زیاد پیش آمده، خیلی زیاد..
زیاد پیش آمده، خیلی زیاد..
که حوصلهی خودم را هم نداشتهام، ولی با همان حال؛ حرفهای دیگران را گوش بودهام، زیباییهایشان را چشم، و زخمهایشان را مرهم...
زیاد پیش آمده که کم آوردهام و با کوهی از بغض، نشستهام روبروی آدمِ ناامیدی و به حال و هوای زندگی، برش گرداندهام.
زیاد پیش آمده که هر شب، اشکهایم را زیر سکوتِ بالشم پنهان کردهام و هر صبح، با لبخندی به پهنای تمام حسرتهای جهان، شانهای محکم بودهام برای درماندگی و بیپناهیِ آدمها
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم تا دلی نگیرد، دستی نلرزد و شانهای درد نگیرد.
همیشه خواستهام بانی لبخند و حالِ خوبِ آدمها باشم، از همان کودکی...
همان روزهای بیتکلّفی که انشای تمام بچههای محله را مینوشتم و مشقهای خودم میمانْد...
و هیچکس نفهمید که این رفیقْ بازِ کوچک، در سرش چه هدفها و آرزوهای بزرگی داشت :)!🧡
- نرگسصرافیانطوفان
که حوصلهی خودم را هم نداشتهام، ولی با همان حال؛ حرفهای دیگران را گوش بودهام، زیباییهایشان را چشم، و زخمهایشان را مرهم...
زیاد پیش آمده که کم آوردهام و با کوهی از بغض، نشستهام روبروی آدمِ ناامیدی و به حال و هوای زندگی، برش گرداندهام.
زیاد پیش آمده که هر شب، اشکهایم را زیر سکوتِ بالشم پنهان کردهام و هر صبح، با لبخندی به پهنای تمام حسرتهای جهان، شانهای محکم بودهام برای درماندگی و بیپناهیِ آدمها
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم تا دلی نگیرد، دستی نلرزد و شانهای درد نگیرد.
همیشه خواستهام بانی لبخند و حالِ خوبِ آدمها باشم، از همان کودکی...
همان روزهای بیتکلّفی که انشای تمام بچههای محله را مینوشتم و مشقهای خودم میمانْد...
و هیچکس نفهمید که این رفیقْ بازِ کوچک، در سرش چه هدفها و آرزوهای بزرگی داشت :)!🧡
- نرگسصرافیانطوفان
۳.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.