دختره اومد گفت
ا/ت:کدوم لطفت زو جبران کنم
تهیونگ:منم خوبم اسمم تهیونگ
ا/ت:خب سلام اسم منم ا/ت حالا بگو کدوم لطفت چی بوده
تهیونگ:دیشب من جونتو نجات دادم حالا تو باید لطف کنی به من
ا/ت:چیکار کنم واست
تهیونگ:دوست دخترم شو پیش دوستام
ا/ت:حتما . چی داری میگی. امره دیگه ای ندارید
تهیونگ:خب شنیدی که انجام باید بدی بعد خلاص میشی از دستم
ا/ت:فقط همین قبول میکنم
تهیونگ:امشب که دوستم میاد تو باید نقش دوست دخترمو بازی کنی عشقم هم بهم میگی
ا/ت:باشه
از زبون ا/ت
می خوام فرار کنم به بهونه ی اینکه برم حیاط رو ببینم
ا/ت:تهیونگ
تهیونگ:بله
ا/ت:میشه برم حیاط رو ببینم
تهیونگ :آره من همراهیت کنم
ا/ت:نه نمی خواد مرسی
تهیونگ:چقدر مهربون شدی یهو
ا/ت رفت بیرون
از زبون تهیونگ
مشکوک شدم بهش رفتم یواشکی دنبالش دیدم داره میره بالا از دروازه
رفتم ریلکس گفتم
تهیونگ:برای فرار باید یه چیز زیر پات باشه
ا/ت با شوکه شدن به من نگاه کرد می خواست فرار کنه
رفتم جلوش گفتم
تهیونگ:بامن بیا
ا/ت:باشه
از زبون ا/ت
من و برد بالا تو اتاقش هولم داد رو تخت خودشم افتاد رو م
از زبون تهیونگ
خودمم افتادم روش گفتم
تهیونگ:قراره مون این نبود عشقم
ا/ت:برو کنار
تهیونگ:نمیرم چیکار میکنی مثلا
ا/ت:خودم میبرتمت
تهیونگ:نمیتونی
از زبون راوی
تهیونگ کتش رو در آورد خودش رو انداخت رو ی ا/ت . خیلی ترسیده بود ا/ت . آروم داشت لباش رو نزدیک لباش میکرد که زنگ خورد
از زبون تهیونگ
ولش کن زنگ رو میریم ادامه
ا/ت:برو در و باز کن بعدشم من واقعا دوست دخترت نیستم
تهیونگ:اما هستی
تهیونگ رفت درو باز کرد دید کوک گفت
تهیونگ:داداش کارمون رو نصفه گذاشتی
کوک:کدوم کار
تهیونگ:با دوست دخترم داشتم عموت می کردم
کوک:اها 😅 ببخشید
پایان این پارت
لایک کنید لطفا بچه ها😊😊
من رفته بودم بار رفتم مست بودم دیدم صدای سرو صدا از بالا میاد کنج کاو شدم دیگه مست بودم رفتم بالا دیدم یه پسره داره یه دختره رو به ذور میبره تو اتاق گفتم
تهیونگ:چیکار میکنی
پسره :دوست دخترمه به تو ربط نداره
تهیونگ به دختره میگه:دوست پسره
دختره:نه دروغ میگه داره به ذور میبرتم تو اتاق
تهیونگ :پس بیا بامن
پسره :تو کی هستی که این جا داری دخالت میکنی و مشت زد به تهیونگ
تهیونگ:منم یه مشت محکم زدم به پسر دوباره زدم خیلی زدم که فرار کرد.
دختره رو برداشتم رفتم خونه دختره هم مست بود. رفتن عمارت تهیونگ.
خدمتکارای عمارت تهیونگ نمیدونستن چیکار کنن اما اتاق های این دوتا رو جداکردن.
صبح زود تهیونگ پاشد خدمتکارا رو صدا کرد اومدن گفتن.
