Love warning
part:13
چند ساعت بعد
ویولیا: چشمامو باز کردم یه پرستار کنارم بود روی ساعت نگاه کردم ۶ عصر بود به پرستار گفتم کمکم کنه بلند شم اونم کمک کرد بعد دوباره اروم گفتم
لیا:میگم.. اون مرده هنوز هستش؟
+اره کارش داری؟
لیا: نه.... چیزه...میگم میتونی منو فراری بدی
+نه... برای چی؟
لیا: من.... این حرومزاده رو نمیشناسم اون منو به عنوان بردش گرفته و...(کوک میاد)
کوک: خببب داشتی میگفتی ادامه بده
لیا:......
کوک: مرخصه؟(خطاب به پرستار)
+ بله فقط باید کاراشو پایین انجام بدین(میره بیرون)
کوک:گمشو بریم...حیفه وقت و پولم که باید خرج یکی مثل تو بشه
لیا: من باهات نمیام
کوک: گوه میخوری.....میخوای جلوی همه ابروت ببرم!
ویولیا: دستمو گرفت و کشید ومنو با خودش برد اشکام جلوی دیدم رو میگرفتن پرتم کرد صندلی عقب ماشین و خودشم سوار شد وحرکت کرد
کوک: ببین بار آخرت باشه از این غلطا میکنی
لیا:(اشکاشو پاک میکنه و دماغشو میکشه بالا) ب.ببخشید ( اروم و ناراحت)
ویو کوک: یه لحظه دلم براش سوخت ولی چه دلیلی داره دلم برای هرزه ای مثل این بسوزه دیگه بهش چیزی نگفتم و فقط سرعت ماشین رو زیاد کردم
ویو لیا: نزدیک ساعت ۷ رسیدیم به جهنم دره از ماشین پیاده شدم و بدون منتظر بودن از دستورش رفتم بالا و داخل اتاق خودم همین که در اتاق رو بستم اشکام اومدن...... خب اخه دست خودم نبود. رفتم سمت تخت و پتو رو روی سرم کشیدم و سعی کردم بخوابم
ویو کوک: کارام روی هم مونده بودن. چند روز دیگه باید یه قرار داد با یه شرکت دیگه ببندم و به یه کلوپ دعوت شده بودم..... تصمیم گرفتم این چند روز رو کاری به لیا نداشته باشم.
چند روز بعد
ویو لیا:...
ادامه دارد....
چند ساعت بعد
ویولیا: چشمامو باز کردم یه پرستار کنارم بود روی ساعت نگاه کردم ۶ عصر بود به پرستار گفتم کمکم کنه بلند شم اونم کمک کرد بعد دوباره اروم گفتم
لیا:میگم.. اون مرده هنوز هستش؟
+اره کارش داری؟
لیا: نه.... چیزه...میگم میتونی منو فراری بدی
+نه... برای چی؟
لیا: من.... این حرومزاده رو نمیشناسم اون منو به عنوان بردش گرفته و...(کوک میاد)
کوک: خببب داشتی میگفتی ادامه بده
لیا:......
کوک: مرخصه؟(خطاب به پرستار)
+ بله فقط باید کاراشو پایین انجام بدین(میره بیرون)
کوک:گمشو بریم...حیفه وقت و پولم که باید خرج یکی مثل تو بشه
لیا: من باهات نمیام
کوک: گوه میخوری.....میخوای جلوی همه ابروت ببرم!
ویولیا: دستمو گرفت و کشید ومنو با خودش برد اشکام جلوی دیدم رو میگرفتن پرتم کرد صندلی عقب ماشین و خودشم سوار شد وحرکت کرد
کوک: ببین بار آخرت باشه از این غلطا میکنی
لیا:(اشکاشو پاک میکنه و دماغشو میکشه بالا) ب.ببخشید ( اروم و ناراحت)
ویو کوک: یه لحظه دلم براش سوخت ولی چه دلیلی داره دلم برای هرزه ای مثل این بسوزه دیگه بهش چیزی نگفتم و فقط سرعت ماشین رو زیاد کردم
ویو لیا: نزدیک ساعت ۷ رسیدیم به جهنم دره از ماشین پیاده شدم و بدون منتظر بودن از دستورش رفتم بالا و داخل اتاق خودم همین که در اتاق رو بستم اشکام اومدن...... خب اخه دست خودم نبود. رفتم سمت تخت و پتو رو روی سرم کشیدم و سعی کردم بخوابم
ویو کوک: کارام روی هم مونده بودن. چند روز دیگه باید یه قرار داد با یه شرکت دیگه ببندم و به یه کلوپ دعوت شده بودم..... تصمیم گرفتم این چند روز رو کاری به لیا نداشته باشم.
چند روز بعد
ویو لیا:...
ادامه دارد....
۱۱.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.