خدمتکارا:ارباب بیدار شدین صبحانتون رو آماده کردیم
تهیونگ :مرسی الان یه دوش میگیرم میام پایین
خدمتکارا:راستی دیشب بایه دختر اومدین خونه خیلی هم مست بود دختره
تهیونگ :آره میدونم فقط نگهش دار من بیرون یه کاری دارم زود برمیگردم
خدمتکار:چشم ارباب
تتهیونگ دوش گرفت و صبحانه خوردو رفت کاری که بیرون داشتو انجام بده می خواست بره به کوک سر بزنه کارش این بود
از زبون ا/ت
از خواب پاشدم دیدم توی یه عمارتم رفتم بیرون دیدم اونجا یه خدمتکار هست اذش پرسید
ا/ت:من اینجا چیکار میکنم
خدمتکار:ارباب شمارو دیشب آورد اینجا
ا/ت:ارباب کدوم خری هست حالا من و آورده اینجا
خدمتکار:خانوم لطفا مودب باشید
ا/ت:خب حالا.من میرم
خدمتکار:ارباب گفت باید بمونه و لطفم رو جبران بکنه تا من بیام نگهش
دارین
ا/ت:کدوم لطف این ارباب یه تخته اش کمه ها فکنم
خدمتکار:بیاین پایین صبحانه بخورید
ا/ت:باشه
۱ بعد از زبون تهیونگ
رفته بودم پیش تهیونگ الان دارم بر میگردم دوست دختر داشت اما من ندارم حسودیم شد چون دختر خوشگل پیدا نمیکنم که دوست دختر بشه.
رسیدم خونه در زدم رفتم تو دختره اومد گفت
ا/ت:کدوم لطفت زو جبران کنم
تهیونگ:منم خوبم اسمم تهیونگ
ا/ت:خب سلام اسم منم ا/ت حالا بگو کدوم لطفت چی بوده
تهیونگ:دیشب من جونتو نجات دادم حالا تو باید لطف کنی به من
ا/ت:چیکار کنم واست
تهیونگ:دوست دخترم شو پیش دوستام
ا/ت:حتما . چی داری میگی. امره دیگه ای ندارید
تهیونگ:خب شنیدی که انجام باید بدی بعد خلاص میشی از دستم
ا/ت:فقط همین قبول میکنم
تهیونگ:امشب که دوستم میاد تو باید نقش دوست دخترمو بازی کنی عشقم هم بهم میگی
ا/ت:باشه
از زبون ا/ت
می خوام فرار کنم به بهونه ی اینکه برم حیاط رو ببینم
ا/ت:تهیونگ
تهیونگ:بله
ا/ت:میشه برم حیاط رو ببینم
تهیونگ :آره من همراهیت کنم
ا/ت:نه نمی خواد مرسی
تهیونگ:چقدر مهربون شدی یهو
ا/ت رفت بیرون
از زبون تهیونگ
مشکوک شدم بهش رفتم یواشکی دنبالش دیدم داره میره بالا از دروازه
رفتم ریلکس گفتم
تهیونگ:برای فرار باید یه چیز زیر پات باشه
ا/ت با شوکه شدن به من نگاه کرد می خواست فرار کنه
رفتم جلوش گفتم
تهیونگ:بامن بیا
ا/ت:باشه
از زبون ا/ت
من و برد بالا تو اتاقش هولم داد رو تخت خودشم افتاد رو م
از زبون تهیونگ
خودمم افتادم روش گفتم
تهیونگ:قراره مون این نبود عشقم
ا/ت:برو کنار
تهیونگ:نمیرم چیکار میکنی مثلا
ا/ت:خودم میبرتمت
تهیونگ:نمیتونی
از زبون راوی
تهیونگ کتش رو در آورد خودش رو انداخت رو ی ا/ت . خیلی ترسیده بود ا/ت . آروم داشت لباش رو نزدیک لباش میکرد که زنگ خورد
از زبون تهیونگ
ولش کن زنگ رو میریم ادامه
ا/ت:برو در و باز کن بعدشم من واقعا دوست دخترت نیستم
تهیونگ:اما هستی
تهیونگ رفت درو باز کرد دید کوک گفت
تهیونگ:داداش کارمون رو نصفه گذاشتی
کوک:کدوم کار
تهیونگ:با دوست دخترم داشتم عموت می کردم
کوک:اها 😅 ببخشید
پایان این پارت
لایک کنید لطفا بچه ها😊😊
۹.۶k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.